هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند؛

همه، به استثنای یکی

که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت.

یک لاک پشت حسود... او یک روز نامه ای به هزارپا نوشت :

ای هزارپای بی نظیر!

من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم.

و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید.

آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟

یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغازمی کنید؟

در انتظار پاسخ هستم.

با احترام تمام، لاک پشت.

هزار پا پس از دریافت نامه

در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟

و کدام یک از پاهای خود راقبل از همه بلند می کند؟

و بعد از آن کدام پا را؟

متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد.

سخنان بیهوده دیگران از روی بدخواهی وحسادت؛می تواند بر نیروی تخیل ماغلبه کرده ومانع پیشرفت وبلند پروازی ما شود .

هیچ گاه نگذارید سخنان بیهوده دیگران فکر شما را آنقدر درگیر کند که از پیشرفت باز مانید