ترست را اگر بنویسی ، اگر نگویم از بین می رود ، لااقل کم میشود!!!

همه آنچه از آنها گریزان بوده ام راخواهم نوشت

با همه زشتی ها و بدی هایش.

بر من ببخشید اگر قلمم زشت و بی حیاست

اگر تند و تلخ است

اگر مراعات نمی کند!!!!

غروب عصر یک جمعه پائیزی در روستائی در قلب کویر!!

همانقدر که زیباست

همان اندازه هم توهم دارد

ترس دارد

وقتی اینگونه می نویسم ، راحت می شوم

نفس می کشم

دید بهتر و روشن تری را از گذشته ام خواهم داشت

 همه مبهمات ذهنم را می بینم!!!

باورتان بشود و یا نشود ، قلم من همین قدر تند و تلخ و نازیباست

به تلخی سرگذشتم

و به تندی همه آزرده خاطریهایم

عمری که بیهوده گذشت

بی هیچ برداشتی

نه مادی

و نه معنوی

فقط گذران عمر بود

بیهوده و پوچ!!!

راستی زندگی چه معنائی دارد!!!!!

درکش نمی کنم

نمی فهمم

نتوانسته ام مابین اجزای دنیا تعادلی ایجاد کنم

به قولی:

کفن را به روی سر می کشم ؛ پاهایم بیرو ن است

به روی پا می کشم ، سرم بیرون است!!!

یا کفن کوتاست

یا قد من ناجور است