۱۷۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

حواستان هست اصلاً ؟

دلم می گیرد به حال زنی ؛

که صبحش بی دوستت دارم و قربان صدقه ای شب می شود ...

زنی که هربار آهنگی گوش می دهد 

بین ابیاتِ بی روحش دنبالِ حرف هایی می گردد ، که دلش می خواسته از مردِ زندگی اش بشنود ...

که هرشب ، بی پناهی اش را با اشکهایی داغ ... و ترانه هایِ داریوش یا اِبی خواب می کند ...

زنی که ظاهراً تنها نیست ، ولی واقعاً تنهاست ...

زنی که مدت هاست گوشه ی تبعید ، کسی از زیبایی اش تعریفی نکرده ...

زنی که گاهی یادش می رود به آینه هم نگاه کند ...

که اصلاً خودش را به خاطر ندارد ...

که مدت هاست فقط نفس می کشد ...

دلم به حال جامعه ای که حال زنان و مادرانش این باشد ، می سوزد ...

کاش مردهایِ این روزگارِ سرد ، قدری به خودشان بیایند ،

مسئله فقط "زن ها" نیستند !

این کوتاهی و بی تفاوتی ، گریبانِ یک جامعه را گرفته ...

حواستان هست اصلاً ؟

وقتی می گوییم "زن" ، منظورمان ستون و رکنِ یک جامعه است ،

مبدا آغازی که همه چیز به او و حالِ دلش بستگی دارد ...

آینه بدونِ زیباییِ زن ها بی معناست ،

و سلامتِ جامعه ، بدونِ شادیِ زن ها ، نابود ... !

جوامعِ موفق ، زنانی "شاد و آزاد" دارند ...

ریشه ی این مشکل ، عمیق تر از این حرف هاست ...

ما راه را از آغاز ، اشتباه رفته ایم ،

وگرنه این حال و روزمان نبود !

  • برباد رفته

شروع همکاری

سلام.با اجازه مدیر وب من علیرضا آهنی هستم.من برای ویرایش قالب جدید نویسنده شده ام.اگر هر 
کسی خواست کمی وبلاگ خود را تغییر دهد میتواند با مراجعه به وبلاگ های من به آدرس های زیر 
درخواست ویرایش قالب را دهد.

www.html5-css3.blog.ir

micro1386.blog.ir

  • علیرضا آهنی

داستان بانوئی با لباس سرخ در میدان فردوسی

تقریبا بیشتر تهرانی ها میدانند که حدود سی سال پیش؛

هر روز زنی در میدان فردوسی تهران ؛ با لباسی سراپا قرمز به انتظار معشوق می ایستاد .

این بانو  متولد ۱۳۰۵ و اهل رشت بود .گویا تلفنی با پسری دوست میشود و با او قرار میگذارد .

پسر از او میخواهد که برای اینکه در میان همهمه جمعیت بتواند پیدایش کند لباسی سراپا سرخ بپوشد و سر قرار حاضر شود .

او نیز به شوق دیدن پسری که هرگز ندیده بود و فقط صدایش را شنیده بود ؛

ترک دیار کرده با کفش و کیف و پیراهن و حتی یک بقچه قرمز سر ساعت مقرر در ضلع شمال شرقی میدان فردوسی حاضر میشود .

اما این پسر هرگز بر سر قرار حاضر نمیشود .

حال یا اتفاقی برایش افتاده و فوت کرده بوده ؛

یا اصلا دختر را فریب داده

و یا شاید آمده ؛ دیده ؛ نپسندیده و از همان راه برگشته و چیزی نگفته .

هیچکدام از اینها معلوم نیست .

زن سرخپوش قصه ما با هیچکس سخن نمیگوید و در سکوت حدود سی سال فقط به انتظار مینشیند .

هیچکس چیزی در باره اش نمیداند

حتی اسمش را ؛؛

و  اورا به  نام یاقوت صدا میکنند .

گویا خودش هم ازین نام خوشش میاید .

قصه ایستادن هر روزه او نقل هر کوچه و بازار میشود .

بطوریکه همه مردم هر روز او را میبینند و به حضورش عادت میکنند .

مغازه داران با او مهربانند و چای و غذا برایش میبرند .

ولی او فقط در سکوت می ایستاد و به عابران کنجکاوانه نگاه میکرد .

تو گویی میخواست ردی از آن معشوق جفا پیشه بیابد .

سرمای زمستان و برف و باران و آفتاب گرم تابستان ؛ هیچکدام مانع غیبت او حتی یک روز بر سر قرار نمیشود .

حتی بسیاری از روزها با وجود بیماری و تب ؛ باز هم با همان لباس بر سر قرار حاضر میشود .

بعد از انقلاب ؛ یک کلاه قرمز هم به پوشش او  اضافه میشود .

جوراب و کفش و کیف و کلاه و بقچه و پیراهنش همیشه قرمز بود .

گلایه ای نمیکرد ؛

اعتراضی نمیکرد ؛

درد و دلی هم نمیکرد

و این راز سر به مهر را بازگو نمیکرد .

بارها خبرنگاران برای مصاحبه میروند ولی به کسی جوابی نمیدهد .

حتی شبی تب میکند و میخواهند به بیمارستان ببرندش ؛

با شیون و گریه از اینکار ممانعت میکرده و در زیر سرم هم میگفته بگذارید بر سر قرار بروم .‌

تا حدود سالهای ۶۱ هم هر روز بر سر قرار می آید 

و ناگهان یک روز دیگر نیامد . . . که نیامد . . . که نیامد . . .

هیچکس نشانی از او نداشت تا بداند چگونه مرد و در کجا ؟؟

فقط دیدند که دیگر نیامد . . .

اگر چه که یافتن چنین عشقها و وفاداری هایی در دوره امروز ؛ غیر ممکن و بلکه محال است .

و در این دوره با افکار روشنفکرانه ؛ آنرا به نوعی بیماری ارتباط میدهند ؛

اما باز هم از ارزش کار یاقوت کم نمیشود .

یاقوت اسطوره وفاداری به عشق در زمان تکنولوژیست .

گویی رفتارش نوعی اعتراض خاموش به جفای یار ندیده اش بوده

و گویا با آمدن هر روزه اش میخواسته زمان را از حرکت باز دارد

هر چند که هرگز موفق نشد .

  • برباد رفته

دعایی زیبا از بابا طاهر

خدایا دانشی ده ؛ غم نگیرم،

بده آرامشی ؛ ماتم نگیرم،

خدایا از شهامت بی نصیبم،

شهامت ده که آرامش بگیرم،

خدایا ؛ این تفاوت بر من آموز،

که در گمراهی مطلق نمیرم،

ابرها به آسمان تکیه میکنند،

درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر...

گاهی دلگرمی یک دوست چنان معجزه میکند که انگار خدا در زمین کنار توست.

جاودان باد سایه دوستانی که شادی را علتند نه شریک،

و غم را شریکند نه دلیل...

  • برباد رفته

متنی برای جمعه ها

جمعه غریب مانده میان شلوغی هفته

جمعه تنهاست

و چون تنهاست غربت دارد

این غم درون جمعه ها هم از همین تنهایی اوست

وگرنه جمعه هم یکی بود مثل بقیه روزها فرقی نداشت که!

تتها ماندن همیشه دردناک است..

  • برباد رفته

عجب حکایت تلخی‌ست روزگارمان...!!

حاکمی رسم بنهاد که اگر هر کسی، از مسافران و ساکنان دزدی کند،

آن شخص را سوار بر الاغ کنند به مدت یک هفته در شهر بگردانند.

این گذشت تا که شخصی، از دیگری حلوا بدزدید و بخورد.

به جرم دزدی به محکمه اش بردند

و چون محکوم شد طبق حکمِ حاکم، سوار بر الاغی او را در شهر بچرخانیدند

و مردم در کوچه و بازار با دیدن آن حالت بسیار هیاهو بکردند.

هنگام چرخاندن، نگهبان از دزد پرسید:

بسیار سخت میگذرد؟؟!

دزد گفت نه!!!!

حلوا را که خوردم، الاغ را هم که سوارم،

مردم هم که شادی میکنند و شادند، از این بهتر چه میتواند باشد؟!

حکایتی است شیرین از احوال ما!

از بیت المال اختلاس میکنند، بنز را هم سوارند، ملت نیز خوشحال و جوک میسازند و می خندند.

خداوند این شادی و آرامش را از ملت ما نگیرد!

  • برباد رفته

کسانیکه دنیا را زیبا می کنند

بعضی آدمها دنیارو زیبامیکنند

آدمایی که هروقت ازشون بپرسی چطوری؟

میگن با تو حاااالم عاااالیه!!!

وقتی بهشون زنگ میزنی وبیدارشون میکنی !

میگن بیداربودم !

یا میگن خوب شد زنگ زدی...

وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین غذا میخوره راهشون روکج میکنن که اون نپره...

اگه یخم بزنن،دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون...

آدم هایی که با صد تا غصه تو دلشون بازم صبورانه پای درد دلات می شینن !

همینها هستند که دنیارا جای بهتری میکنند

آدمهایی وقتی تصادفی چشم در چشمشان میشوی، فقط لبخند میزنند  

دوستهایی که بدون مناسبت کادو میخرند و میگویند این شال پشت ویترین انگارمال توبود...

یا گاهی دفتر یادداشتی، کتابی...

آدمهایی که از سرچهارراه، نرگس نوبرانه میخرندو باگل میروند خانه,

آدمهای پیامکهای آخرشب،

که یادشان نمیرودگاهی قبل ازخواب؛

به دوستانشان یادآوری کنندکه چه عزیزند...

آدمهای پیامکهای پُرمهر بی بهانه،

حتی اگربا آنها بدخلقی و بیحوصلگی کرده باشی...

کسانیکه غم هیچکس راتاب نمیاورند و تو رابه خاطرخودت میخواهند.

آدم هایى که پیششان میتوانى لبریز از خودت باشى

زندگیتون پر از این

آدم های امن قشنگ

*************

منبع:نامعلوم

  • برباد رفته

مجنون و نماز گذاران

مجنون از راهی میگذشت.

جمعی نماز گذاشته بودند.

مجنون از لا به لای نماز گذاران رد شد.

جماعت تندو تند نماز را تمام کردند.

همگی ریختند بر سر مجنون.

گفتند: بی تربیت کافر شده ای.

مجنون گفت:مگر چه گفتم.

گفتند :مگر کوری که از لای صف نماز گذاران میگذری.

مجنون گفت:

من چنان در فکر لیلا غرق بودم که وقتی میگذشتم حتی یک نماز گذار ندیدم.

شما چطور عاشق خدایید و در حال صحبت با خدا همگی مرا دیدید.

{قدری مجنون خداباشیم}

*******************

منبع:نامعلوم

  • برباد رفته

ایکاش فقط ایکاش

کاش یه مغازه بود

آدم میرفت

میگفت

بی زحمت یه کم "خیال خوش" میخوام

ببخشید این "خنده ها از ته دل" چندن؟

آقا!

این "آرامشا" لحظه ای چند؟

این"بی خیالیا"  که میپاشن رو زندگی مشتی چند؟

ازین "روزایی که بی بغضن" دارین؟

ازین "سالایِ بی رنج" اندازه دل ما دارین؟!

این "شادیا" دوام دارن؟!

نه...

کاش یه جایی بود میشد رفت و بگی آقا یه "زندگی" میخوام

بی زحمت جنس خوبش ..

*************نویسنده:نامعلوم

  • برباد رفته

متنی برگزیده سال

متن زیر برنده جایزه بهترین متن سال شده

ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !

ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ !

ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !

ﻭﻟﯽ ﺣﺮﯾﻒ ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ !

ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ !!!...

ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ،

ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺴﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺮﻗﺼﺪ !!!...

ﮐﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ..

ﭘﯿﺮ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﯾﻢ ..

ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ..

ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ

ﻭﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽتاریک ،

ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ

ﻣﯿﻤﺮﺩﯾﻢ ...

**************

نویسنده:نامعلوم

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود