عکس نوشت - خیالی نیست

این هم برای پایان امروز!!!!!

  • برباد رفته

متن شعر:آن جاده و غروب قشنگی که داشتیم

این روزهــا  کـــــه آینه هم  فکــر ظاهر است

هرکس که گفته است خدا نیست کافر است

با  دیدن  قیافه  این  مردمان ِ خوب

باید قبول کرد که گندم مقصّر است

آن سایه ای که پشت سرت راه می رود

گرگی مخوف در کت و شلوار عابر است

کمتر  در  این  زمانه  بـــه  دل  اعتماد  کن

وقتی گرسنه مانده به هر کار حاضر است

شاعر فقط برای خودش حرف می زند

در گوشه اتاق فقط عکس پنجره ست

آن جاده و غروب قشنگی که داشتیم

حالا نمــاد فاصله در ذهن شاعر است

در ایــن دیار ، آمدن نــو بهـار ِ پوچ

تنها دلیل رفتن مرغ مهاجر است

دارد قطار فاجعـــه نزدیک مــی شود

بمبی هنوز در چمدان مسافر است

شاعر:سیدمهدی موسوی

  • برباد رفته

متن شعر:سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

ولى دل به پائیز نسپرده ایم

 

چو گلدان خالى لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده ایم

 

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم

اگر خون دل بود، ما خورده ایم

 

اگر دل دلیل است، آورده ایم

اگر داغ شرط است، ما برده ایم

 

اگر دشنه دشمنان، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گرده ایم

 

گواهى بخواهید، اینک گواه

همین زخم هایى که نشمرده ایم!

 

دلى سر بلند و سرى سر به زیر

از این دست عمرى به سر برده ایم

شعری زیبا از قیصرامین پور

 

  • برباد رفته

عکس نوشت: دکتر علی شریعتی

گاهی یک عکس نوشته به اندازه یک متن گویاست

و آنقدر مطلب دارد که ذهن را مدتها درگیر می کند

زیبائی برخی از عکس نوشته ها به اندازه یک مقاله است در باب یک موضوع

شاید بدیش به این باشد که از جائی می گیرم!!!

ولی آنقدر زیبائی می بینم که برای یادگاری هم که شده از آنها استفاده می کنم

این هم یک عکس نوشته زیبا از استاد بی بدیل زمان ما:

دکتر علی شریعتی

مردیکه تاثیرش بر جریانات فکری حال و آینده ایران زمین، بی همتا و بی جانشین است.

  • برباد رفته

فلسفه قدم زدن مردها

Ghadam Zadane  Mard

 فلسفه اینکه چرا مردها قدم زدن را دوست دارند!!!

البته زیر باران بیشتر!!

  • برباد رفته

متن زیبای: می ترسم

می ترسم

نه مثل دیوانه از بچه ها

نه مثل بچه ها از دیوانه

می ترسم

کسی نه خودت را

که دوست داشتنت را

از من بگیرد.

--------------------------------------------------------

متن زیبای:میترسم از علی کریمی کلایه

منبع :کوچه باغ شعر

  • برباد رفته

متن شعر:با همه ی بی سر و سامانی ام

با همه ی بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام
طاقتِ فرسوده گیم هیچ نیست
در پیِ ویران شدنی آنیم

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی توفانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی ست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
منتظر لحظه ی توفانی ام

خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
ها ... به کجا می کشی ای خوب من؟
ها ... نکشانی به پشیمانی ام

سروده غزل سرای بزرگ معاصر: استادمحمدعلی بهمنی

  • برباد رفته

عکس نوشت :دو قدم تا پایان پائیز

  • برباد رفته

عشق آذر- فصل اول اشنائی

قرار نبود اوضاع تا این حد بغرنج شود یک دوستی داشتن ساده بود که حالا به عشقی اتشین تبدیل شده بود !!!!!

خودش هم نمی دانست چرا از بین این همه ادم این یکی را انتخاب کرده است

دیوانه میشد وقتی صدایش را می شنید

 اتش می گرفت وقتی نگاهش می کرد

ساده گرفتار شده بود

پرسیدم خوب چه چیزی در او دیدی که اینگونه همه چیزت را باختی

گفت همه چیزش ایده ال من است

قدش

صورتش

چشمانش

ابروانش

گرم و گیرا بودنش

اعتماد به نفسش

و حتی غرورش

وهر چه من دلم میخواهد را او دارد

گفتم دوست داری بگو تا ینویسم هم خاطره هایت محفوظ می ماندهم  عشقتان ابدی میشود

خندید وگفت خیلی سخت است ولی خواهم گفت

قرار شد او بصورت فصل فصل بگوید  و من فصل فصل بنویسم

فصل اول اشنائی

چندسالی بود در یک شرکت بزرگ کار می کردم

سرم در لاک خودم بودو

روزهای  اول اصلا این کارمند تازه وارد را  نمی شناختم

حتی اسم و فامیلش را هم بلد نبودم

اما کششی عجیبی را حسی میکردم

نیمه گم شده ام را انگار پیدا کرده بودم

در درونم حس غریبی داشتم

حس اسودگی

حس دوستی

ارامش

و این  همه انچه بود  که از دنیا و زندگی میخواستم

گمان داشتم این حس دوطرفه است

محبت را لمس میکردم

احترام را درک میکردم

حس خوبی بود

چند باری که بواسطه کار اداری با او تماس گرفتم

تردیدم به یقین تبدیل شدکه این احساس دوطرفه است

بایداحساسم را میگفتم

بایدبه شیوه ای حرف دلم را میزدم

بهانه ای لازم بود

دفترچه یاداشتی را خریدم

و چند قطعه از اشعاری که خودم دوست داشتم را با خط خوش در ان نوشتم

 خطشم هنوز هم زیباست

کلاس خطاطی رفته بودم و مسلط بودم بر نوشتن زیبا

حالا باید بهانه ای برای دادن دفتر پیدا میکردم

پایان فصل اول

  • برباد رفته

ترسهایتان را بنویسید

ترست را اگر بنویسی ، اگر نگویم از بین می رود ، لااقل کم میشود!!!

همه آنچه از آنها گریزان بوده ام راخواهم نوشت

با همه زشتی ها و بدی هایش.

بر من ببخشید اگر قلمم زشت و بی حیاست

اگر تند و تلخ است

اگر مراعات نمی کند!!!!

غروب عصر یک جمعه پائیزی در روستائی در قلب کویر!!

همانقدر که زیباست

همان اندازه هم توهم دارد

ترس دارد

وقتی اینگونه می نویسم ، راحت می شوم

نفس می کشم

دید بهتر و روشن تری را از گذشته ام خواهم داشت

 همه مبهمات ذهنم را می بینم!!!

باورتان بشود و یا نشود ، قلم من همین قدر تند و تلخ و نازیباست

به تلخی سرگذشتم

و به تندی همه آزرده خاطریهایم

عمری که بیهوده گذشت

بی هیچ برداشتی

نه مادی

و نه معنوی

فقط گذران عمر بود

بیهوده و پوچ!!!

راستی زندگی چه معنائی دارد!!!!!

درکش نمی کنم

نمی فهمم

نتوانسته ام مابین اجزای دنیا تعادلی ایجاد کنم

به قولی:

کفن را به روی سر می کشم ؛ پاهایم بیرو ن است

به روی پا می کشم ، سرم بیرون است!!!

یا کفن کوتاست

یا قد من ناجور است

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود