متنی با نام :قلب هرکس به اندازه مشت اوست

می گویند قلب هر کس به اندازه ی مشت بسته ی اوست

اما من قلبهایی را دیده ام که به اندازه دنیایی از محبت عمیقند.

دلهای بزرگی که هیچگاه در مشتهای بسته جای نمی گیرند ؛

مثل غنچه ای با هر تپش شکفته می شوند.

دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه اند تا اینکه ابر محبت ببارد.

در عوض دلهایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته کوچک هم کوچکترند 

دلهایی که شاید وسیع هم بتوانند باشند

اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند

و تو هرگاه خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است

به دستت نگاه کن وقتی که “مهربانی” را به دیگران تعارف می کنی …

سعی کرده ام به چشمها خیره نشوم ، چشم هر کسی رازی دارد که پنهان کرده است.

سعی کرده ام لبخندی داشته باشم ، شاید کسی ببیند و کمی دلش باز شود

سعی کرده ام به گل های پارک کنار خانه مان سلام کنم ؛ گلها همیشه به دنبال نگاه های عابران سرگردان اند.

سعی کرده ام بوی آدمیان را در باد بسپارم به ذهن ، شاید بوی آشنایی که راه گم کرده است پیدا شود.

سعی کرده ام به نبودن بیاندبشم ؛ بودن مساله نیست ، نبودن مهم تر است.

سعی کرده ام احساس زنی را که سر چهارراهی گل می فروخت بفهمم ، شاید شمارش ثانیه های چراغ قرمز طولانی تر شود.

سعی کرده ام دوست بدارم چون دوست داشتن ساده است.

ساده باشیم پس …

  • برباد رفته

متنی کوتاه درباره پدر

کاش سوره ای به نام “پدر” بود که این گونه آغاز میشد:
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت…
قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
و قسم بر غربتت،
وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست …
بابت همه تلاش هایت ممنون پدرم

  • برباد رفته

متن شعر:خود نمی دانم کدامینم

روز اول باخودم گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کُشت
باز زندان بان خود بودم
آن من دیوانه عاصی
در درونم های و هوی میکرد
مشت بر دیوارها میکوفت
روزنی را جستجو میکرد
می شنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش میکردم
درد سیالٍ صدایش را
شرمگین میخواندمش بر خویش
از چه بیهوده گریانی؟
در میان گریه می نالید:
دوستش دارم نمیدانی؟!
روزها رفــــــــــتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟!
بگذرم گر از سر پیمان
میکُشد این غم دگر بارم
مینشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم

--------------------

شاعر:فروغ فرخزاد

  • برباد رفته

متن ترانه:بوی باران ، بوی سبزی ،بوی خاک

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌‌پوشی به کام
باده رنگین نمی‌بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

-----------------------

سراینده: فریدون مشیری

  • برباد رفته

چگونگی سرودن ترانه یاور همیشه مومن

ای به داد من رسیده تو روزهای خود شکستن
ای چراغ مهربونی تو شب‌های وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظه‌های تردید
تو شب رو از من گرفتی تو من رو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه‌گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون‌پناهی
یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که من رو دادی نشونم
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که من رو دادی نشونم
وقتی شب، شب سفر بود توی کوچه‌های وحشت
وقتی همسایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب طپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی پرده شب رو دریدی
یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه هر جای دنیا که باشی
اون ور مرز شقایق پشت لحظه‌ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق دست بی‌ریای من بود
یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت

---------------------------

این ترانه اسثنایی یک ترانه عاشقانه هست که به نظر من زیباترین ترانه دنیاست

که برای سرودنش یک داستانی دارد:

یک پسر و دختر ی بودند که عاشقانه همدیگر را دوست داشتند

عشقشون بی نظیر و پاک بود و قصد ازدواج داشتند.

تا اینکه مشکلی برای خانواده دختر ایجاد میشود و تصمیم  می گیرند از آن شهر بروند

دختر هم مجبور میشود تا  پسر راترک کند.

روز رفتنشون فرا رسید و مقرر شده بود که با قطار بروند

پسر برای آخرین بار به زیارت عشقش می رود  و نامه ای را که نوشته بودتحویل دختره می دهد

وقت رفتن رسید و پسر نامه رو به دختر داد و قطار بوقی زد و به راه افتاد!!!

پس از چند ثانیه قطار ترمزی شدید کرد و ایستاد 

همه مانده بودند که چه اتفاقی افتادهاست.

همه پیاده میشوند

می بینند یک پسر جوان ،خودش را جلوی قطار انداخته و خود کشی کرده است!!!

کمی بعد معلوم شد:

پسرک عاشق ، بعد از رفتن دختر، خودش را جلوی قطار انداخت و خودکشی کرده است!!!

مدتی بعد دختر این نامه را به داریوش داد و داستان را برایش تعریف کرد

داریوش هم این ترانه رو برای ان دو جوان خوند

اگه دقت کرده باشید اخر ترانه یاور همیشه مومن صدای بوق قطار میاد.

ترانه سرای این ترانه ایرج جنتی عطایی در تنهایی زندان ، آنرا سروده است.

 

  • برباد رفته

عکس نوشت:گله نکنید، لیاقتتان بیش از این است!!!!

  • برباد رفته

متن ادبی با نام: کیوسک های کارتی

هنوز هر یک شنبه ی بارانی برای خرید روزنامه به دکه ی خیابان خاطره میروم !

شاید تو آنجا باشی

واز من برای تلفن های نزده ات یک سکه بخواهی

و این شروع دوباره ی ما باشد

و پایان دلتنگی های دستانم !

کاش میدانستی من در این غیبت طولانی و کشنده ی تو چقدر سکه جمع کرده ام

چقدر  روزنامه خریدم ....

چقدر زیر باران ماندم و حرف شنیدم .... !

بی آنکه بیایی و ببینی تمام کیوسک های خیابان خاطره را کارتی کرده اند !!

  • برباد رفته

عکس نوشت:یادتان باشد

  • برباد رفته

زرنگی از نوع فرصت طلبی به اسم دینداری

دلت می گیرد، حتی اگر مثل من ، اینقدر حساس و نازک نارنجی نباشی!!!!

در جامعه ای زندگی می کنیم که همه دارند تلاش می کنند تا بهتر شوند

بیشتر داشته باشند

زیادتر بخورند

فراتر سفر خارجه بروند

بالاتر پست بگیرند

و خلاصه هر چیزی را ارشدترش را داشته باشند

معیار جامعه فعلی ما، همین است!!!

حتی اگر من وشما خوشمان نیاید و یا تکفیرش کنیم

جامعه ما در حال حاضر سه دسته هست:

1- طبقه فقرا

2- طبقه متوسط

3- طبقه  مرفه

خودتان هم میتوانید درصدهایش را تعیین کنید:

10 درصد را طبقه فقیر تشکیل می دهند

6 درصد را طبقه مرفه

و 84 درصد را طبقه متوسط

البته طبیعی است در هر طبقه ای ، نوسان داریم یعنی در گروه متوسط، عده ای به فقرا نزدیکترند

و عده ای به طبقه مرفه!!!

درد امروز من ، درد بی دینی است

درد فرصت طلبی است

درد زرنگی بی جاست

طرف با یک مدرک دیپلم و بواسطه پارتی بازی ، وارد یک اداره دولتی شده

حالا با ده سال کار کردن، آنقدر نامرد و بی شرف و..... شده

که همه روز در اینترنت جستجو می کند که چگونه بتواند چیزی را به اسم قانون، دریافت کند و راه فراری برای کار نکردن پیدا شود!!!!

بدتر آنکه همیشه قرآن بدست دارند و قرآن می خوانند و ذکر میگویند

نفسم میگیرد

دلم پر از درد میشود

آخر آدم، تو کدام هستی؟

مومنی؟

کافری؟

فرصت طلبی؟

کدامی؟

با این طرز تفکر؛ هیهات که راه بهبودی را بتوانیم پیدا کنیم

چه برسد به اینکه بخواهیم بپیمائیم!!!!!

  • برباد رفته

متن ترانه باران

این هم ترانه ای درباره باران ، با صدای سیاوش قمیشی

خیلی وقته دیگه بارون نزده

رنگ عشق به این خیابون نزده

خیلی وقته ابری پرپر نشده

دل آسمون سبک تر نشده

مه سرد رو تن پنجره ها

مثل بغض توی سینه ی منه

ابر چشمام پر اشکه ای خدا

وقتشه دوباره بارون بزنه

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده

بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست

کوه غصه از دلم رفتنی نیست

حرف عشق تو رو من با کی بگم؟

همه حرفها که آخه گفتنی نیست

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

------------------

ترانه سرا: پاکسیما

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود