کمی درباره فلسفه - بخش اول

برای انکه بودن را درک کنیم باید بدانیم چرا هستیم و هدف غائی و نهائی  کجاست
در این راه بهترین وسیله کمک، استفاده از حکت و فلسفه هست . در چند قسمت برداشت خودم را از این موضوع بیان خواهم کرد:
ممنون میشوم در بحث مشارکت کنید:
مفهوم حکمت در میان فلاسفه و حکمای یونانی و مسلمان کاربرد گسترده ای داشته و معانی منتعددی دارد

حکمت گاه به معنای علم و مترادف با علم و دانش مطلق بکار رفته و بر تمام علوم و فنون و هنرها اطلاق شده است

و گاه به معنای خاص و به منزله فلسفه و دانشی تلقی شده است که حقایق هستی را در حد امکان و توانائی فهم بشر روشن می سازد

گاه به معنی اخص و منترادف با بخشی از فلسفه ، یعنی حکمت نخستین و الهیات امده  است

و گاهی به منزله فضیلت قوه ناطقه بکار رفته است

این هم تقسیم بندی حکمت:
1- حکمت مشاعی
2- حکمت اشراق
3- حکمت متعالیه و شاید همان حکمت کلامی!!!
4- تصوف و حکمت انسی
اینها را نوشتم را بگویم بر اساس نظر پیروان حکمت متعالیه ، انسان دارای دو بعد است:
1-  بدن یا همان نشئه ظاهره ملکیه دنیویه
2- نفس با همان نشئه باطنه غیبیه که متعّلق به عالم دیگر است
بنا به نظر امام خمینی ساحت جسم و یا همان مقام دنیا، تحت اسم الرحمن  
و ساحت نفس و یا همان مقام آخرت تحت اسم  الرحیم  است.
به اعتقاد امام خمنینی بدن قشر است و درحقیقت انسانیت انسان مدخلیتی ندارد
این بدن با انکه  قبر ادمی است اما دارای قداست ومنزلت خاصی است چرا متاثر از نعمت رحت رحمانیه و بلکه رحمت رحمتیه پروردگار است
در واقفع داستان عرفان اسلامی به خصوص مکتب عرفانی خراسانی، گرفتار شدن روح ادم درکالبد جسم است
روحی که طالب ان است تا بار دیگر به ماوا ، منزل و جایگاه اصلی خود بازگردد
  • برباد رفته

خاطرتی اززندگی(جبهه و جنگ)دیده بان

اسوده تر از همیشه از نردبان داغ دکل دیده بانی بالا میرفتم

دستانم از گرمای صبحگاهی اهن های دکل داغ شده بود

چهل متر بالا رفتن در حالیکه دشمن تو را  می بیند و با گلوله به استقبالت می اید سخت است

مخصوصا که دکل را با سیم بکسل مهار کرده بودند و وزش باد یک چرخ مینائی به دکل می داد

دیده بان دشمن مرا دیده بود و شروع کرد به شلیک گلوله زمانی

گلوله زمانی به این صورت عمل می کند که با تنظیم زمان انفجار گلوله ، قبل از رسیدن به زمین ،گلوله منفجر میشود

دکل های دیده بانی دشمن ،بالابر داشت

و تازه در اتاقک دکل هم امکانات خوبی داشتند

ولی مال ما ..........................

رسیدم بالا

کمی نفس چاق کردم

گلوله زمانی منفجر شد و منفقط صدای پاره شدن یسم بکسل ها را شنیدم

به هوش که امدم

داخل اوارژنس ولی زنده بودم

  • برباد رفته

سفری در پیش است التما دعا

باید راهی شوم

سفری در پیش است

راه دور و رسیدن مشکل

دعایم کنید

تنها چراغ راهم نور استجابت دعاهاست

از معدود سفرهائی است که دلم میلی به رفتن ندارد

اما چاره ای نیست

باید رفت

  • برباد رفته

2- تمرین بهتر و بیشتر خواندن با تند خوانی

در خصوص تصمیم برای تمرین تندخوانی بایدحضور انورتان عارض شوم که : با توجه به وقت کم وزندگی پرمشغله ،باید راهی پیدا میکردم تا حداقل هم شده بیشتر بخوانم. وقت خالی کم دارم وکتابهای نخوانده زیاد!!! توی اینترنت چرخی زدم،انواع سایت های اموزش تندخوانی وجود داشت.اما من ارزانترین را که به بودجه کارمندی من میخورد و از طرف دیگر حداکر امانات ممکن ر داشته باشد را انتخاب کردم.

البته خواندن یک مهارت اتسابی است و باور دارم که با ممارست بهبود خواهد یافت

حالا فقط شیوه و نوع تمرینات هست که تعیین کننده است

تقریبا شیوه همه یکسان است

و با تمرین سعی در برطرف کردن عیب های فرد و  افزایش توانائی ها و مهارت های او را دارند

الباقی دست خود فرد است

اینکه چقدر وقت بگذارد  وچه مقدار تمرین کند

این شروع است

مطمئنا انتظار معجزه ندارم

ولی امیدوارم سرعت و تمرکز و درک مرا از متون بیشتر کنند

  • برباد رفته

1- تمرین بهتر و بیشتر خواندن با تند خوانی

از امشب شروع کردم به تمرین تندخوانی

سعی می کنم نحوه ی تمرینات و نتایج را بنویسم

شاید کمکی به دیگران هم بکند

  • برباد رفته

خاطرتی اززندگی(جبهه و جنگ)اتش بازی با توپخانه

دلم هوری ریخت تو!!!

دوباره دلواپسی به سراغم آمد و چشم به درب  سنگردوختم تا شاید کسی بیاید و خبری بیاورد

هرچه عقربه های ساعت بیشتر می چرخیدند

دلواپسی من هم بیشتر می شد

ترسیده بودم

از دوربین به دشت روبرو نگاه کردم ، ستون های تانک و ماشین عراقی ها بود که نزدیک می شد

متنی را بصورت رمز نوشتم و برای قرارگاه ارسال کردم

اما چقدر دیر جواب می دهند

بالاخره بی سیم با صدای خش خش همیشگیش  به صدا درآمد

متن را گرفتم و رمز گشائی کردم

دستور دادند آتش بازی به پا کنم

چند تا نقطه را از قبل بعنوان گراه یا همان نشانه خودمان داشتم

چند شلیک برای اطمینان از درستی نشانه ها شلیک کردیم

تقریبا که نه خیلی هم خوب بود

در انتهای مسیر جاده عراقی ها یک جاده خاکی بود که بصورت سه راهی تقسیم میشد

و راه فرعی به سمت ما می آمد

یک گراه هم برای آنجا گرفتم، به چند توپخانه نیاز داشتم ،

با قرارگاه هماهنگ کردم ؛ تقریبا همه توپخانه های موجود در منطقه را به من دادند!!!

کار بزرگی بود اما در آن زمان اصلا به این فکر نکردم!!!

همزمان با شش تا هشت توپخانه که مجموعا چهل یا پنجاه توپ داشتند آتش می ریختند

فقط نیم ساعت زمان می خواست

زبانه آتش و دود بود که منطقه را پر کرده بود

پس فردا که دودها خوابید، وقتی شمردند حدود دویست تا دویست و پنجاه ماشین منهدم شده بود

حمله دشمن لغو شد

همه اینها بخاطر دیده بانی یک پسرک 14 ساله دهاتیی بود

  • برباد رفته

نقدی درباره مطالب وبلاگ نوشته های بی اعتبار

مجموعه مطالبی را که در این مدت در وبلاگ نوشته ام را امروز برای چندمین بار تیتروار ، مرور کردم . آنقدر نوسان داشت که خودم هم سرگیجه گرفتم

از هر دری سخنی نوشته ام

از اداره

از کار

از خودم

از کارگاه

از پائیز

از کتاب

از فیلم

ترانه

شعر

چند جنبه دارد ا ین گستردگی:

یکی آنکه چقدر ذهن من سردرگم و اشفته هست که درباره این همه مسائی و موارد می اندیشد ، درک میکند و مینویسد

دوم آنکه اسنان عجب موجودیست ، از کران تا کران

سوم آنکه همه انسانها خود را صاحب حق می دانند و خطاهای خودشان را قابل توجیه می دانند و یا اصلا خطا لحاظ نمی کنند و فقط این دیگران هستند که خطاکارند

چهارم آنکه عجب ادبیاتی دارم

مطالبم بیشتر اداری است تا ادبی

  • برباد رفته

غبطه میخورم بر شاعران و ترانه سرایان

همیشه به کسانی که می توانستند کلمات روزمره مارا در قالب متنی زیبا و یا شعری فصیح بنویسند وبیان کنند ، غبطه می خوردم!!!اینکه کسی با ظرافت و نگاهی نافض ، همین کلمات و جملات روزانه ما در کنار هم قرار می دهد و میشود شعر و ترانه ای دوست داشتنی ، برایم موضوعی جذاب و سبب رشک و حسادت من بوده و هست!!!

من ترانه را زیاد گوش می کنم ، البته نه هر ترانه ای !!!

من شعر ترانه برایم مهم است

نه اینکه هر صدا و سبکی را هم بتوانم تحمل کنم

نه به مقتضای سنم با نسلی عجین هستم که حتی عشقشان را در قالب کلماتی زیبا و تحسین برانگیز ، جار می زنند!!!!

خیلی با امروزی ها حال نم یکنم ،

البته چندتائی هم مستثنی هستند

اما همیشه شعر برایم مهمتر از صدا بوده و خیلی هم از موسیقی چیزی نمی دانم ، لذا آهنگ خیلی فرق ندارد برای من!!!!

شعرهای ترانه هائی که درد را درقالب و لفافه ای زیبا می پیچندو به شنونده اجازه می دهند هرکس و یا هر چیزی که میخواهد را به جای آن بگذارند ! برایم خیلی گیرا و جذاب هستند!! همین چند ترانه ای که متن شان را در وبلاگ گذاشته ام از بهترین ومحبوب ترین ترانه های من هستند، خوب طبیعی است که حتی اکثریت از آنها خوششان نیاید، ولی مگر مهم هم هست!!!!در عالم شعر و ترانه و موسیقی ، آنقدر جا برای کار هست که هر کسی میتواند خودش را صاحب سبک و سلیقه بداند!!

اما من گمان دارم موسیقی زندگی است

البته که نوع آهنگ و شعر و ترانه هم مهم هستند

اما مگر میشود دلت با شنیدن صدای نی و سه تار و الخصوص دو تار نلرزد!!

مگر میشود صدای استاد شجریان را بشنوی وپایت سست نشود!!

یا ترانه وطنم  با صدای سالار عقیلی را پخش کنند و تو بی تفاوت باشی!!!!

اگر چنین هستید کمی در خود غور و تفحص کنید ، چرا که دارد بعضی از آیتم های انسانیت در شما  از بین می رود

انسان باید با دیدن شکوفه گل سرخ از خود بیخود شود

و با صدای دلنشین بلبل مست شود

اما یک نصیحت برادرانه :

نگذارید دیگران بدانند شما احساس دارید و احساساتی هستید

وگرنه مثل من تاوانش را باید بدهید!!!

صبحتان پر از شادی و شور و حال و سرخوشی

  • برباد رفته

نقد که نه ،کلامی درباره فیلم گلادیاتور

امشب فرصتی پیش امد تا فیلم گلادیاتور ساخته سال 2000 را برای چندمین بار ببینم

فیلم داستان فرمانده لشکر سزار است که از سوی سزار بعنوان جانشین انتخاب میشود تا لشکر را به رم ببرد و مجلس سنا جانشین سزار را تعیین کند.اما حسادت پسر سزاز مسیر تاریخ را عوض می کند

پسر ،پدرش سزار را با دستان خودش خفه می کند و از ژنرال متعابت می خواهد که  او نه،میگوید!!!!پس سزار دستور قتل ژنرال و کشتن خانواده اش را می دهد.مابقی فیلم به کشاکش این دو می پردازد. سزار پسر به رم رفته  میشود پادشاه رم با مشکلات فراوان روحی.ژنرال هم بعنوان برده تمرین جنگ می کند تا با نام گلادیاتور برای رومی ها بجنگد و اگر زنده ماند ازاد شود.سزار جشن بزرگی برپا می کند ، از جمله نمایش جنگ گلادیاتورها را دوباره راه می اندازدو ژنرال  هم به کولوسئوم(ورزشگاه بزرگ رم باستان)می رود.نمایندگان سنا که از سزار متفر بودند خواستند با ژنرال کودتا کنندخواهر سزار به کودتاگران ،خیانت کرد. همه دستگیر شدند.ژنرال هم برای اخرین با با سزار جنگید و هردو مردند.اما در اخرین لحظه ژنرال ارزوی سزار پدر را بیان کرد و رم به شکوه و عظمت خود بازگشت!!!!

نمی دانم این فیلم میخواست عظمت رم را بیان کند؟

وفاداری سربازان رمی را بازگو کند؟

پلیدی سیاستمداران را نقد کند؟

هرچه بود من گمان دارم فیلم سازی هم مثل شاعریست

مثل نوشتن است

مثل ترانه سرائیست

مثل خواندن سرود و اهنگ است

مثل ساختن انیمیشن است

یعنی هر یک ،تخلیات و منویات ذهنی خودشان را به شیوه خودشان بیان می کنند

یکی شعر می گوید

یکی متن می نویسد

یکی انیمیشن می سازد

یکی فیلم نامه مینویسد

یکی هم فیلم می سازد

حالا بماند که خواسته های درونی و یا جمعی هر دسته متفاوت است

یکی برای دلش کار می کند!!!!!

و یکی برای ماندگار شدن!!!!!

یکی هم برای گذران زندگیش کار می کند!!!!

مگر فرقی هم دارد!!!

مهم مخاطب است که از اثر تولید شده حمایت کند و برای دیدن و شنیدنش به در و دیوار بکوبد

اما من می نویسم تا همه حرفهائی که نمی توانم به زبان بیاورم را در متونم بگنجانم

اگرچه بدون  تردید مخاطب خاص و زیادی  نخواهم داشت

هم من نویسنده خوبی نیستم و متون جذابیت ندارد

و هم مردم ما از خواندن خوششان نمی اید

اهل مطالعه نیستند

بیشتر میشنوند و می بینند

البته رایگان بودنش هم مهم است

فیلم گلادیاتور با رویای شیرین  نوشتن همه دردهای من تمام شد

  • برباد رفته

قصه من و خونریزی دستگاه گوارش

تازه نشسته بودیم و داشتیم از آب و هوای دلنشین فصل بهار کردستان عراق می گفتیم

هرکسی چیزی می گفت و در نهایت قرار شد یک چائی دبش دبش اماده کنیم

آب جویبار همان نزدیکی را برداشتیم و آتش را روشن کردیم

همه قمقمه هایمان را هم پر کردیم و هرچه توانستیم ، نوشیدیم

چائی که آماده شد بساط قند و نبات و لیوان های آهنی هم بپاشد

کم کم هر کدام رفتیم سر پست خودمان

از قرارگاه متنی را بصورت رمزی فرستادند

چون من مسئول بی سیم بودم ، قرار شد من متن را رمز گشائی کنم

نصفه های متن که رسیدم دستانم لرزید

دیگر نای نوشتنم نبود

بچه ها همه متوجه شدند

آمدند کنارم

بقیه متن را باهم رمز گشائی کردیم

امروز صبح در منطقه حلبچه بمب شیمائی زده اند

از مصرف آب و غذائی که در فضای باز مانده است ، خودداری کنید

و این آغاز مشکل گوارشی من بود

سالهاست رفیق شفیق من شده است

بی هیچ جیره و مواجبی دردش را به کول می کشم

و خونریزیهای هفتگی و یا ماهیانه اش را تحمل می کنم

راه گریزی نیست ، این مال من است

اما تنها درد سنگینم ، چشمان نگران همسر و فرزندانم هست

می ترسند مرا از دست بدهند

گرچه باور دارم آنها هم خدائی دارند

ولی چه کنم که آنها مرا خدای خودشان می دانند!!!!

این بود قصه من و خونریزی دستگاه گوارش

دلیل خونریزی های مکرر ومتعدد من دراین سالهای طوفانی!!!!

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود