۱۷۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

نامه خداحافظی من به تمام دوستدارانم-گارسیا مارکز

اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام

و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانی میداشت

احتمالا همه آنچه را که به فکرم میرسید نمیگفتم

بلکه به همه ی چیزهایی که میگفتم فکر میکردم.

کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میدیدم.

چون میدانستم هر دقیقه ای که چشممان را بر هم میگذاریم شصت ثانیه ی نو را از دست میدهیم.

هنگامی که دیگران می ایستند راه میرفتم

و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار میماندم.

هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میدادم

و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمیبردم.

کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم.

اگر خداوند تکه ای زندگی به من ارزانی میداشت

قبایی ساده میپوشیدم و طلوع آفتاب را انتظار میکشیدم....

با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری میکردم

تا درد خارشان و بوسه ی گلبرگهایشان در جانم بخلد

و هر روز غروب خورشید را عاشقانه مینگریستم.

خدایا اگر تکه ای زندگی میداشتم

نمیگذاشتم حتی یک روز بگذرد بی آنکه به مردمی که دوستشان دارم نگویم که دوستشان دارم.

بله تا جایی که میتوانستم به آنها میگفتم که دوستشان دارم.هر لحظه. 

به همه ی مردان و زنان میقبولاندم که محبوب منند و در کمند عشق زندگی میکردم.

به انسان ها نشان میدادم که چه در اشتباه اند که گمان میبرند وقتی پیر شدند دیگر نمیتوانند عاشق باشند.

به آدمها میگفتم که عاشق باشند و عاشق باشند و عاشق .

به هر کودکی دو بال میدادم اما رهایش میکردم تا خود پرواز را بیاموزد

و به سالخوردگان یاد میدادم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی سر میرسد.

به انسانها یاد آوری میکردم که در قبال احساسی که به یکدیگر میدهند مسئولند.

آه !! انسانها ،

از شما چه بسیار چیزها آموخته ام .

من دریافته ام که همگان میخواهند در قله کوه زندگی کنند

بی آنکه بدانند خوشبختی واقعی جاییست که سراشیبی به سمت قله را میپیماییم.

دریافته ام که وقتی طفل نوزاد برای اولین بار با مشت کوچکش انگشت پدر را می فشارد

او را برای همیشه به دام می اندازد.

دریافته ام که یک انسان فقط هنگامی حق دارد به انسان دیگر از بالا به پایین بنگرد

که ناگزیر باشد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.

من از شما بسی چیزها آموخته ام

اما در حقیقت فایده چندانی ندارد

چون هنگامی که آنها را در این چمدان میگذارم

بدبختانه در بستر مرگ خواهم بود.

اما شما این را بخاطر بسپارید.چون هنوز زنده اید.

  • برباد رفته

رابطه اصالت و ثروت!!!

.
لطفا برایِ ارزش گذاری رویِ آدم ها ،

معیارِ ثروت را کنار بگذارید ...

باور کنید من بهترین شخصیت هایِ زندگی ام را

در نهایتِ تنگ دستیِشان یافتم ...

آدم هایِ خوب و اصیلی ؛

که به جایِ جیب هایشان

مغز هایشان پر بود ...

قلب هایشان پر بود ...

"اصالت" ، مطلقاً هیچ ربطی به "ثروت" ندارد ...

  • برباد رفته

متنی با نام: قدر خودتان را بدانید

وقتی آدم ها به هیچ صراطی مستقیم نیستند

تو هم یک جوری باش که نه محبت زیادت بزند زیر دلشان...

و نه نامهربانیت بشیند تو ذهنشان...

به گونه ای باشید ،به گونه ای  که دلتان می خواهد...

عاشق شوید،اما عاشق چیزهای قشنگ...

دلتان را به جائی اسیر نکنید

عشق،که فقط عشق زن و مرد نیست...

دور و برتان را خوب نگاه کنید،می بینید خیلی چیزها هست برای دوست داشتن...

فقط یادتان باشد،همیشه مغزتان را با دلتان تنظیم کنید

خودتان با خودتان نه با هیچ کس دیگر،که اگر غیر از این باشد بازهم یک جای کار می لنگد...

خوشبختی را هیچ کس به هیچ کس نمی دهد جز خودتان...

اگه حواستان به خودتان باشد،

قدر خودتان را بدانید...

همیشه خوشحالیو خوشبخت.

  • برباد رفته

سایز دهان

مهمترین سایزی که باید آدم بدونه سایز (دهنشه).

قضاوت در مورد دیگران انتقاد نیست (توهین) است.

هر کار یا حرفی که در آخرش بگیم "شوخی کردم"، شوخی نیست حمله به شخصیت آن فرد است.

بازی کردن با احساسات مردم، زرنگی نیست، (هرزگی) است.

خراب کردن یک نفر توی جمع جوک نیست، (کمبود) است.

به راهی که اکثر مردم می روند بیشتر شک کن، اغلب مردم فقط تقلید می کنند. انگشت نما بودن بهتر از احمق بودن است.

ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﻜﻨﻴﻢ .

ﻫﺮﮐسی ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭙﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻫﺮﮐسی ﺭﯾﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻮﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻫﺮﮐسی  ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ  ﻣﺮﯾﻢ ﻣﻘﺪﺱ  ﻧﯿﺴﺖ !

ﻫﺮکسی ﺧﻮﺵ ﺯﺑﺎﻧﻪ ﭼﺎﭘﻠﻮﺱ ﻧﯿﺴﺖ!

ﻫﺮکسی ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﺑﯽ ﻏﻢ ﻧﯿﺴﺖ !

هرکسی ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺎﺭﻣﯿﮑﻨﻪ ﺣﻤﺎﻝ ﻧﯿﺴﺖ !

هرکسی ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺳﻮﺍﺭﻩ ﻓﻘﯿﺮ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻫﺮکسی ﺁﺩﻣﻪ , ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ!

کسی ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﻪ، ﻣﻌﺘﺎﺩ نیست

ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻨﺰ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﻪ، ﺑﯽ رحم نیست.

کسی ﮐﻪ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯿﺨﻮﻧﻪ، ﺧِﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ.

ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﻻﻝ ﻧﯿﺴﺖ

پس زودقضاوت نکن...!

  • برباد رفته

روز پرستار- متنی برای اسوه های صبر و ایثار

پرستار که باشی

شاید در رویای بچه ها غول سفید پوشی هستی که مدام میخواهی آمپولشان بزنی

پرستار که باشی شاید خیلی ها ندانند که تو چقدر گاهی دلت تنگ می شود

برای دیدن یک فیلم، برای خواندن یک کتاب، برای بودن کنار خانواده در یک پیک نیک ساده چند ساعته

پرستار که باشی

شاید کسی نداند که تو چقدر خندیدی با خنده های بیمارت و چقدر اشک ریختی  با اشک هایش

پرستار که باشی

شاید کسی نداند که چه شب ها از فرط خواب و خستگی تلو تلو خوردی در راهروهای بیمارستان

و چقدر چرت زدی روی میز ایستگاه پرستاری

پرستار که باشی میفهمی لذتی که تو یه cpr موفق هستو هیچ جای دیگه نمیتونی تجربه کنی

پرستار که باشی شاید هیچ وقت کسی ندونه پشت در اتاق احیا چقدر گریه کردی

پرستار که باشی میفهمی چقدر معجزه نزدیکه

پرستار که باشی هر آدم مریضی هر کجا ببینی فقط میخوای حالشو خوب کنی

پرستار که باشی با دیدن مرگ یه نفر هزار بار بمیری

پرستار که باشی شاید خیلی ها خیلی چیزها را ندانند

اماتو میدانی که باید به لباس سفید مقدست عشق بورزی و دوستش داشته باشی

روز پرستار گرامی باد

  • برباد رفته

امید به زندگی در جوان افغانی بنام گل آقا تاجیک

تلفن که زنگ خورد ، ناخودآگاه از جایم پریدم و با دست پاچگی ، جواب دادم

آن طرف خط دوستم محمد آقا بود:

پیگیر بستری کردن گل آقا تاجیک بود

گل آقا تاجیک جوان بیست و پنج و یا بیست وشش ساله ای است

که این روزها به نماد و الگوی من برای عشق ورزیدن به زندگی تبدیل شده است!!!

محمدآقا در کار خرید و فروش ضایعات فعالیت دارد(البته مجبور است، حقوق بازنشستگی کفاف زندگیش را نمی دهد)

در مزایده ای تعداد زیادی تخت دست دوم بیمارستانی را خریده اند

و با نیت خیر خواهی بصورت تکی و زیر قیمت می فروشد

تماسی از یکی از شهرستانها دریافت می کند که مردی یک تخت می خواهد

با حداکثر تخفیف!!!

پیگیر که میشود با گل آقا تاجیک آشنا می شود

درست دوازده سال پیش در یک تصادف ، گل آقا با سوار بر موتور سیکلت به جدول کنار خیایبان برخوردمی کند

قطع نخاع میشود

همه بدنش به غیر از سر، بی حس است

و سالها خوابیدن و فقر مالی و نداشتن یار و یاوری

زخم های بزرگی را در پوست، پشت و شکم و پاهایش ایجاد کرده(زخم بستر)

گل آقا از پدری افغانی و مادری ایرانی در ایران متولدشده و هرگز افغانستان را ندیده است

اما پاسپورت افغانی دارد

و دیروز پای راستش را به علت عفونت ، قطع کردند

اما مطلب مهم برای من ، امید به زندگی در این آدم است

هیچ کاری را نمی تواند بکند

فقط چشمهایش حرکت می کنند

میخورد و می خوابد

اما عاشقانه میخواهد زنده بماند

با ذره ذره وجودش تلاش میکند تا باشد

در خانواده ای که به علت فقر مالی ، حتی توان تهیه هزینه پانسمان زخم های اورا ندارند

و همه از صمیم قلب ، مرگ اورا می خواهند

او عاشقانه می خواهد زنده بماند

هنوز آرزو دارد

به معجزه فکز می کند

و تنها آرزویش این است که:

قبل از مردن ،شیعه شود!!!

نه اینکه به لفظ و کلام

نه در اصل و بصورت جامع و کامل

البته در این مورد قضاوتی ندارم چون اصلا شرایط وموارد را نمی دانم

اما عشق به زندگی و امید به زنده بودن در یک انسان قطع نخاعی ، برایم بسیار عبرت آموز است

یک لحظه به یاد ناشکری ها و کرکرهای بچه گانه خودم افتادم

یک دل درد و یک سردرد مرا از زندگی سیر می کند

یک مشکل کوچک مرا تاانتهای جاده زندگی می رساند

قدر دان موهبات ها و نعمت های بیکران خداوند منان نیستم

چشمم را بسته ام و به بی ارزش ها بها داده ام

کاش آئینه عبرت می شد

  • برباد رفته

ارشمیدس در حمام! - طنز

معروف است که یکی از بزرگ‌ترین کشفیات ارشمیدس در حمام صورت گرفت

و وی شوق‌زده،  از حمام بیرون زد و فریاد کشید «یافتم، یافتم».

روزی که ارشمیدس به حمام رفت، لابد چرک بود.

اما به جای اینکه کیسه بکشد شروع به بازی و غوطه‌خوردن در آب کرد.

پایین می‌رفت و بالا می‌آمد، باز پایین می‌رفت و بالا می‌آمد،

خیلی آرام، یک بار دیگر که پایین رفت یکهو از آب بیرون جست.

فریاد کشید: یافتم، یافتم...

کسانی که حمام نرفته‌اند نمی‌دانند که فریاد در حمام چه انعکاس پرابهت و چندباره‌ای دارد.

پژواک صدا در خود صدا می‌پیچد و باز ارشمیدس انگار که «مویش» را می‌کشند از ته دل فریاد می‌زد:

یافتم، یافتم...

اولین گمان این بود که ارشمیدس سنگ پا پیدا کرده است،

اما تا آن روز کسی برای سنگ پا اینطور نعره نکشیده بود.

آنهایی که به ارشمیدس نزدیک‌تر بودند

بی‌اختیار ذهن‌شان به ثروت و جواهری رفت که ارشمیدس از روی خوش‌شانسی و اتفاق آن را پیدا کرده است

که فریاد در فریاد ارشمیدس انداختند: مال ماست، مال ماست...

اما ارشمیدس بی‌اعتنا به همه‌چیز و همه‌کس و حتی لباس‌هایش، از سر شوق، لخت مادرزاد از حمام بیرون زد.

صاحب حمام فقط یک فریاد کوتاه داشت:

پس پول حمام چی؟

بعد یکهو مثل تیر از ذهنش گذشت که ارشمیدس چیز باارزشی یافته و فریاد‌زنان به دنبالش افتاد:

مال من است، مال من است!

حمامی پس از اینکه دویست، سیصد متر به دنبال ارشمیدس دوید،

دیگر کاملاً باورش شد که ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده و حالا فریاد می‌زد: دزد، دزد، بگیریدش...

وقتی ارشمیدس از کنار بازار شهر گذشت جمعیتی که از پی‌اش می‌دوید به هجده نفر رسید،

در حالی که ارشمیدس همچنان فریاد می‌زد: یافتم، یافتم...

شمع‌فروشان و نعل‌بندان و خلاصه کاسب‌کارها از کسانی که به دنبال ارشمیدس بودند می‌پرسیدند:

«مگر چه شده است؟»

و آنها جواب می‌دادند:

«یافتش، یافتش» و همین‌طور از پی ارشمیدس می‌دویدند.

پیرزنی گفت: چه بی‌حیاست این مرد!

لاتی به محض اینکه ارشمیدس را آن‌طور لخت مادرزاد دید گفت:

این چی‌چی پیدا کرده که باید حتماً لخت باشه تا نشون بده؟!

در سرکوی سگ‌بازها، آنجا که «کلبی»‌ها جمع می‌شدند، بالاخره جلوی ارشمیدس را گرفتند.

لنگی به دور تنش پیچیدند، پیرمردی نفس‌نفس‌زنان از راه رسید:

من هفته قبل در حمام انگشتر طلایم را گم کردم، زنم شاهد است!

حمامی هم رسید: منطقاً آنچه در حمام است، مال حمامی است.

یکی از سوفسطائیان خواست با این نظر مخالفت کند که مأمور دولت آمد وگفت:

حرف بی‌حرف! این چیزها مال دولت است.

مرد میانسالی از جمعیت گفت:

قربان هنوز معلوم نیست چی‌چی هست.

مأمور خود را از تک و تا نینداخت:

پس زودتر معلوم کنید تا بفهمیم صاحب چه چیزی هستیم!

اما ارشمیدس که غافل از دور و برش بود همین‌طور داد و فریاد می‌کرد:

یافتم، یافتم، یافتم...

جمعیت که هر دم بیشتر می‌شد و کلافه بود دسته‌جمعی فریاد زدند:

آخه بگو چی ‌یافتی؟

ارشمیدس با همان شور و حرارت فریاد کرد:

هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع هم‌حجمش سبک می‌شود.

مردم گفتند: چی‌، چی گفتی؟

ارشمیدس که از دقت و توجه مردم نسبت به مسائل علمی شوق‌زده شده بود شمرده گفت:

دقت کنید، ‌هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع هم‌حجمش سبک می‌شود.

همگی با هم گفتند:

«این مردک خر چه می‌گوید، دیوانه است»

و از دورش پراکنده شدند 

ارشمیدس از دور صدای مردی را شنید که می‌گفت

«هر جسمی که در آب فرورود به اندازه ارشمیدس دیوانه نمی‌شود» و صدای خنده مردم بلند شد.

فردای آن روز به سردر حمام یک تابلوی کوچک نصب شد که روی آن با خط خوش یونانی نوشته شده بود:

برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم.

***************

برگرفته از: کتاب مو، لای درز فلسفه-اردلان عطارپور

  • برباد رفته

نامه آبراهام لینکن به آموزگار پسرش

او باید بداند که همه مردم عادل و صادق نیستند.

به پسرم بیاموزید که به ازای هر آدم شیاد، انسانهای درست و صدیق هم وجود دارند.

به او بگویید در ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر باحمیتی نیز وجود دارد.

به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هست.

می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید، اگر با کار و زحمت یک دلار کسب کند، بهتر از این است که پنج دلار از روی زمین پیدا کند.

به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد.

او را از غبطه خوردن برحذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.

اگر می توانید به او نقش مهم کتاب در زندگی را آموزش دهید.

به او بگویید که تعمق کند:

به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان،

به گلهای درون باغچه،

به زنبورها که در هوا پرواز می کنند، ‌دقیق شود.

به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر است مردود شود، اما با تقلب به قبولی نرسد.

به پسرم یاد دهید که با ملایم ها، ‌ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد.

به او بگویید به باورهایش ایمان داشته باشد، ‌حتی اگر همه خلاف او حرف بزنند.

به پسرم یاد بدهید که همه حرفها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد، انتخاب کند.

ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید، اگر می توانید به پسرم یاد دهید که در اوج اندوه تبسم کند.

به او بیاموزید که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد.

به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست.

به او بگویید تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند، پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.

در کار تدریس به پسرم ملایمت بخرج دهید، اما از او یک نازپرورده نسازید؛ بگذارید که شجاع باشد. 

  • برباد رفته

زندگی از نگاه شاعران - قسمتاول نادر نادرپور

گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود
اینک هزار بار ، رها کرده بودمت
زان پیشتر که باز مرا سوی خود کِشی
در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت
هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید
آغوش گرم خویش برویم گشاده ای
دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست
اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای
در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب
لیکن هزار جامه بر اندام او کنی
چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت
او را طلب کنی و مرا رام او کنی
روزی نقاب عشق به رخسار او نهی
تا نوری از امید بتابد به خاطرم
روزی غرور شعر و هنر نام او کنی
تا سر بر آفتاب بسایم که شاعرم
در دام این فریب ، بسی دیر مانده ام
دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش
ای زندگی ، دریخ که چون از تو بگسلم
در آخرین فریب تو جویم پناه خویش

********

شاعر:نادر نادرپور

  • برباد رفته

هشدار ،هشدار ، هشدار، لطفا جدی بگیریم

"ایران تا 20 سال دیگر خشک خواهد شد"[گزارشى از فایننشال تایمز]

ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ فایننشال تایمز چاپ لندن، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﻋﻨﻮﺍﻥ "ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺧﺸﮏ خواهد ﺷﺪ" ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﺪ:

ﮐ "ﺍﯾﺮﺍﻥ 7000 ﺳﺎﻟﻪ ﺗﺎ 20 ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺑﯽ ﺁﺑﯽ ﻭ ﺧﺸﮑﺴﺎﻟﯽ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ "

ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺠﺎﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ، ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮔﯿﺎﻩ ﻭ جاﻧﺪﺍﺭﯼ توان ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.

ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺁﺏ ﻭ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﻣﺤﯿﻂ ﺯﯾﺴﺖ ﺍﺳﺖ، ﺳﻪ ﺷﺮﯾﮏ ﺟﺮﻡ ﺩﺭ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ:

1- ﻋﻮﺍﻣﻞ ﻃﺒﯿﻌﯽ‏(کاهش باران‏)،

2- دولت

3-  ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ.

چگونگی نابودی آب در ایران:

1- به دلیل ﻋﺪﻡ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺳﯽ، ﻧﺎﺗﻮﺍنی ﺩﺭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺩﺭ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﺳﺎﺯﯼ ﺁﺑﻬﺎﯼ ﮐﺸﻮﺭ

2- سﯿﺎﺳﺘﻬﺎﯼ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ و ﮐﻢ ﺑﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ

3- کﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺳﻨﺘﯽ ﻭ ﻏﯿﺮ ﺣﺮﻓﻪ ﺍﯼ ﻭ به هدﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺏ ﮐﻪ ﺿﺮﺭ ﺁﻥ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺳﻮﺩﺵ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ

4- ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﻓﻨﺎﻭﺭﯼ ﺳﻨﺘﯽ ‏(ﮐﺎﺭﯾﺰ- ﻗﻨﺎﺕ)

5- ﻣﺮدﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻬﺮﻩ ﻭﺭﯼ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﻭ به هدﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺏ ﻫﺎﯼ ﮐﺸﻮﺭ.

ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﻣﯿﺪﻫﺪ،

ﻫﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ، ﺍﯾﺮﺍﻥ یک رﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ می شود

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺰﻭﺩﯼ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ جامع ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﻣﺴﺌﻮﻻﻥ ﺍﺗﺨﺎﺫ ﻧﺸﻮﺩ، 

و ﻣﺮﺩﻡ نیز ﺍﺯ به هدر ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺏ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼﻧﮑﻨﻨﺪ،

ﻣﺮﮒ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭﺳﺎﻟﻪ، ﺗﺎ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻗﻄﻌﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.

البته پیش از این حال و روز دریاچه ارومیه نیز در کتب درسی استرالیایی ها جهت عبرت گرفتن آمده بود.

ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﻢ است.

به اطرافیانمان و خودمان تذکر دهیم:

ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ به هدﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺏ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨﻨﺪ

ﻭ ﻫﺮ ﮔﺎﻣﯽ، ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺷﺪ، ﮔﺎمی موثر خواهد بود...

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود