همه ی آدم ها در زندگی تحمل شان تمام شدنی است

همه ی آدم های خوب و مهربانی که میشناسیم

همان هایی که موقع خوردن یک لیوان چای بین این خیل عظیم نگرانی در دنیا ،

تنها نگرانیشان سوختن زبان توست

همان هایی که همیشه حواسشان به آدم هست

همان هایی که تنها زمانی به تو خیره نگاه میکنند که تو حواست به هیچ کجای دنیا نیست

همان هایی که در هوای بارانی چترت میشوند و در ظِلّ آفتاب سایبانت

آن روز فهمیدم همه ی آدم ها یکجایی و یک زمانی به تنگ می آیند ،

خستگی بر آنها فائق میشود

طاقتشان طاق میشود و یک روز بدون هیچ کارِ اضافه ای

بدون هیچ گله و شکایتی ، بدون هیچ اخم و تهدیدی میگذارند و میروند

درست به همین راحتی و به همین سادگی

میدانی فکر میکنم در زندگی ،

همه ی رفتن ها را به واسطه ی واژه ی "امید"میتوان گذاشت به حساب یک روزی برگشتن ،

به حساب یکروزی از نو درست شدن

همه ی رفتن ها ؛ به غیر از رفتن از روی خستگی..

از روی به تنگ آمدن..

از روی ناچاری..

همین...