تازه نشسته بودیم و داشتیم از آب و هوای دلنشین فصل بهار کردستان عراق می گفتیم

هرکسی چیزی می گفت و در نهایت قرار شد یک چائی دبش دبش اماده کنیم

آب جویبار همان نزدیکی را برداشتیم و آتش را روشن کردیم

همه قمقمه هایمان را هم پر کردیم و هرچه توانستیم ، نوشیدیم

چائی که آماده شد بساط قند و نبات و لیوان های آهنی هم بپاشد

کم کم هر کدام رفتیم سر پست خودمان

از قرارگاه متنی را بصورت رمزی فرستادند

چون من مسئول بی سیم بودم ، قرار شد من متن را رمز گشائی کنم

نصفه های متن که رسیدم دستانم لرزید

دیگر نای نوشتنم نبود

بچه ها همه متوجه شدند

آمدند کنارم

بقیه متن را باهم رمز گشائی کردیم

امروز صبح در منطقه حلبچه بمب شیمائی زده اند

از مصرف آب و غذائی که در فضای باز مانده است ، خودداری کنید

و این آغاز مشکل گوارشی من بود

سالهاست رفیق شفیق من شده است

بی هیچ جیره و مواجبی دردش را به کول می کشم

و خونریزیهای هفتگی و یا ماهیانه اش را تحمل می کنم

راه گریزی نیست ، این مال من است

اما تنها درد سنگینم ، چشمان نگران همسر و فرزندانم هست

می ترسند مرا از دست بدهند

گرچه باور دارم آنها هم خدائی دارند

ولی چه کنم که آنها مرا خدای خودشان می دانند!!!!

این بود قصه من و خونریزی دستگاه گوارش

دلیل خونریزی های مکرر ومتعدد من دراین سالهای طوفانی!!!!