همیشه مانده ام میان خودم وخودم

از یک طرف دورنگی ها و به اصطلاح سیاست ها و رندی و زرنگی آدم های فعلی، واز طرف سادگی، بی عقلی و حماقت های من

در محل کار، زن ها و مردها با فتوای خودشان و بواسطه چند سال هم نشینی و همجواری، به هم نزدیک و محرم شده اند

همکاری را می بینی که لازم است چشمت را دور ببینند آنگاه تماس تلفنی است و خنده های ..... و این وسط تنها تو غریبه هستی!!!!

می بینی همه مدعی دین ومذهب مرامیم و در عمل ، لاسیدن برایمان درد ودل است و لذت بردن ، همنشینی بی ریا

می بینی همه در حال استفاده از موقغیت خود هستند تا منافع مادیشان را تامین کنند

و من فقط در نیای خودم با افکاری کودکانه و گاهی احمقانه

به معجزه فکر می کنم.

برای من که میان دو پارادوکس گیر افتاده ام، زمانه نامرادی را تجربه می کنم

الخصوص که ضعف دین و مبانی اعتقادی را هم دارم