شاید این رسم عاشقی است، سوختن و سوختن و سوختن!

سهم ما از عشق مشترکمان فقط غم است و غصه !

خون دل خوردن است و اشک های مخفیانه که اگر دیگران اشکت راببینند تمام قد به تو میخندند:

مگر مردی که در دهه پنجم زندگیش هست هم گریه میکند؟

آنهم برای یک تیم؟

مگر میشود؟

و من میگویم میشود

اگر وتنها اگر عاشق باشی!!!!!!

سالهای جوانیم را با پیراهن رنگ وروی رفته قرمزرنگ سپری کردم ودر رویاهایم خودرا در قامت این لباس زیبا و همبازی دکتر دادکان و محمد مایلی کهن و ضیاء عربشاهی و محمد پنجعلی و مجتبی محرمی و....................... می دیدم.

آنقدر اوضاع مالی پدر کارگرم بد بود که با همه مهربانیش نمی توانست پولی برای خرید کفش و حتی لباس به من بدهد ومن هم این شرایط را پذیرفته بودم .

افسوس که حتی هیچ وقت لیاقت دیدن تمرین تیم محبوبم را هم نداشتم و تنها زمان عشق بازی من مربوط میشد به بازی کشاورزو پرسپولیس ...........

و الباقی صفحه کوچک و سیاه وسفید تلویزیون و گزارشگری کوتی و شفیع!!

لااقل آنقدر مرد بودند ومرام داشتند که سالها هیچ کس نتوانست بفهمد طرفدار چه رنگی هستند ، ولی در وانفسای فعلی هر بچه ننه ای به ما می تازد.(بماند برای بعد)

البته من معتقدم فقط برروی دیوار بزرگ و ابدی یادگار مینویسند وزخمی برآن میزنند(بماند برای بعد)

اما روز خوش نداشتیم

غیر از دهه شصت که معلوم نبود کی به کی هست و یادشان رفته بود پرسپولیس هم هست ، چند مرد (به هر دلیلی) تیم را به قول معروف در صندوق عقب پیکان سراپا نگه داشتند و بعد از  این دهه همه مالک عشقم بودند جزء من و مائی که با این تیم خندیدیم ، گریه کردیم، نالیدیم و نتوانستیم کاری بکنیم چون لابی نداشتیم!!!

سالها طوفان دعوای مالکیت بالا گرفت ودراین میان فقط من و عشقم باختیم و سایر حریفان ریز ودرشت از فرصت ایجاد شده بهره جستند و با کمک وبی کمک بردند وبردند.

سریالی است داستان عشقم و من

و افسوس که سهم من فقط خون دل خوردن است

سالها مدیران با لابی و بی لابی آمدند و همه گفتند که چنان کردند وچنان شد

و بعد که طوفان هیاهو خوابید من ماندم و ویرانه ای که در آن ققنوس من ، عشق ابدی من در کنج ویرانه آن درحال پر کشیدن دوباره بود.

مردی که دیروز از انتخاب مدیران با لابی گفت ، خودش خائن بالفطره بود که همه جوره به ما ضربه زد تا شد آدم معروفه و از قبل من وعشقم به جاهای بسیاری رسید.

مدیری که از تشکیلات می گفت ، فقط تشکیلات پارتی بازی را ایجاد کرد و باز من ماندم و ققنوس عشقم!!

بدهی پشت بدیهی

بیکفایتی پشت بی کفایتی (البته بخشی عمدی بوده وبخشی سهوی و بخشی نادانی...!!)

بعد از کسر امتیاز و از دست دادن قهرمانی ، سریال الطاف داوران و کمیته های کذا و کذا شروع شد

بعد حرفه ای گری و سرمایه گذاری بخش صنعت که بالطبع من و عشقم سهمی نداشتیم چون مالکمان نامعلوم بود

بعد انتخاب مدیر پشت مدیر که خودش شد رکودی در کتاب گینس

بعد بدهی بازیکنان و مربیان داخلی و خارجی

ماه ها بدهی ژوژه کابوسمان بود

تازه داشتیم نفسی چاق می کردیم و کمی کرکر بابت ازدست دادن امتیاز به پیکان وسپاهان

که شد آنچه نبایدمی شد

طارمی و ریزه اسپور

قسمت بعدی سریال ساده بازی های یک پسر خوب جنوبی که نیاموخته پایتخت نشستن خیلی چیزها میخواهد که من واو نداریم

و باز من هستم و اشک وآه

به قول دوست نادیده گلم:

خدایا مراقب پرسپولیسم باش