قدیم ها اگر عاشق می شدی و دلت هوای دیدن داشت ،

تلگرام که نبود بروی عکس های پروفایلش را ببینی .

باید یادت می آمد فلان مهمانی یا فلان سیزده به در با کدام جمله تو خندیده ؟

در کدام کنج خانه یا سر کدام کوچه اتفاقی ، نگاهتان با هم تصادف کرده ،

بعد لبخند زده اید و صورتتان گل انداخته از خجالت ؟

نمی شد بروی ببینی "لست سین" تلگرامش کی بوده .

باید آرزو می کردی شاید یک عروسی یا عزا  پیش بیاید که بشود دم در ، بین مهمان ها ، چند لحظه ای  دوباره تماشایش کنی .

عکسی اگر بود مقدس بود و جایش در امن ترین خلوت خانه .

باید سر حوصله ، دور از چشم اغیار ، یواشکی، شاید چند دقیقه ای نگاهش کنی و قربان و صدقه اش بروی !!!

اینستاگرام نبود که عکس های سلفی در رنگ بندی های مختلف و عکس های دسته جمعی و سفر و مهمانی رفتن هایش را بشود  ببینی .

ما که توی کافه و سینما قرار نمی گذاشتیم .

قرارمان این بود که فلان ساعت توی صف نانوایی با هم باشیم . .

یکی توی مردانه بایستد

و دیگری زنانه

شاید شانس یاری کند و همزمان نوبتمان شد و پیش چشم شاطر، جلوی دخل، چند ثانیه ای کنار هم بایستیم .همین .

تلفن های خانه که سایلنت نمی شدند .

قرارمان این بود 

فلان ساعت که همه خواب هستند

یواشکی طوری که کسی نفهمد گوشی دستش باشد

و آن یکی دستش روی قطع کن و به محض اینکه زنگ زدی ، زنگ نخورده دستش را بردارد ، مبادا کسی بو ببرد .

تو آرام بگویی : دوستت دارم

و او آرام تر بگوید : منم همینطور

و بعد در سکوت، صدای نفس های همدیگر را بشنوید .

ما شاید آخرین نسلی بودیم که کمتر می دید و بیشتر تخیل می کرد .

نسلی که صدا و لبخند را به تیپ و هیکل ترجیح می داد . آخرین نسلی که زود دل می بست و دیر دل می کند.