عکس نوشت:یغمای رویای شیرین

  • برباد رفته

متنی درباره خاطرات گذشته و علی الخصوص دهه شصتی ها

این جمله ها شاید خیلی هارو یاد حال و هوای دوران بچگیشون بندازه…
من هر جمله ای رو که میخوندم یاد خاطرات خوب و بعضا تلخ میفتادم…

هرکی این جمله هارو نوشته واقعا دمش گرم… اینکاره بوده…
این بچه های جدید چی میفهمن از زندگی؟ چی حالیشونه ؟
وقتی یه دست گل کوچیک تو خیابون نزدن…
تا حالا با توپ دولایه که لایش گشاد باشه بازی کردن ببینن از راگبی سخت تره ؟
تا حالا از این توپ دولایه سفتا خورده تو رونشون حس کنن پاشون قطع شده ؟
تا حالا توپشون رو شوتیدن زیر ماشین گیر کنه بگه فیسسسس بعد همه بچه ها فحششون بدن ؟
تا حالا توپشون افتاده تو جوب آب ببره دوپا برن تو جوب بیارنش ؟
تا حالا توپشون افتاده خونه همسایه، تک بیارن کی بره زنگ بزنه ؟
تا حالا توپ دولایه پیدا کردن از خوشحالی تا خونه روپایی بزنن ؟
تا حالا شده تو راه بقالی واسه خرید توپ پلاستیکی قرمز و سفید پول رو گم کنن،اونوقت همونجا بشینن گریه کنن ؟
میدونن تو گل کوچیک گل زیر طاق حکم تشرف به درگاه حق تعالی رو داشت
میدونن لیگ محله از بوندس لیگا مهمتر بود ؟
میدونن یعنی چی ساعتها پشت تیردروازه بزرگترا وایسادن تا بازیشون بدن یعنی چی ؟
میدونی دعوت بچه های محله بغلی واسه یه سه گله، کم از یک لشگر کشی ناموسی نداشت ؟
دریبل تو گل می دونن چیه ؟ سانتر از جناحین تو یه کوچه 6 متری دیدن ؟
اصلا میدونن آقای اسماعیل آبادی چطوری توپ جر میداد ؟
شوت یه ضرب میدونن چیه ؟ دور نزدیک می فهمن کنایه از کدام ضربه بوده ؟
یه تیکه تو گل می دونن کی جایگزین پنالتی میشه ؟
یه پا ثابت موقع پنالتی میدونن اشارت به کدام پا داره ؟
تا حالا ژست دو پا ثابت موقع پنالتی گرفتن ؟
تا حالا موقع حمله به سمت دروازه با صدای بلند آهنگ فوتبالیستها خوندن ؟
میدونن داشتن تور دروازه برای گل کوچیک یه آپشن حساب میشد و مخصوص مایه دارا بود ؟
اوووه بخوام بنویسم یه کتاب میشه اندر احوالات گل کوچیک… آخه چی میفهمن اینا ؟

منبع:

http://smskhor.ir

  • برباد رفته

چیزهای متضاد در زندگی روزمره

سختی خودش بذات سخت و نامیمون است ولی گاها این دشواری خیلی بیشتر میشود:

فصل زمستان باشد و بارندگی نباشد و تو شدیدا سرما بخوری!!!!

فصل امتحان باشد و تو مثل .... بخوانی و نمره ات عالی نشود!!!!!

کارمند باشد و با تمام وجود کار کنی و دیگران را تشویق کنند!!!

رزمنده و جانباز باشی و تو را جزء ایثارگران محاسبه نکنند!!!

مهربان باشی و دلت برای پرپرشدن گلبرگ گل سرخ بسوزد و دیو صفت نشان دهند!!!

عاشق باشی و در فراق معشوقت بسوزی و دیوانه خطابت کنند!!!

ایرانی باشی و برای کشورت به قدر فهمت مبارزه کنی و بیگانه حسابت کنند!!

پولت دست دیگران باشد و چکت برگه شود و بد حساب تجسمت کنند!!!

برای کمک،پول و مالت را بی هیچ ضمانتی در اختیار کسی بگذاری و ایشان نه بخورد ، نه حاشا کند و نه بازگرداند!!!

بعنوان بنیانگذار کارگاه ،با گرفتن وام سرمایه گذاری کنی و هیچ سودی طی پنج سال نبری!!!

نگاهت کمک و مساعدت به دیگران باشد و همیشه بدهکارت کنند!!!!

احترام بگذاری و رعایت ادب کنی و دیگران هرچه میخواهند بارت کنند!!!!

در حرفه خودت کاردان و کارشناس باشی و بی اطلاعان حوزه کاریت، برنامه ریزی کنند!!!

با همه وجودت چیزی را بطلبی و برایش هرکاری بکنی ولی به نتیجه ای نرسی!!!!

راستی این لیست تا کجا ادامه خواهد داشت...............

  • برباد رفته

عکس نوشت:آدم هائی شبیه ابر

  • برباد رفته

متنی درباره وبلاگ نویسی ویک عکس نوشت با موضوع دوستان حقیقی

می نشینم وذل می زنم به صفحه لب تاپ!!!

این روزها کار من همین است

یا دارم متنی را آماده می کنم

و یا دنبال مطالب زیبا(البته از منظر نگاه خودم) هستم

اصلا نمی دانم برای چه اینکار را انجام میدهم!!!

شاید عقده حقارتم را دارم تسکین میدهم

شاید این هم شده شهوت دیده شدن من!!!

شاید لایک ونظر ، کعبه امال این روزهای من است

هرچه هست ، دنیای عجیبی را برایم ساخته که تا حالا تجربه اش را نداشته ام!!!

نمی دانم به کجا و تا کجا امتداد خواهدداشت(شاید پایان امکانات رایگان بیان!!!!)

اما لذت می برم از اینکه مواردی که مینویسم ویا درج میکنم،مورد توجه قرار میگیرند

و فید بک آنها را تعداد نمایش و از آن مهمتر تعداد نظرات ، ارزیابی می کنم

شاید اینکه یک حس مشترک را تجربه می کنم، برایم زیبا وجالب است

اما هرچه هست ببخشیدم که ظاهرا بسیار بیشتر از خیلی ها مطلب می گذارم

عکس نوشته زیر هم فقط برای خودم گذاشتم، لطفا به هیچ کس بر نخورد

ممنون

  • برباد رفته

عکس نوشت: باران ارث پدری هیچ کس نیست

  • برباد رفته

متنی برای آدم های کم حرف

هیچ وقت ادمهای کم حرف را دوست نداشتم و همیشه از ارتباط داشتن با این ادمها پرهیز میکردم 
دوستشان نداشتم چون نمیتوانستم از افکار و احساساتشان سر دراورم 
سالها بعد که بزرگتر شدم دلم کشف کردن این ادمها را می خواست 
سعی کردم نزدیکشان شوم دیگر برایم ترسناک و نا شناخته نبودند ،سعی کردم دوستشان داشته باشم ،امروز حس میکنم توانستم بشناسمشان...
آدمهای کم حرف از اول اینطور نبودند
یک روزی یک اتفاقی یا حضور ادمهایی باعث تحولشان شد که به یکباره سکوت کردند ؛ به یک باره کم حرف شدند 
تمام هیجان و شور زندگیشان به یک باره رفت 
حالا مدتهاست من هم کم حرف شدم !
مدتهاست در جواب خیلی ها سکوت میکنم 
مدتهاست یاد گرفتم میتوانم جواب سوالهای همیشه سوال دیگران را ندهم 
میتوانم خیلی وقتها جای نوشتن چندین چند سطر سه نقطه پر حرف بگذارم ...
مدتهاست یاد گرفته ام مسئول افکار دیگران نباشم،
سکوت ،کم حرفی و بی تفاوتی انقدر ها که از بیرون به نظر می اید بد نیست..

عکس و تصویر #عکس_نوشته

گاهی وجودِ آدم لبریزِ دلتنگی میشود ،طوری که قطره ی اشکی میشود و از چشمانت سر میخورد پایین...!
اما از آنجا که دلتنگی خرابی های زیادی در روحیات آدم به وجود می آورد باید درِ قلبت را ببندی و کلیدش را پرت کنی به دور دست ها و بگذاری که عقلت بتازد!
گاهی لازم است دلتنگی را قورت بدهی و چشمانت را به روی خواسته ها و علایقت ببندی!
آدم است دیگر میرود ابراز میکند و جوابی میگیرد که یک عمر درگیر کلمه ی غم انگیزِ " ای کاش" میشود..."
که ای کاش جلودارِ این دلِ صاحِب مرده بودم و جوابی سرد تر از یخ های سیبری کوبیده نمیشد به احساسم!
باید قبول کرد که همیشه قرار نیست دل به دل راه داشته باشد!
باید قبول کرد که اینچنین قرار دادی در زندگی وجود ندارد که هر که را پرستیدی او هم بپرستد تو را...!
گاهی باید سکوت کنی و نم نمک یاد بگیری که بعضی چیزها،بعضی آدم ها،برای تو ساخته نشده اند!

  • برباد رفته

خلاصه ای از حبیب محبیان(مرد تنهای شب)

کمی درباره حبیب محبیان: مرد تنهای شب ایران

1- حبیب در چهار مهر 1331 در شمران تهران به دنیا آمد.در خانوادهٔ او، برادرانش نیز به موسیقی علاقه داشتند

اما تنها حبیب به موسیقی حرفه ای روی آورد. برادران او منوچهر، منصور و محمود، و خواهران او مریم و افت هستند.

2- براساس نوشته های منتشر شده در سایت ویکی پدیا،

علی رغم تمایل سایر برادرانش به ویولن، علاقهٔ وی از ابتدا به گیتار بود.

دوران نوجوانی حبیب مصادف با پیدایش گروه بیتلز در دهه 60 میلادی اروپا شد

و این باعث علاقهٔ بیشتر وی به موسیقی گردید.

با پذیرفته شدن در آزمون صداوسیما، زیر نظر مرتضی حنانه به فراگیری اصول و تدابیر آهنگسازی روی آورد.

3- بعدها وی توانست به عنوان خواننده در تلویزیون  استخدام شود.

وی بعد از دو سال از استخدام  در رادیو و تلویزیون به خدمت سربازی رفت و در آنجا نیز خواننده باشگاه افسران بود.

4- همسر اول حبیب، شادی نام داشت. احمدرضا تنها فرزند حبیب از وی است که در ایران زندگی می کند.

روزی شادی در خیابان پایش پیچ می خورد و به علت آنکه احمدرضا را در آغوش داشته به زمین می افتد

و در بیمارستان به دلیل حساسیت به آمپول پنی سیلین در عرض چند دقیقه فوت می کند.

5- قریباً همزمان با فوت همسر حبیب، مادر او نیز، به علت حملهٔ قلبی فوت می کند

و این حوادث باعث می گردد که در اولین آلبومش یعنی «مرد تنهای شب» که در سال 1356 انتشار یافت

بیشتر آهنگ ها را به یاد آنها بخواند.آهنگ های «مادر» و «خرس کوکی» را به یاد مادرش،

«شهلای من» و «خواب سرخ بوسه ها» را به یاد همسرش

و «نگاهم» را به یاد هر دوی انها خواند.

6- همسر دوم حبیب ناهید نام دارد که «محمد » ثمره ازدواج  با اوست.

وی از معدود خوانندگانی است که در اجرای آهنگ ها از گیتار دوازده سیم استفاده می کند.

7- حبیب در سال 1360 به دلیل ممنوعیت خواندن، ایران را ترک کرد

و در سال 1364 در لس آنجلس در ایالات متحده آمریکا ساکن شد.

82- او در سال 1388 با نگارش نامه ای به رئیس جمهور وقت، محمود احمدی نژاد،

خواستار حضور در کشور شد

و با موافقت ضمنی و پذیرفتن رعایت برخی شرایط به همراه خانواده اش به ایران بازگشت

و در رامسر، چهارصد دستگاه اقامت کرد.

9-حبیب محبیان، روز ۲۱ خرداد ۱۳۹۵ به دلیل ایست قلبی در روستای نیاسته کتالم رامسر درگذشت.

وی پیشینه مشکلات قلبی داشت.

10-حاشیه‌های حبیب:

در ۲۶ آبان ۱۳۹۳ برای عرض تسلیت به خانه مرتضی پاشایی رفت.

در طول مراسم ختم همسر بنیامین بهادری شایعه شده بود که حبیب در مراسم حضور داشته است.

حبیب در مراسم ختم علی طباطبایی بازیگر حضور پیدا کرد

حضور در سومین جشن موسیقی ما در ۱۸ مهر ۱۳۹۴ در تهران و اهدای جایزه به ناصر فرهودی

  • برباد رفته

متن ترانه:خرس کوکی

 

ببار ای برف , ببار ای برف سنگین بر مزارش

ببار ای برف , ببار ای برف غمگین بر مزارش

به من میگفت برفو دوست داره

به من میگفت اگه آروم بباره

به من میگفت این برف زمستون

همینکه آب شه اونوقت بهاره

ببار ای برف , ببار ای برف سنگین بر مزارش

ببار ای برف , ببار ای برف غمگین بر مزارش

به وقت بازی تو برف زمستون

صدای گامهاش وقتی می شد دور

پیه او میدویدم تویه برف ها

به من میگفت ندو لیزه زمین ها

بپوشان بستر پاکش به پاکی

بگو با او که من با خرس کوکی

برای خنده هاش دلتنگ گشتیم

به دنبالش همه جاهارو گشتیم

ببار ای برف , ببار ای برف سنگین بر مزارش

ببار ای برف , ببار ای برف غمگین بر مزارش

---------------

ترانه و شعر آهنگ : حبیب محبیان

  • برباد رفته

درد دلی پوچ

خیلی هم لازم نیست مثل من بی خیال باشید و قید همه چیز را زده باشید

تا بتوانید بی هیچ دغدغه ای روزگارتان را سپری کنید!!!!

گاهی متعجب میشوم از این همه تلاش دروغگونه ای که برخی انجام می دهند

می مانم از اینکه چرا برای گذران یک چند روزی در این دالان که اسمش را دنیا گذاشته اند

خیلی ها چه ها که نمی کنند

دروغ می گویند

فریب می دهند

سیاستمداری می کنند و پلتیک می زنند

جالب است برایم

تلاش بیمارگونه عده ای برای دست یافتن به چند دلار بیشتر!!!

همیشه باور داشته ام که من بیمارم

تا به حدی که ساده ترین ها را هم نمی طلبم

اما درک هم نمی کنم چرا برخی برای مادیات چه ها که نمی کنند

امروز متنی را در وبلاگ یکی از عزیزان دیدم بسیار زیبا و دلنشین بود

آیت الله بهجت فرموده بودند:

با همه وجو گناه کردیم

نه نعمت هایش را ازما گرفت

و نه گناهانمان را فاش کرد

اگر بندگیش را می کردیم

چه می کرد

http://mohajabe.blog.ir/

راستی در این دنیا به دنبال چه هستیم؟

اصلا چه باید بخواهیم؟

چه باید انجام دهیم؟

شاید هم همین روز مرگی کافیست!!!

من که اصلا نمی فهمم

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود