آیا تا کنون به بارش باران فکر کرده ایم ؟

باران که می بارد ، بعضی ها دلشان می گیرد وخیلی ها شاعر می شوند.

برخی یادشان می افتدکه احساسات فطری پاک وزلالی هم دارند

احساساتی که درلابه لای افکار مادّی وتکراری روزمره،فراموشش کرده بودند.

وقتی باران می آید، دیگر، مردم ، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند،

حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است.

هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند

یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.

سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند.

یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.

باران که می بارد: عده ای می زنند بیرون و دل به خیابان می سپارند

بی مقصد به راه می افتند

می روند تا شاید در باران به مقصد برسند!!!

باران که می بارد، مردم صمیمی تر ، متحدتر و فداکارتر می شوند.

چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.

باران ، زمین را پاک می سازد ،

هوا را تصفیه می کند و برخی ویروسها را از بین می برد و شاید آن وقت مردم کمی پاکتر زندگی کنند!

وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد ،

حیات ، جان می گیرد

و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند

و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.

در بارش باران عدالت را هم می توان دید.

چرا که قطره ها ،

در همهء محله های یک شهر و یا بر بام همهء خانه های یک محله ، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند.

وقتی که باران می‌آید،

گاهی سالهای کودکی ،

قیل و قال آرامش بخش مدرسه!

و درس «‌باران آمد ، آن مرد ، در باران آمد » در ذهنها رژه می روند

و آن وقت تازه یادمان می افتد که آن مرد ، در باران نیامد.

پس می شود کمی هم برای آمدن او (روحی فداه) دعا کرد.

باران ، سرشار از خیر و برکت است

و آن باران نیز،

آن باران سرنوشت سازی که از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان می نشیند

و سبب می شود که بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم.

زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.

قطره های اشک می توانند بغض  تاریخ معصومان مظلوم را نیز بشکنند

و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند.

چرا که حسین علیه السّلام بیش و پیش از آن که تشنهء آب باشند تشنهء اندیشهء انسانهای زمانها هستند.

پس ای باران عزیز! ما را تنها نگذار.

در پایان یک قطعه شعر زیبا:

کمی تا قسمتی ابریست، چشمان تو انگاری

سوارانی که در راهند میگویند: می باری

تورا چون لحظهی آفتابی دوستت دارم!!

مبادا شعله هایم را به دست باد بسپاری

مبادا بعد از ان دیدارهای خیس و بارانی

مرا درحسرت چشمان نازخویش ، بگذاری

زمستان بود و سرمائی تنم را سخت می لرزاند

و من درخواب دیدم در دلم خورشید می کاری

هوا سرد است و نعش صبح روی جاده می رقصد

عطش دارم بگو: کی بر دلم یک ریز می باری