جلوی بهزیستی نوشته شده بود :
شیرمادر و مهر مادر جایگزینی ندارد!
اما پدرم مهر مادرم را پرداخت کرد،
گاوی خرید و من با شیر آن بزرگ شدم،
هیچکس حقیقت مرا نفهمید جز معلم ریاضی که همیشه میگفت:
گوساله بنشین ...
*********************
حسین پناهی
جلوی بهزیستی نوشته شده بود :
شیرمادر و مهر مادر جایگزینی ندارد!
اما پدرم مهر مادرم را پرداخت کرد،
گاوی خرید و من با شیر آن بزرگ شدم،
هیچکس حقیقت مرا نفهمید جز معلم ریاضی که همیشه میگفت:
گوساله بنشین ...
*********************
حسین پناهی
برخى گویند:
نامه کوفیان به وسیله عبد الله بن مسمع همدانى و عبد الله بن وال براى امام فرستاده و به آن دو دستور دادند،
نامه را با سرعت به آن حضرت برسانند.
پس آن دو با شتاب برفتند تا در دهم ماه رمضان به مکه وارد شدند و نامه را به امام تسلیم کردند،
مردم کوفه دو روز پس از فرستادن نامه مزبور،
قیس بن مسهر صیداوى
عبد الرحمن بن عبد الله بن شداد ارحبى
و عمارة بن عبد الله سلولى
را همراه با صد و پنجاه نامه که هر یک از آنها امضاى یک یا دو یا چهار نفر را داشت نزد امام (ع) روانه ساختند.
هر چند که امام (ع) به هیچ یک از آنان پاسخ ندادند و سکوت کردند،
اما همچنان نامه هاى بسیارى براى او ارسال مىشد،
و در یک روز ششصد نامه به دست آن حضرت رسید،
و این امر همچنان ادامه داشت تا آنجا که جمع نامه هاى وارده به دوازده هزار مىرسد.
سپس دو روز دیگر سپرى شد.
هانى بن هانى سبیعى و سعید بن عبد الله حنفى را که آخرین فرستادگان کوفیان بودند
روانه مکه ساختند و نامه اى به وسیله آن دو به این شرح براى امام ارسال داشتند:
بسم الله الرحمن الرحیم:
نامه اى است به حسین بن على (ع) از جانب شیعیان آن حضرت از مؤمنین و مسلمین.
اما بعد، اى امام
هر چه زودتر به نزد ما بیایید که مردم در انتظار شمایند
و اندیشه اى جز تو ندارند.
پس با شتاب، و باز هم با شتاب به سوى کوفه حرکت کنید، با شتاب، با شتاب، والسلام.
همچنین
شبث بن ربعى تمیمى
حجار بن ابجر عجلى
یزید بن حارث بن یزید بن رویم شیبانى
عزرة بن قیس احمسى
عمرو بن حجاج زبیدى
محمد بن عطارد بن حاجب بن زراره تمیمى
نامه اى نوشتند و با همان گروه براى آن حضرت ارسال داشتند بدین مضمون:
پس از حمد و سپاس به درگاه خداوندى،
باغها سرسبز و میوهها رسیده اند.
پس هرگاه مایل باشید به سوى ما بیایید که لشگر بسیار و مجهز جهت یارى شما آماده اند،
سلام و رحمت خداوند و برکات او بر شما و بر پدر بزرگوارت باد.
در روایت دیگر چنین آمده است که اهالى کوفه در نامه هاى خود که به آن حضرت ارسال داشتند یادآور شده بودند:
صد هزار شمشیر نزد ما آماده است، پس بىدرنگ به سوى کوفه حرکت کنید .
فرستادگان مردم کوفه یکى پس از دیگرى نزد آن حضرت گرد آمدند.
امام حسین (ع) از هانى و سعید اخبارى را جویا شدند و گفتند: به وسیله چه کسانى نامه شما نوشته شده است؟
آن دو گفتند: اى فرزند رسول خدا، کسانى که این نامه را ارسال داشته اند عبارتند از:
شبث بن ربعى
حجار بن ابجر
یزید بن حارث بن یزید بن رویم
عزرة بن قیس، عمرو بن حجاج
محمد بن عمیر بن عطارد.
(هر چند که این عده از افراد مشهور کوفه بودند،
اما هیچ یک به عهد خود وفا نکردند و بر خلاف وعده هاى خود بر علیه آن حضرت قیام کردند و با امام ع جنگیدند).
سپس امام حسین (ع) از جاى خود برخاست
و بین رکن و مقام دو رکعت نماز به جاى آورد و از خداى در این مورد طلب خیر کرد.
سرانجام نامه اى به وسیله هانى بن هانى و سعید بن عبد الله براى اهالى کوفه فرستادند.
مضمون نامه چنین بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
نامه اى است از حسین بن على ع به گروه بسیار مؤمنین و مسلمین
اما بعد
نامه هاى شما را آخرین فرستادگان شما یعنى هانى و سعید براى من آوردند.
آنچه که براى من شرح داده و یادآور شده اید دریافتم.
سخن اکثریت شما این بود که:
براى ما امام و پیشوایى نیست و گفته اید که به سوى شما حرکت کنم،
و به این وسیله خداوند ما را بر حق و هدایت گرد آورد،
و من هم اکنون برادر و پسر عمو و کسى که در خاندانم مورد اطمینان بوده،
یعنى مسلم بن عقیل را به سوى شما گسیل مىدارم.
چنانچه وى در گزارش خود اطلاع دهد
که اکثریت مردم و افراد آگاه و صاحب نظر بر آنچه که در نامه هاى شما آمده و فرستادگان شما گفته اندمطابق باشد،
انشاء الله تعالى به زودى به نزد شما خواهم آمد.
به جان خودم سوگند،
امام و پیشوا کسى است که در میان مردم به کتاب خدا حکم کند و رفتارش توأم با عدل و داد باشد.
از دین حق پیروى، و خود را در آنچه مربوط به خدا و رضاى اوست نگهدارى کند.
و السلام.
برگرفته از کتاب سیره معصومان، ج 4، ص 11۰ـ سید محسن امین
وقتى مردم کوفه از مرگ معاویه آگاه شدند و دانستند که امام حسین (ع) با یزید بیعت نکرده است،
بیدرنگ درباره یزید به جستجو پرداختند.
آنگاه بر در خانه سلیمان بن صرد خزاعى گرد آمدند.همین که اجتماع آنان کامل شد،
سلیمان برخاست و به ایراد سخن پرداخت.
وى در پایان گفتار خود گفت:
شما اطلاع یافته اید که معاویه به هلاکت رسیده و به سوى پروردگار رفته است تا به سزاى اعمال خود برسد.
فرزندش یزید به جاى او به حکومت رسیده است.
حسین بن على ضمن مخالفت با او و بدان جهت که از چنگال طاغوتیان آل ابو سفیان اموى در امان باشد رهسپار مکه شده است.
شما که از شیعیان او و قبلا نیز از پیروان پدرش بوده اید،امروز نیازمند یارى شماست.
چنانچه مىدانید و آماده هستید وى را یارى دهید و با دشمنانش به مبارزه پردازید،
به آن حضرت بنویسید و آمادگى خود را جهت دعوت به کوفه اعلام دارید.
اما چنانچه از پراکندگى و سستى در یارى او بیم دارید، وى را فریب ندهید.
همه یک صدا گفتند:
ما با دشمن او خواهیم جنگید و در راه او جانفشانى و خود را فداى او خواهیم کرد.
بدین ترتیب اهالى کوفه نامه اى براى حسین بن على (ع) نوشتند
و به وسیله عدهاى همراه با ابو عبد الله جدلى ارسال داشتند .نامه مزبور به این شرح بود:
بسم الله الرحمن الرحیم،
نامه اى است به حسین بن على از
سلیمان بن صرد
مسیب بن نجبه
رفاعة بن شداد بجلى
حبیب بن مظاهر
و عبد الله بن وال
و شیعیان او از مؤمنین و مسلمین از اهالى کوفه.
سلام بر تو
اما بعد، سپاس خداوندى را که دشمن سرکش و ستمکار و دشمن پدر شما را در هم شکست و نابود کرد.
دشمنى که به این امت یورش برد و به ستمکار خلافت و زمامدارى آنان را به چنگ خود درآورد،
و اموال آنان را به زور بگرفت و بى آنکه رضایت آنان را فراهم آورد،خود را فرمانرواى آنان کرد.
نیکان و برگزیدگان آنان را بکشت،
و بدکاران و اشرار را به جاى نهاد،
و مال خدا را دست به دست در میان گردنکشان و ثروتمندان قرار داد.
همچنان که قوم ثمود از رحمت خدا دور گشتند، دورى و نابودى نیز بر او باد.
شما خود مىدانى که براى ما پیشوایى نیست.
پس به سوى ما روى آور.
امید است که خداوند به وسیله تو افراد ما را به گرد هم فراهم آورد و به سوى حق راهبرى فرماید.
اینک نعمان بشیر در قصر فرماندارى اقامت کرده است،
و ما هرگز در جمع او شرکت نکرده و در نماز جمعه و عید با او همراهى نمىکنیم.
چنانچه ما بدانیم که شما به سوى کوفه حرکت خواهى کرد،
او را از شهر کوفه بیرون ساخته،
و انشاء الله تعالى او را به شام خواهیم فرستاد.
درود و رحمت خداوند بر تو اى فرزند رسول الله (ص) و بر پدر ارجمند تو باد.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.
برگرفته از کتاب سیره معصومان، ج 4، ص 11۰ـ سید محسن امین
در حضور هفت گروه ، هفت کار را مخفی انجام بدهید تا سعادتمند شوید:
1 – در حضور فقیر . دم از مال و منالت نزنید
2 – در حضور بیمار . سلامتیت را به رخش نکشید
3– در حضور ناتوان . قدرت نمایی نکنید
4– در برابر غصه دار. خوشحالی نکنید
5– در برابر زندانی. آزادیتان را جلوه نمایی نکنید
6– در حضور افراد بدون فرزند. از فرزندت تعریف و نوازش نکنید
7– در برابر یتیم. از پدر و مادرتان نگوئید
معروف است که یکی از بزرگترین کشفیات ارشمیدس در حمام صورت گرفت
و وی شوقزده، از حمام بیرون زد و فریاد کشید «یافتم، یافتم».
روزی که ارشمیدس به حمام رفت، لابد چرک بود.
اما به جای اینکه کیسه بکشد شروع به بازی و غوطهخوردن در آب کرد.
پایین میرفت و بالا میآمد، باز پایین میرفت و بالا میآمد،
خیلی آرام، یک بار دیگر که پایین رفت یکهو از آب بیرون جست.
فریاد کشید: یافتم، یافتم...
کسانی که حمام نرفتهاند نمیدانند که فریاد در حمام چه انعکاس پرابهت و چندبارهای دارد.
پژواک صدا در خود صدا میپیچد و باز ارشمیدس انگار که «مویش» را میکشند از ته دل فریاد میزد:
یافتم، یافتم...
اولین گمان این بود که ارشمیدس سنگ پا پیدا کرده است،
اما تا آن روز کسی برای سنگ پا اینطور نعره نکشیده بود.
آنهایی که به ارشمیدس نزدیکتر بودند
بیاختیار ذهنشان به ثروت و جواهری رفت که ارشمیدس از روی خوششانسی و اتفاق آن را پیدا کرده است
که فریاد در فریاد ارشمیدس انداختند: مال ماست، مال ماست...
اما ارشمیدس بیاعتنا به همهچیز و همهکس و حتی لباسهایش، از سر شوق، لخت مادرزاد از حمام بیرون زد.
صاحب حمام فقط یک فریاد کوتاه داشت:
پس پول حمام چی؟
بعد یکهو مثل تیر از ذهنش گذشت که ارشمیدس چیز باارزشی یافته و فریادزنان به دنبالش افتاد:
مال من است، مال من است!
حمامی پس از اینکه دویست، سیصد متر به دنبال ارشمیدس دوید،
دیگر کاملاً باورش شد که ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده و حالا فریاد میزد: دزد، دزد، بگیریدش...
وقتی ارشمیدس از کنار بازار شهر گذشت جمعیتی که از پیاش میدوید به هجده نفر رسید،
در حالی که ارشمیدس همچنان فریاد میزد: یافتم، یافتم...
شمعفروشان و نعلبندان و خلاصه کاسبکارها از کسانی که به دنبال ارشمیدس بودند میپرسیدند:
«مگر چه شده است؟»
و آنها جواب میدادند:
«یافتش، یافتش» و همینطور از پی ارشمیدس میدویدند.
پیرزنی گفت: چه بیحیاست این مرد!
لاتی به محض اینکه ارشمیدس را آنطور لخت مادرزاد دید گفت:
این چیچی پیدا کرده که باید حتماً لخت باشه تا نشون بده؟!
در سرکوی سگبازها، آنجا که «کلبی»ها جمع میشدند، بالاخره جلوی ارشمیدس را گرفتند.
لنگی به دور تنش پیچیدند، پیرمردی نفسنفسزنان از راه رسید:
من هفته قبل در حمام انگشتر طلایم را گم کردم، زنم شاهد است!
حمامی هم رسید: منطقاً آنچه در حمام است، مال حمامی است.
یکی از سوفسطائیان خواست با این نظر مخالفت کند که مأمور دولت آمد وگفت:
حرف بیحرف! این چیزها مال دولت است.
مرد میانسالی از جمعیت گفت:
قربان هنوز معلوم نیست چیچی هست.
مأمور خود را از تک و تا نینداخت:
پس زودتر معلوم کنید تا بفهمیم صاحب چه چیزی هستیم!
اما ارشمیدس که غافل از دور و برش بود همینطور داد و فریاد میکرد:
یافتم، یافتم، یافتم...
جمعیت که هر دم بیشتر میشد و کلافه بود دستهجمعی فریاد زدند:
آخه بگو چی یافتی؟
ارشمیدس با همان شور و حرارت فریاد کرد:
هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع همحجمش سبک میشود.
مردم گفتند: چی، چی گفتی؟
ارشمیدس که از دقت و توجه مردم نسبت به مسائل علمی شوقزده شده بود شمرده گفت:
دقت کنید، هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع همحجمش سبک میشود.
همگی با هم گفتند:
«این مردک خر چه میگوید، دیوانه است»
و از دورش پراکنده شدند
ارشمیدس از دور صدای مردی را شنید که میگفت
«هر جسمی که در آب فرورود به اندازه ارشمیدس دیوانه نمیشود» و صدای خنده مردم بلند شد.
فردای آن روز به سردر حمام یک تابلوی کوچک نصب شد که روی آن با خط خوش یونانی نوشته شده بود:
برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم.
***************
برگرفته از: کتاب مو، لای درز فلسفه-اردلان عطارپور
نگارش «غربزدگی» کتاب معروف جلال آل احمد، در سال 1340 به پایان رسید و در مهرماه 1341 انتشار یافت.نسخه کاملتری هم از آن در 1342 آماده چاپ بود، اما در زیر چاپ توقیف شد.
بنا بر اعتقاد جلال آل احمد، غرب زدگی آفتی است که از غرب میآید و کشورهای جهان سومی و از پیشرفت وامانده را مانند طاعون، گرفتار و بیمار میکند.
به نظر جلال آدم غربزده ریشه و بنیادی ندارد، نه شرقی مانده، نه غربی شده؛
هرهری مآب و چشم و گوش بسته از آداب و سنن و فرهنگ غرب تقلید میکند.
جلال در این باره میگوید: «غرب زدگی میگویم همچون وبازدگی. و اگر به مذاق خوشایند نیست، بگوییم همچون سرمازدگی یا گرمازدگی. اما نه، دست کم چیزی است در حدود سنزدگی».
شاید اگر بخواهیم لب مطالب کتاب غرب زده ایشان را در یک سط بنویسیم ؛ متن زیر از آب در می اید:
انسان غرب زده هرهری مذهب است!!!
یعنی اگر بحث سیایت بازی و مکر پیش بیاید
از انگلیس ها که خدای سیایت بازی هستند بدتر میشود
اگر بحث لذت جوئی پیش بیاید
از همه بی بندبارها بدتر میشود
اگر بحث خوش گذرانی پیش بیاید
از همه خوش گذارانان عالم پیشی می گیرد
اگر بحث خساست پیش بیاید
از اسکاتلندی ها که خدای خسیس بازی هستند ، بدتر میشود
و تا گیر می افتد و کم می آورد
می گوید(( یا ابوالفضل)) و میشود یک ادم مذهبی و متدین!!!
منظور این است که برغم عدم وجود اطلاعات کافی و یا تخصص در موارد گوناگون
آدم هرهری مذهب ، خود را کارشناس آن فن می داند و ادعای دانائی را دارند
آدم هر هری مذهب هیچ ریشه و اصالتی ندارد
و همچون خش و خاشاک با در نتد باد روزگار به هر سمتی که باد بوزد ، حرکت می کنند
نکته مهم این است با این تفاسیر جامعه فعلی ما لبریز از این جور آدمهاست
نمی دانم حداقل خود من با خواندن این کتاب ، حس بدی داشتم
در باورها و عقاید خودم شک کردم
مردد شدم وخیلی از موارد زندگی شخصی ام را مشمول غرب زدگی دیدم!!!
و این میشود آیه یاس!!!!
تخصص و تسلطی در زمینه خط شناسی و زبان ندارم
اما کاشکی در دستور زبان فارسی ، میشد حالت و لهن کلام هم درج میشد
اینکه من و شما در یک حال و هوای خاص خودش ، حرفی را می نویسیم
زمان خواندنش ، طرف با حالی که خودش بخواهد می خواند
من با سادگی برای دوستی نوشتم
و شاید او هم با سادگی و ملایمت حرفی را پاسخم داد
اما من گمان کردم حرفش تنداست ، تهدید است
و شاید یک خیال بد در ذهنم جاری شد
اما اگر متن حالات را هم بیان میکرد اشتباه نمی کردم
ابن هم شد یک آرزو!!!!
«عشق» در معنای عام خود بیشتر به وجود رابطه دوستانه بین دونفر دلالت دارد. عشق معمولاً نوعی توجه و اهمیت دادن به یک شخص یا شیء است که حتی گاهی این عشق محدود به خود نمیشود (مفهوم خودشیفتگی). با این وجود در مورد مفهوم عشق نظرات متفاوتی وجود دارد. عدهای وجود عشق را نفی میکنند. عدهای هم آن را یک مفهوم انتزاعی جدید میدانند و تاریخ «ورود» این واژه به زبان انسانها و در واقع اختراع آن را طی قرون وسطی یا اندکی پس از آن میدانند که این نظر با گنجینه باستانی موجود در زمینه عشق و شاعری در تضاد است. عده دیگری هم میگویند که عشق وجود دارد و یک مفهوم انتزاعی صرف نیست، اما نمیتوان آن را تعریف کرد و در واقع کمیتی معنوی و متافیزیک است. برخی از روانشناسان اعتقاد دارند که عشق عمل به عاریه سپردن «مرزهای خودی» یا «حب نفس» به دیگران است. عدهای هم سعی دارند عشق را از طریق جلوههای آن در زندگی امروزی تعریف نمایند.
تفاوتهای فرهنگی میان کشورها و اقوام مختلف امکان دستیابی به یک معنای همگانی و فراگیر درمورد کلمه عشق را تقریباً ناممکن ساختهاست. در توصیف کلمه عشق ممکن است عشق به یک نفس یا عقیده، عشق به یک قانون یا مؤسسه، عشق به جسم (بدن)، عشق به طبیعت، عشق به غذا، عشق به پول، عشق به آموختن، عشق به قدرت، عشق به شهوت، یا عشق به انواع مفاهیم دیگر در نظر باشد و افراد مختلف برای افراد و چیزهای مختلف درجه دوست داشتن متفاوتی را بروز میدهند. عشق مفهومی انتزاعی است که تجربه کردن آن بسیار سادهتر از توصیفش است. به علت پیچیدگی مفهوم عشق و انتزاعی بودن آن معمولاً بحث درمورد آن به کلیشههای ذهنی خلاصه میشود و درمورد این کلمه ضربالمثلهای زیادی وجود دارد، از گفته ویرژیل یعنی «عشق همه جا را تسخیر میکند» گرفته تا آواز گروه بیتلز یعنی «همه چیزی که به آن احتیاج داری عشق است». برتراند راسل عشق را یک «ارزش مطلق» میداند که در برابر ارزش نسبی قرار دارد.
در زبان فارسی به کسی که دارای احساس عشق نسبت به کسی دیگر است، دلداده یا عاشق و به کسی که مورد احساس عشق طرف دیگر است؛ دلبر ، دلربا یا معشوق میگویند. واژه عشق در ادبیات فارسی به ویژه ادبیات غنایی، پایگاه و اهمیتی ویژه و والا دارد و بسیاری از شاعران پارسی، درباهٔ عشق و عاشقی، وصف معشوق و سختیهای عاشقی، اشعاری با ارزش ادبی والا دارند. همچنین گاهی اوقات، این کلمه دربارهٔ عشق انسان به خدا نیز آمدهاست که در مقوله عرفان و مذهب میگنجد.
اگر چه تعریف دقیق کلمه «عشق» کار بسیار سختی است و نیازمند بحثهای طولانی و دقیق است، اما جنبههای گوناگون آن را میتوان از راه بررسی چیزهایی که «عشق» یا عاشقانه «نیستند» تشریح کرد. عشق به عنوان یک احساس مثبت (وشکل بسیار قوی «دوست داشتن») معمولاً درنقطه مقابل تنفر (یا بیاحساسی محض) قرار میگیرد و در صورتی که درآن عامل میل جنسی کمرنگ باشد و یک شکل خالص و محض رابطه رمانتیک را متضمن باشد، با کلمه شهوت قابل قیاس است؛ عشق در صورتی که یک رابطه بین فرد ودیگر افراد را توصیف کند که درآن زمزمههای رمانتیک زیادی وجود دارد در مقابل دوستی و رفاقت قرار میگیرد؛ با وجود آنکه در برخی از تعریفها «عشق» بر وجود رابطه دوستانه بین دو نفر در بافتهای خاص تأکید دارد.
مطالعه نشان داده است که هنگام احساس علاقه زیاد و عشق تغییر و تحولات چشمگیری در بدن اتفاق میافتد و بدن واکنشهای متفاوتی را از خود نشان میدهد.
در گذشته تصور میشد که واژهٔ عشق ریشهٔ عربی دارد؛ ولی عربی و عبری هر دو از خانوادهٔ زبانهای سامیاند، و واژههای ریشهدار سامی همواره در هر دو زبان عربی و عبری معنیهای یکسان دارند؛ و عجیب است که واژهٔ «عشق» همتای عبری ندارد و واژهای که در عبری برای عشق به کار میرود اَحَو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) هم خانوادهاست؛ ولی دیدگاه جدید پژوهشگران این است که واژهٔ «عشق» از iška اوستایی به معنی خواست، خواهش و گرایش ریشه میگیرد که آن نیز با واژهٔ اوستایی iš به معنی «خواستن، گراییدن، آرزو کردن و جستجو کردن» پیوند دارد.
همچنین، به گواهی بهرام فرهوشی، این واژه در فارسی میانه به شکلِ išt به معنی خواهش، گرایش، دارایی و توانگری است. خود واژههای اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشهٔ هندی و اروپایی (زبان آریاییان) نخستین یعنی ais به معنی خواستن، میل داشتن و جُستن میآید که شکل آن aisskā به چم خواست، گرایش و جستجو است. گذشته از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز برگرفتههایی از واژهٔ هندی و اروپایی نخستین ais بازماندهاست.
فردوسی نیز که برای پاسداری از زبان فارسی از به کار بردن واژههای عربی آگاهانه و هوشمندانه خودداری میکند ولی واژهٔ عشق را به آسانی و باانگیزه به کار میبرد و با آن که آزادی سرایش به او توانایی میدهد که واژهٔ دیگری را جایگزین عشق کند، واژهٔ حُب را به کار نمیبرد.