ابرهای پر بارانت را به جاهای دیگر ببر

سرمای جان سوزت را به شهر من بیاور

بادهای نفس گیرت رابر کویر بدم

آسمان تورا سوگند می دهم:

هم وطن من تنهاست

بی سرپناست بی یاور است

غم از دست دادن یار و عزیزان یک طرف

و غم تنهائی و بی کسی و بی سرپناهی هم یک طرف

آنها همه چیزشان را باخته اند

آنها ماتم زده مانده اند میان ماندن ورفتن

آرزو می کنند کاش رفته بودند و این ماتم را نمی دیند

اما جبر زمانه همین است

حالا محکوم هستند به زندگی

به زندگی دوباره

اما فقط با خاطره

اسمان هم وطنان من آنقدر تنهایند

که در طوفان بازی سیاستمداران بازیگر

فقط نقش سیاهی لشکر رادارند

چه کسانی که به اسم کمک به زلزله زدگان

به نان و نوائی رسیدند ا سم ورسمی بر هم زدند

آسمان تو این ها نبین

آسمان به همه مقدسات سوگند

عقد هایت را بر سر من خالی کن

من طاقتش را دارم

ولی تاب دیدن لرزیدن هموطنم در سرما را ندارم

آسمان کمی مرحمت کن

لطفا