شهر خیالی من

 من  گرفتار کلیشه ها شده ام

درگیر واژه ها هستم

با کلمات دعوا دارم

گمان دارم واژه ها تغییر کرده اند

دیگر غیرت همان معنای قبلی را ندارد

عشق با تفسیر امروز ، تغییر کرده است

دوستی را با منفعت مترادف می دانند

و احترام مخصوص زمانیست که کاری با تو دارند

دیگر کسی برای خود انسان ، کسی را دوست ندارد

به هیچ کسی بواسطه شخصیتش احترام نمی گذارند

حیا از بین رفته

تعصب فقط برای مادیات ، تعبیر می شود

و هزاران کلمه وواژه دیگر

من گیر کرده ام

میان دیروز و امروز

نمی توانم امروزی باشم چون با دنیای من خیلی فاصله دارد

از دیروز هم نمی توانم دل بکنم چون با من عجین شده و انسان های بی پولی را دیده ام که سمفونی های عاشقانه ساخته اند

من دنیای خودم را دوست دارم

جائی که صداقت حرف اول را میزند

و احترام و محبت و مهر و دوستی و عشق ، قانون اساسی آن است

در دنیای من ، داشتن ماشین مدل بالای خارجی؛ مایه مباهات نیست

در دنیای من ، شمال و جنوب نداریم

همه زنده هستند تا عشق بورزند

عاشقی کنند!!!

کسی در دنیای من حق ندارد به بهانه عاشقی با احساسات کسی بازی کند

عشق اول ، عشق آخر هر فرد است

دنیای خیالی من پلیس ندارد

قاضی ندارد

زندان ندارد

دنیای من ، دنیای سادگیست

دنیای محبت است

دنیای ایثار است

آنجا حاکمش هر روز در میدان شهر می نشیند تا گره از کار همه باز کند

دنیای من ، دنیای کردار نیک ، گرفتار نیک و پندار نیک است!!!!

در دنیای من ، همه با هم برای آبادانی شهرشان تلاش می کنند

هیچ کس دروغ نمی گوید

هیچ کس از زیر کار فرار نمی کند

هیچ کس برای پیشرفت بر روی دیگران پا نمی گذارد

اصلا نیازی نیست برای درآمد بیشتر ، قانون را تفسیر به نفس کنی!!!

لازم نیست عقده های درونت را با اداب اداری جبران کنی

نیازی نیست دروغ بگوئی تا یک امتیاز چند هزار تومانی نصیبت شود

دردنیای من به اسم دین ، مردم را سیاه نمی کنند

با اداب دین از حق مردم سوء استفاده نمی کنند

درددنیای من فقط ساده های عاشق هستند وزندگی میکنند.

به نظرتان زیاده خواهی است؟؟؟

  • برباد رفته

عکس نوشت:معطلی تقویم

  • برباد رفته

شعری بانام:آگهی مرگ

پشت دیوار همین کوچــه به دارم بزنید

من که رفتم بنشینید و ... هوارم بزنید

باد هم آگهـــی مرگ مرا خواهد برد

بنویسید که: "بد بودم" و جارم بزنید

من از آیین شما سیر شدم ... سیر شدم

پنجـــه در هر چه کـه من واهمه دارم بزنید

دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!

خبـــر مرگ مرا طعنــــه به یــــارم بزنید

آی! آنها! که به بی برگی من می خندید!

مرد باشید و ... بیایید ... و ... کنارم بزنید

------------------

شاعر:مرحوم نجمه زارع

  • برباد رفته

شعری بانام:قرن بی قرار

نه رفتگان و نه آیندگان؛ نمی دانند
که قرن پر هنر ما چه سخت سنگین است.
امیدهای نوین با عذاب های کهن
به هر طرف نگری؛ گرم جنگ خونین است.

نگشته پیکر انسان بزرگتر از پیش
بزرگتر شده صدبار آرزوهایش.
به سوی معرکه ی خواستن - توانستن
کشانده می شود از هر طرف سر و پایش.

اگر که عاشق دیروز آرزو می کرد
به ماه چهره ی معشوقه یک نگاه کند
جوان عاشق امروز آرزومند ست
برای ماه عسل یک سفر به ماه کند.

در اضطراب و نبردی که زاده ی عصر ست
مدام؛  روید در دل؛  امید نو؛  غم نو
درود گویمت ای قرن بی قرار نوین!
که در عذاب توام؛  شاهد شکفتن تو.

----------------

ژاله اصفهانی

  • برباد رفته

دیوار اعتماد اگر بشکند

دیوار اعتماد که بشکند

دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود!!!

دیگر به نگاه

به صدا

به پیام فرد هم مشکوک می شوی!!!

دیوار اعتماد حتی وقتی ترک بر می دارد

خیلی چیزها از بین می روند

حرمت از دست رفته

آبرو ، جائی ندارد

محبت جای خودش را به متلک می سپارد!!!

اعتماد که برود

دود سیاهش چشمان مردم عادی را کور می کند

دیگر نه می بینند

و نه تشخیص می دهند

دیوار اعتماد که بشکند

یک درد سخت، همه وجودت را در بر می گیرد

چندی است دیوار اعتماد ما، فرو ریخته است

اما حقیقت این است که وقتی کاری را انجام میدهی

باید شهامت را داشته باشی و تاوانش را هم بپردازی!!!

وقتی مقصر هستی و مسبب بی اعتمادی!!!

هزینه اش را هم باید شخصا پرداخت کنی!!!

گریزی هم نیست

این مرام روزگار است!!!

شاید من مقصرم

ولی الان دارم تاوانش را می دهم

سخت و دشوار

  • برباد رفته

متنی از زنده یاد حسین پناهی

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم

  • برباد رفته

متنی با نام مگسی را کشتم

مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم

--------------
مرحوم حسین پناهی

  • برباد رفته

متنی با نام: گاهی دلت

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!

که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کن...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید...

  • برباد رفته

متن شعری:چقدرثانیه ها نامردند

چقدر ثانیه ها نامردند

گفته بودند که بر می گردند

برنگشتند و پس از رفتنشان

بی جهت عقربه ها می گردند

آه این ثانیه های نامرد

چه بلایی به سرم آوردند

نه به چشمم افقی بخشیدند

نه ز بغضم گره ای وا کردند

از چه رو سبز بنامم به دروغ

لحظه هایی که یکایک زردند

لحظه ها همهمه هایی موهوم

لحظه ها فاصله هایی سردند

آه بگذار ز پیشم بروند

لحظه هایی که یکایک دردند

  • برباد رفته

آدم های ساده را دوست دارم

آدمهای ساده را دوست دارم،

همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند،

همان ها که برای همه لبخند دارند،

همان ها که همیشه هستند برای همه هستند،

آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است!

بسکه هر کسی از راه میرسد یا ازشان سوءاستفاده میکند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان میدهد،

آدمهای ساده را دوست دارم، آنان که بوی ناب " آدمیت " میدهند

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود