روز اول مهر ماه بود

و پسرک دهاتی ، برای اولین بار بود که به مدرسه می رفت

خانواده اش کارگر بودند

و پدرش با کار در معدن، برای خانواده اش نان آوری میکرد

و مادرش قالی باف بود

اول مهرماه بود

و مادرش برای او شلوار جدیدی دوخته بود

مقل همه بچه ها شاد و خندان به مدرسه رفت

اما وقتی بر می گشت ، سرخورده بود

مسخره اش کرده بودند

به شلوارش خندیدند

شلوارش ، شلوار کوتاه شده و قدیمی پدرش بود

و این دستاویز بچه های مدرسه شده بود

و چقدر تحمل این موضوع سخت بود!!!!