۸۹ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

قضاوت صادقانه

می گویند انسانها با همان منظری که خود دیگران را می بینند

درباره دیگران قضاونمی کنند

یعنی مصداق این شعر هستند که می گوید:

هرکسی از ظن خود شد یار من!!!

به نظر ساده می آید

اما وقتی میخواهی درباره فردی قضاوت کنی

خیای سخت و دشو.ار است که صادقانه و بی غرض و آنچه اوهست را درنظر بگیری

ما از منظر و دیدگاه خودمان اورا قضاوت می کنیم

و عجبا که بر این قضاوت ، اصرار هم داریم

همه عیوب خودمان را برای دیگران هم متصور هستیم

و گمان داریم ما مصلحی هستیم که آمده ایم تا همه چیز و همه کس را اصلاح کنیم

چقدر سخت و دشوار است رعایت خیلی از موارد

  • برباد رفته

متن شعر:ای وای مادرم

سالها پیش، اواسط روز بود که در سنگری واقع در غرب کشور نشسته بودیم

بی پروا و منتظر!

رادیوی یک موج کوچی روشن بود

گوینده رادیو توجه شنودگان را به شنیدن شعری زیبا از استاد محمدحسین شهریار جلب کرد

شعری بنام ای وای مادرم

شعر بلندی است

تصویر کنید ،مدت ها از مادرتان دور باشید و آنگاه صدای محزون مردی با لهچه غلیظ ترکی

شعری بخواند آکنده از درد و احساس

با اینکه سالها از آن ماجرا می گذرد ، هنوز هم با خواندن این شعر ، همان احساس را دارم

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا و ول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر و کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز می گذشت از ین زیر پله ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب
درآید از در یک خانه ی فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته ایست سزاوار احترام
تبریز ما ! به دور نمای قدیم شهر
در باغ بیشه خانه مردی است با خدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری
اینجا به داد ناله مظلوم می رسند
اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف می دهم که پدر راد مرد بود
با آن همه در آمد سرشارش از حلال
روزی که مرد روزی یک سال خود نداشت
اما قطار ها ی پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
نه او نمرده است می شنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و کله می زند
ناهید لال شو
بیژن برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای نا خوش خود آش می پزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت :
این حرفها برای تو مادر نمی شود
پس این که بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد
در نصفه های شب
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیک های صبح
او باز زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا
راز و نیاز داشت
نه او نمرده است
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیر زن بمیرد ؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
او با ترانه های محلی که می سرود
با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود
و شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت
وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ هیچ
تنها مریض خانه به امید دیگران
یکروز هم خبر که بیا او تمام کرد
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچیده کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبر های سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره یاسین من چکید
مادر به خاک رفت
آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آنجا که زندگی ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مزد همه زجر های او
ما خلاص می شود از سر نوشت من
مادر بخواب خوش
منزل مبارکت
آینده بود و قصه ی بی مادری من
ناگاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر به ناله بر آورده از مفاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده دویدم به ایستگاه
خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز از آن سفید پوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز
از من جدا مشو
می آمدیم و کله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید
تنها شدی پسر
باز آمدم به خانه چه حالی نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده در آیم ز اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم

  • برباد رفته

درد ودلی ساده

خدایا

مانده ام که چگونه و چرا ، جامعه امروزی ما اینگونه است؟

این تقدیر توست؟

یا سرنوشت ما؟

یعنی ما آنرا رقم زده ایم؟

خدایا گناه پدر را به پای پسر نمی نویسند

خدایا :

گیرم پدرم سیب را خورد!!

چرا من باید از بهشت رانده شوم!!

و تازه برای همه کارهایم باید حساب پس بدهم!

خدایا ذهن من توان درک مسائل را ندارد

من نمی توانم بفهمم

جهان چیست؟

چرا هست؟

چگونه هست؟

کمکم کن

  • برباد رفته

انتصاب وزیر هوش مصنوعی

این متن برخلاف روال رایج در سایر نوشته‌هایم خیلی جنبه آموزشی ندارد اما انگیزه نگارش آن با دیدن یک خبر ایجاد شد. شاید در ابتدا شوخی به نظر برسد اما در لابلای اخبار بین‌المللی دیدم که شیخ محمد بن راشد آل مکتوم نوزدهم اکتبر (27 مهر ماه)، یک جوان 27 ساله را به عنوان اولین وزیر هوش مصنوعی کشور امارات متحده عربی منصوب کرده است. این سمت به عمر سلطان العلما اعطا شده که پیش از این معاون دفتر آینده (Future Department) در دولت امارات بوده است. رییس دولت امارات پس از این انتصاب در توئیتی عنوان کرده است که: "موج جهانی آتی، هوش مصنوعی است و ما می‌خواهیم امارات برای آن آماده باشد" .همزمان با این انتصاب، وزیر دیگری با عنوان "وزیر علوم پیشرفته" (Minister for Advanced Sciences) منصوب شده است. سارا الامیری نیز به عنوان وزیر علوم پیشرفته تنها 30 سال سن دارد.  تمامی این تحولات در راستای برنامه ملی 100 ساله امارات است که طی آن در پی ساخت مسکن در کره مریخ و انتقال گروهی از شهروندان خود به آنجاست.  فارغ از سطح اجرایی بودن این برنامه و نیت‌ پشت آن، درباره این خبر چند نکته به نظرم رسید:

1-  وقتی صحبت از مدیریت برند می شود همه بحث‌ها چه در سطح فردی (شخصی)، چه شرکتی و چه ملی قابل تعمیم است. ببینید که چنین حرکت هوشمندانه‌ای در کنار پروژه‌های دیگر از این نوع چه تصویری از برند ملی امارات در  ذهن جهانیان خواهد ساخت و چه فرصت‌های عظیمی را در اختیار آنان خواهد گذاشت. خیلی بیراه نیست اگر بگوییم دولت امارات در جهتی حرکت می‌کند که من اسمش را "دولت استارتاپی" می‌گذارم.

2-  این خبر را بگذارید در کنار اخبار انتخاب روسای جدید دولت‌های اروپایی که یک به یک از بین جوانان زیر 35 یا حتی 30 ساله انتحاب می‌شوند و مقایسه کنید با میانگین سنی مدیریت دولتی در کشور خودمان!

3- در کشوری مثل کشور ما که حداکثر توان بازآفرینی ساختار دولت به ادغام یا جداسازی تکراری چند وزارت‌‌خانه‌ و سازمان ختم می‌شود و فارغ از اینکه چه دولتی با چه گرایشی روی کار است، اغلب قریب به اتفاق فرآیندها کاملا ناکارآمد هستند، شنیدن این اخبار در سطح دولت‌ها بیشتر به خواب و رویا شباهت دارد. ای کاش که بالاخره یک دولت شجاعت، خلاقیت و جسارت کافی برای چنین تحرکاتی را بیابد!

اگر تا بحال از فصل جدید در فضای مدیریت کسب‌وکارها صحبت می‌کردیم از این به بعد باید از فصل جدید در فضای مدیریت دولت‌ها سخن گفت. فضایی که کشور ما نیز با وجود این همه منابع وسیع و جوانان توانمند باید  بتواند برای آن فکری بکند.

سخنی بسیار زیبا و پرمعنا از جناب آقای:

  دکتر علیرضا قنادان

  • برباد رفته

انسان امروزی و دو راهی دین ودنیا

عصر حاضر ، عصر عجیبی است

انسان پیچیده شده است در روابطی تنگاتنگ و پیچیده!!

زندگی روزمره را فقط با پول میتوان ادامه داد!!

همه چیز پولی است

نان ، پول میخواهد

خانه ، پول میخواهد

ماشین، پول میخواهد

درس خواندن ، پول میخواهد

کار ، پول میخواهد

و خلاصه تکان بخوری ، پول میخواهد

پس باید راهی پیدا کنی برای پول درآوردن

اینجا میشود چند راهه زندگی

یا باید به قواعد مادی دنیای فعلی تن بدهی و فقط به خودت فکر کنی

و یا باید به تعالیم گذشته آبا و اقوامت رو کنی

و خیلی از منافع خودت را نادیده بگیری

تو مختاری که یکی را اتنخاب کنی

تعریف وجدان در دنیای امروزی فرق کرده است

با تعریف قدیمی وجدان ، توباید منافعت را نادیده بگیری

و این بهائی سنگین دارد

این تو هستی که تصمیم می گیری

خودت باشی

و یا خودت باشی

  • برباد رفته

متن ترانه:بوی عیدی ، بوی توپ

بوی عیدی بوی توپ ،بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو
بوی یاس جا نماز ترمه ی مادر بزرگ
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه ها
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس نا تموم گذاشتن
جریمه های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
بوی باغچه بوی حوض
عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس
توی کوچه گم شدن
توی جوی لا جوردی هوس یه آبتنی
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم

 

ترانه سرا

شهریار قنبری

  • برباد رفته

متن ادبی بنام:من وتو

بعضی با برج های پدرهاشان
بعضی دیگر با آرزوهاشان
و بعضی با دنیاشان
من و تو اما
با نداری هامان
بزرگ شدیم.

آنقدر بزرگ
که جایی در دنیای کوچکشان
نداشتیم.

متنی زیبا از استاد محمد علی بهمنی

  • برباد رفته

زر و زور دو بال حکمرانی - بخش دوم

هلندی ها هم به همین فکر افتادند

آنها زر میخواستند تا زورشان بیشتر شود

به همین دلیل به اندوزی یورش بردند

و به اسم تغییر فرهنگ کشورهای بی فرهنگ، مردم را کشتند

غارت کردند

و شدند حاکم این کشورها

و این کشورها شدند مستمره ابرقدرتها!!

اندوزی محلی بود برای تولید یکی از بهترین ادویه های دنیا!!

و حالا دیگر مستمره هلند بود!!

حالا اندیشمندان و سیاستمداران انگلستان هم به فکر افتادند

آنها هم نباید عقب می افتادند

منابع طبیعی قابل توجهی نداشتند

زمین زیادی هم نداشتند

همسایه هایشان هم مثل خودشان فکر می کردند

پس نمی شد به آنها حمله کرد

همسایه ها پاسخ کوبنده ای به آنها می دادند

پس به اسم تغییر فرهنگ، و زودودن بی فرهنگی از کشورهای عقب افتاده

حمله کردند

و متاسفانه مشکلات موجود در حکومتهای آن کشورها هم مزید بر علت شد

غارت کردند

چپاول کردند

کشتند و کشور گشائی کردند

و این کشورها شدند مستمره انگلستان

و زرها بود که سرازیر شد

و کم کم اینها هم شدند پر زور

حالا دوبال قدرت تکمیل شده بود

زر

و

زور

  • برباد رفته

زر و زور دو بال حکمرانی - بخش اول

تاریخ را که نگاه میکنیم ، همیشه زر و زور ، دوبال قدرتمند هر حکومت بوده است

چند صد سال پیش وقتی اسپانیا میخواست خود را به عنوان ابر قدرت جدید معرفی کند

تصمیم گرفتند تا با کشتی ، یک راه آبی میان چین و اسپانیا کشف کنند

به همین دلیل کریستف کلمپ را فرستادند

در آن زمان ادویه بعنوان بهترین  و گرانترین کالای تجاری جهان ، شناخته میشد

و اسپانیائی ها که از مشکلات و بهائی که بواسطه حمل کالا از جاده ابریشم پرداخت می کردند، گلایه داشتند

به فکر ایجاد راه آبی افتادند

از قضای روزگار، کریستف کلمپ ، راه را گم کرد و اشتباها سر از آمریکا دراورد

و عجبا که کریستف کلمپ تا پایان عمرش اصرار داشت ، محلی که کشف کرده ، بخشی از چین است.

وقتی به آنجا رسیدند طلا دیدند و طلا دیدند

و عجبا که پس از شصت سال ، نود و پنج درصد از مردم محلی ، به دست اسپانیائی ها کشته شدند

و هزارن تن طلا به اسپانیا منتقل شد

و بخش کوچکی از این تارج، صرف ساخت محراب بزرگ سویل شد

و ماحصل این کار بزرگ:

نابودی یکی از بزرگترین تمدن های دنیا ، ایجاد بیماری های مقاربتی و  نابودی بخشی از آمریکا بود

و این شده که اسپانیا به زر رسید

و زرش را در راه ساختن ناوگان دریائی بزرگش ، خرج کرد

  • برباد رفته

به چشمان شما محتاجم

نروید آی ! به چشمان شما محتاجم
تک و تنها نگذارید مرا محتاجم
اگر از چشم شما دور شوم می‌میرم
مثل هر آدم خاکی، به هوا محتاجم
دل به دریا نزنید این همه، یادم بدهید
به فراگیری قانونِ شنا محتاجم
عابرانی که گذشتید ز غم! مرحمتی
به منِ عاجز مسکین که به پا محتاجم
دل حیران من... انبوه خدایان زمین
چند روزی است به یک قبله‌نما محتاجم
قصه‌ها یک‌سره تکراری و مانند هم‌اند
من به لالایی زیبایِ شما محتاجم
گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر
آه! شرمنده که من ـخودـ به دعا محتاجم
باز هم آخر هفته است دلِ شاعر من
یک غزل گفت ولی من به سه تا محتاجم

 

شعر "به چشمان شما محتاجم" از مرحومه نجمه زارع

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود