جشن تیرگان ، جشن آب پاشان شاد باد

جشن تیرگان یادآور چند رویداد است که  همه آنها شکوهمند هستند و غرورآفرین. پیکار ستاره تیر یا تیشتر با دیو خشکسالی یعنی اپوش، و در این زمینه تیر یا تشتر یشت را داریم که در بخشی از آن آمده است؛ تشتر، ستاره‌ی رایومند فرهمند را می‌ستاییم که شتابان به سوی “فراخکرت” بتازد
رویداد دیگر جنگ میان ایران و توران و تعیین مرز دوکشور با تیری است که آرش کمانگیر پرتاب می‌کند
تیرگان یادآور خشکسالی بزرگی نیز هست که روی داده بود و تیشتر پس از درگیری با اپوش و در پی سه روز نبرد بی امان، به نزد پروردگار می‌آید و از او یاری می‌جوید و به خواست خداوند بر اهریمن خشکسالی پیروز می‌شود و آب ها می‌توانند بدون جلوگیری به کشتزارها و چراگاه‌ها جاری شوند. باد ابرهای باران زا را به این سو و آن سو راند و باران های زندگی بخش بر هفت کشور زمین فرو ریخت. از این رو برای این پیروزی ایرانیان این روز را به جشن پرداختند
این آیین خجسته با این پیشینه زیبا و آکنده از غرور، چهارمین جشن ماهانه ایرانیان به شمار می‌رود که در آغاز تابستان است و در قدیم دوره‌ای ده روزه داشت و از تیر روز از تیرماه، روز سیزدهم آغاز‌می‌شد و در باد ایزد یعنی روز بیست و دوم پایان می‌گرفت. در گاهنامه کنونی زرتشتیان از روز دهم تیرماه آغاز می‌شود و روز نوزدهم پایان می‌پذیرد
در قدیم تیرگان را « تیروجشن» می‌نامیدند و برایش اهمیت فراوانی قایل بودند. لباس و پوشاک نو می‌پوشیدند، نقل، شیرینی، میوه و خوراک‌های سنتی و ویژه آماده می‌کردند. پیش از این روز، خانه را خوب پاکیزه می‌ساختند و بامدادان شست و شو می‌کردند، خواندن دو نیایش« خورشیدنیایش» و « مهرنیایش » از اوستا را بسیار نیکو می‌دانستند
شاید « تیروجشن» یکی از شادترین جشن های کهن ایرانی بوده است. در این جشن پیش از همه بچه ها بهره می‌بردند. با تارهای نخی و رنگینی که به مچ دست می‌بستند در کوچه ها و خانه‌ها و بام‌ها می‌دویدند، ترانه می‌خواندند و کنار نهرها، جوی‌ها و تالاب‌ها به هم آب می‌پاشیدند و یا در آب می‌پریدند
درباره شوند(دلیل) این کار نیز گفته‌اند که شاید نشانه‌ای از رنگ‌های رنگین‌کمان است که هرگاه درآسمان پدید می‌آید، آن را یادآور تیروکمان آرش می‌دانند و ده روز بعد نیز که به باد می‌سپارند، نشانه‌ای از رها شدن تیر این دلاور است که مرزهای میان ایران و توران را مشخص کرد

  • برباد رفته

انتخاب موضوع برای سریال پایتخت شش

پیشنهاد موضوع برای پایتخت ۶

به نظرم خوبه که توی پایتخت ۶ ، بالون بیفته سیستان و بلوچستان
سارا و نیکا توی بیابون درس بخونن و غذا برای خوردن نداشته باشن
یا اینکه اهواز... سارا و نیکا نتونن نفس بکشن
یا اینکه نقی معمولی نگهبان فروشگاهه و شش ماه حقوق نگرفته باشه
یا مثلا هما سعادت ، سرطان بگیره و پول درمان نداشته باشه

یا مثلا بهتاش تا سن ۴۰ سالگی بیکار باشه و معتاد

یا مثلا ارسطو همه پولهاش توی موسسات مالی به باد بره...

و یا بالن تو کرمانشاه سقوط کنه که بعد از زلزله، خانواده نقی معمولی تو کانکس و چادر با مار و عقرب، آتش و باد و باران دست و پنجه نرم کنند. و یا سارا و نیکا بر اساس نبود امکانات بهداشتی و پزشکی از مریضی و عفونت بمیرند.

بودجه این پروژه ام از دلارهای جهانگیری تامین بشه.

به این سوژه ها هم فکر کنی

  • برباد رفته

بدون تعصب قضاوت کنیم

 امنیت چیست؟

امنیت به این نیست که داعش سرت را نمیبرد، امنیت به این نیست که نصف شب بمباران نمیشوی، اینها یعنی جنگ نیست.

👈🏻 عدم امنیت یعنی نرخ دلار امروز و فردایت مشخص نیست، عدم امنیت یعنی نرخ سکه و تورم امروز و فردایت مشخص نیست!
👈🏻 عدم امنیت یعنی نمیدانی فردا سر کار خواهی بود یا نه، عدم امنیت یعنی از غذایی که می خوری می ترسی مبادا تقلبی باشد!
👈🏻 عدم امنیت یعنی تا صبح ده بار به ماشین و درب خانه سرک میکشی تا مبادا سرقت کنند.
👈🏻 عدم امنیت یعنی پس اندازت را از این بانک به اون بانک میبری مبادا ورشکسته شود!
👈🏻 عدم امنیت یعنی به مسافرت راحت نمیتوانی بروی مبادا پس اندازت تمام شود.
👈🏻 عدم امنیت یعنی نمیتوانی ازدواج کنی مبادا فردا در مخارج زندگی مشکل داشته باشی
👈🏻 عدم امنیت یعنی با شروع مهر استرس بگیری.
👈🏻 عدم امنیت یعنی با هر مراسم جشن و عزا استرس دخل و خرج بگیری
👈🏻 عدم امنیت یعنی در عید هم استرس مهمانی بگیری
👈🏻 عدم امنیت یعنی نتوانی به راحتی چیزی را بنویسی
👈🏻 عدم امنیت یعنی نتوانی عکس دلخواهت را در پروفایلت بگذاری
👈🏻 عدم امنیت یعنی میترسی گلی را بو کنی که مبادا به تو بگویند دیوانه!

👈🏻 *و ما ملتی هستیم که در اوج نا امنی، "توهم امنیت" داریم*

  • برباد رفته

یادش به خیر

یادش بخیر

لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب
بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت
یادش بخیر؛ در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه !

همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می فته

یادش بخیر یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی ؟!!

افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه از انتصاب به عنوان مدیر کل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود

من مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فک میکردم که اگه پنکه سقفی بیفته کله کیا قطع میشه

وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم
الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم
گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم

تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن

یادتون میاد
اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم !!!!!!!!!!

یادش به خیر...
چه زود بزرگ شدیم و آرزوها و خاطرات زیبای کودکیمون رو فراموش کردیم . تقدیم به همه دوستان
یادش بخیر، ﺑﭽﻪ که ﺑﻮﺩﯾﻢ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺎﺩرو میگرفتیم تا ﮔﻢ ﻧﺸﯿﻢ

یادتون نیست
عکس برگردون میخریدیم و با آب دهن میچسبوندیم تو دفترمون
یا عکس آدامس خرسی رو با آب دهن میچسبوندیم ساق دستمون
کلی هم کیف میکردیم
یادت میاد؟؟؟؟
وقتی کوچیک بودیم

تلویزیون

با شام سبک

با پنکه شماره 5

مشقاتو مینوشتی خط خط از بالا به پایین////////

اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت

یادت میاد؟؟؟

وقتی ک صدای هواپیما رو میشندیم

می پریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم

می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم

یادت میاد؟؟؟

وقتی مامان می پرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو6 و کوچکه رو4

یادت میاد؟؟؟

وقتی نقاشی میکردی خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدی

یادت میاد؟؟؟

فکرمیکردی قلب انسان این شکلیه♡

یادت میاد؟؟؟
@Khateratekhaneyepedari


در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه

یادت میاد؟؟؟

اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی
و دهنتو با دستت پاک میکردی

ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ ﭼﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺴی رﻮ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﻪ
قدیما شبا بالا پشت بوم میخوابیدیم و ستاره ها رو می شمردیم و دلمون به وسعت یه آسمون بود ...
این روزها چشم میندازیم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری هامونو می شمریم ...

قدیما یه تلویزیون سیاه و سفید داشتیم و یه دنیای رنگی ...
این روزا تلویزیونای رنگی و سه بعدی و یه دنیای خاکستری ...

قدیما اگه نون و تخم مرغ تموم میشد ، راحت می پریدیم و زنگ همسایه رو هر ساعتی از شبانه روز می زدیم و کلی باهاش می خندیدیم ...
این روز ها اگه همزمان ، درب واحد اونا باز شه بر میگردیم تا که مجبور نشیم باهاش سلام علیک کنیم ...

قدیما از هر فرصتی استفاده می کردیم که با دوستا و فامیل ارتباط داشته باشیم چه با نامه چه کارت پستال و چه حضوری ...
این روزها با "بهترین دستگاه های رسانه ای" هم ، ارتباط با هم نداریم ...

قدیما تو یه محله جدید هم که می رفتیم با دقت و اشتیاق به همه جا نگاه می کردیم ...
این روزها دنیا را از پشت دوربینای عکاسی و فیلمبرداری می بینیم ...

قدیما یه پنجشنبه جمعه بود و یه خونه پدر بزرگه با فک و فامیل...
 این روزا پر از تعطیلی، ولی کو پدربزرگه؟
کو اون فامیل؟
کو اون خونه؟

قدیما توی قدیما موند..

  • برباد رفته

دلتنگی های دختر بابا



برسد به دست پدر

کاش میشد هیچ خونه ای توی حسرت شنیدن صدای نفس پدر خونه نباشه


قدرش رو بدون که مطمئنم مثل پدر من ؛



 بهترین پدر دنیاست



حرف دل

دلم برای گذشته ها خیلی تنگ شده دلم خوب و بد قدیم رو میخواد
زندگیه قدیمم دوستای قدیمم فامیل قدیمم خانواده ی قدیمم

تفریحای قدیمم بی خیالیه قدیمم عشق قدیمم دنیای قدیمم

خدایا نمیشه منو یکم قدیمی کنی؟

دلم برای 1سری از ادما تو زندگیم خیلی تنگ شده اونایی که دیگه ندارمشون یا نمیتونم داشته باشمشون

احساس پوچ و بی هدفی میکنم خدایا این روزا خیلی به کمکت نیاز دارم واسه اینکه علایقمو تو خودم نکشم باید

راه درست رو تو نشونم بدی بین یه دوراهی بزرگ موندم بین یه خوب و بد

اگه خوب رو انتخاب کنم و به حرف مردم توجه کنم یه چیزی واسه همیشه درون من میمیره

1 هدف یه حس یه شور....و اگه بد رو انتخاب کنم از نظر مردم ...بد میشم ولی هدفم حسم عشقم به اون کار

زنده میمونه رشد میکنه

خداجون کمک کمک کمک راه درست کدومه

پینوشت:این پست فقط واسه به قلم اوردن حالم بود واسه اینکه فکرمو اروم کنم قاطی پاطی بود میدونم هییییییی

غمت موندگاره تمومی نداره..

  • برباد رفته

به افتخار تمام مادر های عزیز

❤️
قدرشونو بدونید اونا هستن که عاشقتونن...🙏

تفاوت خواب مامان و بابا:

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند
که مامان گفت: ”من خسته ام و دیگه دیروقته ، میرم که بخوابم”.
بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پر کرد، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد.
بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت.
اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند.
گلدان ها را آب داد، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت.

بعد ایستاد و خمیازه ای کشید. کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنار گذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت.
بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت، آدرس را روی آن نوشت و تمبرچسباند؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هردو را در نزدیکی کیف خود قرار داد. سپس دندان هایش را مسواک زد.

باباگفت: “فکر کردم گفتی داری می ری بخوابی”
و مامان گفت: ”درست شنیدی دارم میرم.”

سپس چراغ حیاط را روشن کرد و درها را بست.
پس از آن به تک تک بچه ها سرزد، چراغ ها را خاموش کرد،
لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت، جوراب های کثیف را در سبد انداخت،
با یکی از بچه ها که هنوز بیدار بود و تکالیفش را انجام میداد گپی زد،
ساعت را برای صبح کوک کرد، لباس های شسته را پهن کرد، جاکفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد اضافه کرد. سپس به دعا و نیایش نشست.

در همان موقع بابا تلویزیون را خاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد، گفت: ”من میرم بخوابم” و بدون توجه به هیچ چیز دیگری، دقیقاً همین کار را انجام داد!

و این است تفاوت خواب مادر و پدر...

بهشت زیر پای مادران نیست بلکه بهشت خانه ایست که مادرم در آن است...🌹

مادری رو به فرزندش کرد و او را نصیحت کرد:
فرزندم؛
روزی از روزها مرا پیر و فرتوت خواهی دید... و در کارهایم غیر منطقی!!
در آن وقت لطفا به من کمی وقت بده و صبر کن تا مرا بفهمی...
هنگامی که دستم می لرزد و غذایم بر روی لباسم می ریزد؛
هنگامی که از پوشیدن لباسم ناتوانم؛
پس صبر کن و سالهایی را به یاد آور که کارهایی که امروز نمیتوانم انجام دهم، به تو یاد میدادم...
اگر دیگر جوان و زیبا نیستم؛
مرا ملامت نکن و کودکی ات را به یاد آور، که تلاش میکردم تو را زیبا و خوشبو کنم.
اگر دیگر نسل شما را نمیفهمم به من نخند، ولی تو گوش و چشم من برای آنچه نمیفهمم باش.
من بودم که ادب را به تو آموختم.
من بودم که به تو آموختم چگونه با زندگی روبه رو شوی. پس چگونه امروز به من میگویی چه کنم و چه نکنم؟!!
از کند شدن ذهنم و آرام صحبت کردنم و فکر کردنم هنگام صحبت با تو خسته نشو، چون خوشبختی من اکنون این است که با تو باشم... تو اکنون تمام زندگی من هستی.
من همچنان میدانم که چه میخواهم، فقط برای انجام کارهایم به من کمک کن.
هنگامی که پاهایم مرا برای رسیدن به مقصد یاری نمیکند، با من مهربان باش.
اکنون که پیرم از گرفتن دستم هنگام راه رفتن خجالت نکش؛ که در کودکی ات که ناتوان بودی من دست تو را میگرفتم.
من دیگر مثل تو جوان نیستم و به سادگی، مرگ در انتظار من است😔💔
در کنار من باش و مرا تنها نگذار.
هنگامی که از خطای من چیزی به یاد آوردی بدان که من جز مصلحت تو چیزی نمیخواستم.
خطا های مرا ببخش تا خدا تو را بیامرزد.
هنوز هم خنده و بازی های تو مرا خوشحال میکند.

مرا از همصحبتی خودت محروم نکن.
هنگام تولدت با تو بودم؛ پس هنگام مرگم با من باش😔

🔹لازم است این متن را همه بخوانند تا احساس مادرشان را هنگامی که پیر شد بفهمید

  • برباد رفته

رزق چیست

رزق چیست🤔

🍃حتما بخوانید


🍃رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند🔰

✍️ زمانی که خواب هستی و ناگهان،به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می‌شوی رزق است.چون بعضی‌ها بیدار نمی‌شوند.

✍️زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی،این صبر، رزق است.

✍️زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدرت میدهی این فرصت نیکی کردن ، رزق است.

✍️گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست نباشد (مقیم اتصال نباشی) ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی (متصل میشوی) این تلنگر، رزق است.

✍️یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست ازو بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش میشوی، این رزق است.

✍️رزق واقعی این است.. رزق خوبی ها،
نه ماشین نه درآمد،اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد،اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد.

ودر اخر همینکه عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت این بزرگترین رزق خداوند است

زندگیتان پر از رزق باد🙏

  • برباد رفته

پیر شی الهی ننه

 پیر بشی اما نوبتی نشی "

یه روز تو مترو جامو دادم به یک پیر مرد نورانی و خوش صورت   
نشست و گفت:
جَوون الهی پیر بشی ولی نوبتی نشی!

گفتم: حاجی نوبتی چیه ؟
گفت:
آدم وقتی پیر میشه
و دیگه قادر به انجام کارهاش نیست،
یکی باید کمکش کنه
اونجاس که بچه ها دعوا میکنند
و میگن: امروز نوبت من نیست

امیدوارم پیر بشید
ولی نوبتی نشید

  • برباد رفته

کمی بانوان

تقدیم به همه بانوان

زنی را می شناسم من 🌹
 که در یک گوشه ی خانه
 میان شستن و پختن
 درون آشپزخانه
 سرود عشق می خواند
 نگاهش ساده و تنهاست
 صدایش خسته و محزون
 امیدش در ته فرداست

 زنی هم زیر لب گوید🌹
 گریزانم از این خانه
 ولی از خود چنین  پرسد:
 چه کس موهای طفلم را
 پس از من می زند شانه؟
 

 زنی  با تار تنهایی🌹
 لباس تور می بافد
 زنی در کنج تاریکی
 نماز نور می خواند
 
 زنی خو کرده با زنجیر🌹
 زنی مانوس با زندان
 تمام سهم او اینست
 نگاه سرد زندانبان
 
زنی را می شناسم من🌹
 که می میرد ز یک تحقیر
 ولی آواز می خواند
 که این است بازی تقدیر
 

 زنی با فقر می سازد🌹
 زنی با اشک می خوابد
 زنی با حسرت و حیرت
 گناهش را نمی داند

 زنی واریس پایش را🌹
 زنی درد نهانش را
 ز مردم می کند مخفی
 که  یک باره نگویندش
 چه بد بختی ، چه بد بختی

 زنی را می شناسم من🌹
 که شعرش بوی غم دارد
 ولی می خندد و گوید
 که دنیا پیچ و خم دارد ...

 تقدیم به بانوان عزیزی که هر کدام در پس لبخندشان غمی پنهان دارند

  • برباد رفته

کمی دربارهوز مرد

مردها به یک روز قدردانی در سال نیازی ندارند، مرد آفریده شده تا تکیه گاه شود نه متکی باشد، مرد به این حساس نیست که کی و چی کادو می‌گیرد! فلانی برای شوهرش چه خریده؟ جوراب گرفته یا ساعت مچی طلا ؟
مرد برای مبارزه آمده، برای جهاد، برای سماجت، برای جنگ با غول زندگی، برای نبرد بی وقفه و بی انتها آمده، برای به آرامش رساندن خانواده اش آمده، برای شکسته شدن غرورش آمده
همین که تبسم را بر لب زنش ببیند،
همین که لبخند را بر چهره دخترش ببیند،
همین که سربلندی پسرش را ببیند،
همین که خواهرش بتواند به او تکیه کند،
همین که مادرش با او درد دل کند،
همین که پدر پیرش جوانی خودش را در او ببیند،
همین ها برای مرد کافیست
همین ها مرد را خوشبخت می‌کند
مرد آمده تا دیگران را خوشبخت کند،
آمده تا شود ستون خانواده،
آمده بسوزد تا روشنایی بخشد،
هیچ هدیه ای، هیچ کادویی، هیچ گوهر گرانبهایی هیچ مردی را خوشحال نمیکند مگر آرامش خانوده اش!
مرد مهرورزی بلد نیست، چون مادر نیست! مرد مهروزی اش را به زبان نمی‌آورد، نشان می‌دهد!
بهترین هدیه برای یک مرد، یک تشکر واضح و شفاف به همراه لبخند و رضایت و  آرامش خانوده اش هست‌...

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود