هنوز هر یک شنبه ی بارانی برای خرید روزنامه به دکه ی خیابان خاطره میروم !

شاید تو آنجا باشی

واز من برای تلفن های نزده ات یک سکه بخواهی

و این شروع دوباره ی ما باشد

و پایان دلتنگی های دستانم !

کاش میدانستی من در این غیبت طولانی و کشنده ی تو چقدر سکه جمع کرده ام

چقدر  روزنامه خریدم ....

چقدر زیر باران ماندم و حرف شنیدم .... !

بی آنکه بیایی و ببینی تمام کیوسک های خیابان خاطره را کارتی کرده اند !!