صبح و شعر و ترانه

اهای مردم ، خورشید مهربان با  انوار پرفروغش ، زمین و زمان را به اغازی نو پیام داده

برخیزید تا روزی نو را شروع کنیم

صبحتان را با یک پیالبه شعر و ترانه ، شیرین کنید

جام شعر و ترانه را لاجرعه سر بکشید

تا همه روزتان را  با نجوای ان شیرین کنید

صبح است

بسم الله

  • برباد رفته

متن ترانه درخت پیر

توی تنهایی یک دشت بزرگ
که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند
آخرین درخت سبز سرپاست
رو تنش زخمه ولی زخم تبر
نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست
کندوی پاک دخیل و طلسم
چه پرنده ها که تو جاده کوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون به تن خستگیشون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی
با یه خورجین قدیمیه قشنگ
با تو نه سبزه نه آینه بود نه آب
یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پرغرور که سرش داره به خورشید میرسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم
من صدای سبز خاک سربی ام
صدایی که خنجرش رو بخداست
صدایی که تو ی بهت شب دشت
نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
رقص دست نرمت ای تبر بدست
با هجوم تبر گشنه و سخت
آخرین تصویر تلخ بودنه
توی ذهن سبز آخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه هام
کوبه های بی امونه تبره
تبری که دشمنه همیشه ی
این درخت محکم و تناوره

من به فکر خستگی های پر پرنده هام
تو بزن، تبر بزن
من به فکر غربت مسافرام
آخرین ضربه رو محکمتر بزن

ترابنه سرا: ایرج جنتی عطائی

  • برباد رفته

لذت لبخند معشوق

عاشقانه اگر معشوقت را صدا بزنی ،پاسخت را خواهد داد 

هرچه هم که سنگدل باشد، باز گوشه چشمی به معشوق خواهد کرد

معشوق از اظهار نیاز عاشق، به وجد می اید و گرچه شاید عشوه ای هم بکند

باز نمی گذارد عاشقش رنجیده خاطر شود

نگاهی خواهد کرد

به گمانم لذتی بالاتر از لبخند معشوق هنوز افریده نشده است

  • برباد رفته

متن من ، تولدت مبارک

درد عجیبی است دردی که من تحمل میکنم!!

شاید بیان آن با کلمات پیش رو ، حتی اهانت باشد و  توهین

اما پیشایش طلب عفو ودرخواست بخشش می کنم

دلم که می گیرد و بدنبال آن بغضی گلویم را می فشرد

انگار چیزی در درونم به حرکت در می آید

جریان حرکتش را درک می کنم و می فهمم

آرام آرام فشارش بیشتر میشود و من کم کم بی تاب تر میشوم

نبضم تند تند می زند

و گاهی هم عرق می کنم

حالت  غریبی است

که حالا درکش می کنم و می دانم چرا بروز می کند

این زمان ها زمان نوشتن من است

حالاباید قلم بدست بگیرم و یک قطعه کاغذ سفید را سیاه کنم

یا باید کنار لب تاب ، کلیدهای صفحه کلید را بفشارم

و تازگی ها با کلیدهای تلفن همراه

می نویسم

بی هیچ دغدغه ای برای رعایت مشکلات املائی ویا انشائی آن

کلمات که به جملات تبدیل می شوند و جملات به متن

من فارغ میشوم

بغضم فرو کش می کند

و سینه ام باز میشود

حالا باید کودک متنم را ویرایش کنم!!!!!

فقط چند دقیقه کوتاه لازم است!!!!

حالا شد

کودک من پا به جهان گذاشت!!!

متن من ، تولدت مبارک

  • برباد رفته

عشق واقعی و معشوقی بنام حق

حتما عاشق شده اید!!!

عشق که از این در وارد میشود ، عقل از آن در خارج میشود!!!

گم شده هایت  را در او می جوئی و همه امیدت به اوست

به در و دیوار می زنی که با او باشی

به هرقیمت و تحت هر عنوان!!!

دلت با اوست و او را در هر حالتی می طلبی

میخواهی با او باشی و در کنار او!!!

گمان داری وقتی با او هستی آرامی و یا لاقل فکر می کنی به آرامش رسیده ای!!!

اما عجیب است سن که بالا می رود درک می کنی که این چیزها آرامت نمی کند

آرامش را باید جای دیگری جستجو کنی!!!!

نمیدانم دارم به عشق های زمین شک می کنم

نکند همه آنچه عشق می نامیم ، هوس است و هوس!!!

آخر عشق خیلی مقدس است

خیلی بزرگ است

عشق که از خیال نمی افتد

عشق میشود موتور زندگیت

روشنت می کند تا باشی

تا بجنگی

تا بمانی

شاید عشق هم وسیله ای است برای یافتن فطرت حقیقی انسان

کاش می شد عشق الهی را درک کنیم

طعم مهر و محبت حق را بچشیم

مگر میشود معشوقت خدا باشد و آرام باشی

گمشده بزرگ ما ، ندیدن عشق واقعی است

خدا ، عاشق ترین است بر همه انسانها

اینکه چگونه ممکن است کسی عاشق میلیاردها نفر باشد را درک نمی کنم

اما مگر خدا هیچ کدام از کارهایش شبیه آدم ها هست!!!

  • برباد رفته

دریا دل

دلت که بزرگ باشد،تازه میشوی دریا!
دریا دل بزرگی دارد
به ژرفای پوسته زمین !
به بزرگی و وسعت بی پایان اقیانوس ها!
دلم که می گیرد دریایی میشوم،
دریای پر از طوفان و پر از موج!!
موج غم واندوست که بر ساحل دلم میکوبد.
بیچاره دلم حالا ساحلست
و سنگ صبور همه موج های غم!
ایکاش ای کاشی نبود تا هیچوقت حسرت چیزی را نخوریم!
نسیم دریاخودش را به صورتم میکوبد و خورشید خودش را به پشت افق می کشد تا چراغ عاشقان روشن شود و عاشقی شروع.
راستی چرا عاشقان شب را دوست دارند؟

  • برباد رفته

موج و دریا

دریا طوفانیست!!!
موج ها با قدرت تمام ، مسافت طولانی را طی می کنند
پر از خشم
پر از فریاد
بر باد طوفان سوارند و بی پروا وبا تعجیل می آیند
انگار در آمدن از هم سبقت می گیرند.
به کجا چنین شتابان!!
به ساحل می آیند
میعادگاهشان ساحل است
به ساحل که می رسند، آرام میشوند
اینجا ساحل آرامش است
بیچاره ساحل!!!
هر روز هزاران موج خود را به او می کوبند
چه دل بزرگی دارد ساحل!!!
سنگ صبور همه امواج!!!

  • برباد رفته

خاطرتی اززندگی(جبهه و جنگ)تانک تی 79

دور وبر ساعت سه بعد از ظهر بود که دشمن از سمت راست جبهه ما ُ حملات وسیعی را با همراهی تانک و تو

وضع خیلی بدی بود!!

از داخل دوربین ُ دیدن جان باختن رزمندگان ایرانی خیلی سخت بود

قرارگاه هم یک نتن را بارمز فرستاد و دستور دادند برویم یک جروی جلوی تانک رزا بگیریم!!

جایمان را عوض کردیم و رفتیم بالای  

اینجا دید خیلی بهتری داشت

چندبار گرا گرفتیم و نشانه گذاری کردیم

تانک تی 79 را فقط با تو

وگرنه ٰ آر

نمی دانم ولی لطف خدا شاملم شد

گلوله سوم تانک را برد هوا

فریاد الله اکبر در فضای دشت 

  • برباد رفته

خاطرتی اززندگی(جبهه و جنگ)موج انفجار

عملیات نصر هفت در منطقه غرب ایران انجام میشد

من هم دیده بان توخانه بودم

نوجوان چهارده ساله ای که با شور و حرارت کارها را انجام می داد

بعد از حمله به مواضع دشمن ، اواسط روز با یکی از دیده بانان قهار و البته سرباز در سنگر دیده بانی نشسته بودیم

علی محبی ، جوانی از دیار دلیران تنگستان ، بوشهر

خونگرم بود و اهل دل و حال

علی با دوربین نگاهی به خط جلو و چیدمان نیروهای خودمان و دشمن داشت

درست  

ناگهان علی گفت:

نگاه کن انگار آن تانک تی 79 میخواهد سنگر ما را بزند!!!

من با شوخی گفتم : نه خیال م یکنی چه کسی با ما کار دارد!!!

ولی  بازهم با  دوربین   نگاه کردم ، درست می گفت ، تانک مثل یک لاک

کامل که خار ج شد برجکش یک چرخی به خودش داد

انگا من برق دورن لوله تانک را دیدم!!!

داد زدم : علی میخواهد ما را بزند!!!

علی ختدید و با شوخی گفت : نه چه کسی با ما کار دارد!!!

چند ثانیه بعد علی دوباره فریاد زد : بجنب الانه که بریم روی هوا!!!!

با عجله بی سیم و دوربین ها و اسلحه و نقشه ها و بقیه ملزومات همراه را برداشتیم

من جلو دویدم و علی با عجله بعد از من حرکت کرد

هنوز چند قدم از سنگر دور  نشده بودیم که همراه  با صدای شلیک تانک ، سنگر ما رفت روی هوا!!!

موج انفجار هر دوی  ما را به هوا  

افتادیم روی زمین و هر دو بیهوش شدیم

نمی دانم چقدر زمان برد

اما دست گرم رزمنده ای که مسئول تدارکات بود و داشت برای خط جلو ناهار می برد مرا به خود آورد!!!

گفت : زنده ای همشهری!!!

سرم را تکان دادم ، گفتم اگر هنوز روی زمین هستم و تو هم فرشنه نیستی ، من زنده ام!!!

خندید و ادامه داد ، بابا همه دلبندتان شدیم!   چرا به بی سیم جواب نمی دهید؟

علی هم سرش را گرفته بود و گیج و منگ بود!

او را بردند  به  سنگر اورژانس

من هم با درد کمر  شدید وسایلم را جمع کردم و چون لازم بود رفتم خط اول!!

این درد کمر هنوزم که هنوز است مرا به یاد این خاطره می اندازد!!!

فقط یک قدم مانده بود

ولی ظاهرا لیاقتش را نداشتم!!!!

  • برباد رفته

متن ترانه گلایه

برای گفتن من شعر هم به گِل مانده 

نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده 

صدا،که مرهم فریاد بودزخمِ مرا 

به پیش درد عظیم دلم خجل مانده 

 

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست 

گر هم گله ای هست،دگر حوصله ای نیست 

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم 

هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست 

دیری ست که از خانه خرابان جهانم 

بر سقفِ فروریخته ام چلچله ای نیست 

در حسرت دیدار تو آواره ترینم 

هرچند که تا منزل تو فاصله ای نیست 

 

رو به روی تو کی ام من؟یه اسیر سرسپرده 

چهره ی تکیده ای که تو غبار آینه مرده 

من برای تو چی هستم؟کوه تنهای تحمل 

بین ما پل عذابه،من خسته،پایه ی پُل 

ای که نزدیکی مث من به من،اما خیلی دوری 

خوب نگام کن تا ببینی چهره ی درد و صبوری... 

 

کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم 

از تو بیش از همه دنیا،از خودم،بیش از تو خستم 

ببین که خستم،غرور سنگم،اما شکستم 

کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکستم 

تو بخونی،تو بدونی از خودم بیش از تو خستم 

ببین که خستم تنها غروره عصای دستم 

 

از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم 

نه صبورم و نه عاشق من تجسم عذابم 

تو سراپا بی خیالی من همه تحمل درد!! 

تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد... 

 

زیر بار با تو بودن یه ستون نیمه جونم 

این که اسمش زندگی نیست جون به لبهام می رسونم 

هیچی جز شعر شکستن قصه ی فردای من نیست 

این ترانه ی زواله این صدا صدای من نیست 

ببین که خستم 

تنها غروره عصای دستم 

 

کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم 

از تو بیش از همه دنیا،از خودم،بیش از تو خستم 

ببین که خستم،تنها غروره عصای دستم...

 

از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم  

نه صبورم و نه عاشق من تجسم عذابم 

تو سراپا بی خیالی من همه تحمل درد!! 

تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد... 

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود