عجب رسمیه رسم زمونه

خونه مون عیدا پر مهمونه

می رن مهمونا از اونا فقط

آشغالِ میوه به جا می مونه !

کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟

کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه !

جعبه خالی ِ شیرینی هنوز

گوشه ی طاقچه پیش گلدونه

الا مهمان نگه بر ساعتت کن

برو فکری برای عادتت کن
نشستی همچنان مشغول خوردن

بکن رحمی به جیب خالی من
نمیدانی مگر میوه گران است

گلابی نرخ آن تا کهکشان است
گز و سوهان و گردو یا که پسته

بریزی در شکم هی بسته بسته!
دگر در خانه ام چیزی ندارم

دو دستی آورم نزدت گذارم
ندیدم تا کنون این گونه مهمان

عجب غارتگری هستی به دوران
یکی از بچه هایت , بچه ام کشت

ز بس که می زند بر کله اش مشت
یکی از آن وروجک های شیطون

شده آویز پنکه عین میمون
دوتا لیوان شکسته دختر تو

شکسته استکان ها همسر تو
تو گویی زلزله آمد در اینجا

که این سان گشته وضع خانه ی ما
اگر مهمان حبیب حق تعالی ست

چرا از دست آن امروزه غوغاست!

عطرش پیچیده تا آشپزخونه

شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه

می رن مهمونا از اونا فقط

جعبه ی خالی به جا می مونه !

از بس خونه رو به هم می ریزن

آدم مثل خر تو گِل می مونه

یکی نیست بگه خداوکیلی

جای پوست پسته توی قندونه ؟!

قند نصفه ی عموجون هنوز

خیس و لهیده ته فنجونه

حالا خداییش قندش مهم نیست

کنار اون قند نصف دندونه !

می رن مهمونا از اونا فقط

نصفه ی دندون به جا می مونه !

پسته ی خندون ، بادوم شیرین

فندق در باز ، مال مهمونه

« پرسید زیر لب یکی با حسرت » :

که از این آجیل، به غیر از تخمه،

واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟