خودم را به خواب بخشیده ام

پناه برده ام به خواب ،تا در آغوش مرگی موقت !

فراموش کنم.

آنقدر دور شده ای ،

که تمام عمر برای برگشتن ات کافی نیست ،

خودم را به آغوش خواب انداخته ام ...

و خواب مرگ عمیقی نیست

و خواب آنقدر بزرگ نیست ،

که « دوست داشتن » تو را ،

در خودش حل کند

و « دوست داشتن » تو ،

عمیق تر از آن است که در مرگی به این حد حقیر ، غرق شود

آی ....

شاعر شعرهای خوف انگیز ،

که چشم هایت را می بندی

و شعرهایت را ،

چنان با صدای بلند فریاد می زنی

گویی پیامبری آیه های مقدس کتابش را تلاوت می کند ...

معجزه ای بیاور معجزه ای ...

تا به آئین فراموشی وارد شوم ،

سپید پوش و سرخ رو ...

و آنقدر به شریعت جدید مومن شوم که ،

فراموش کنم

تو ،

پیامبر واژه های رعب آور

رسول آیه های عریانی

با دستهایی دور

و چشم های خاموش معشوق من بوده ای ...

سیما محمودی