۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کمی درباره فلسفه» ثبت شده است

معنای عشق و انواع ان - قسمت دوم

جمعی از محققان انسان‌شناس و نژاد شناس آمریکایی طول مدت عشق را سه سال قلم داد نمودند و معتقدند این حس نهایتاً سه سال دوام دارد.

طول مدت عشق دیوانه وار نیز فقط ۷ ماه است و بعد از شدت آن کاسته می‌شود.

تحقیقات بیان می‌کنند افراد در دراز مدت کمتر پیش می‌آید که تا آخر عمر درکنار هم بمانند.

اما در کل عشق باور و  احساسی ، عمیق و لطیفی است که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است

عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی‌انتها برای دیگران است.

در واقع عشق را می‌توان یک احساس ژرف و غیرقابل توصیف انسانی دانست که فرد آن را در یک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم می‌کند در واقع عشق نمای خارجی ندارد بلکه یک احساس عمیق دوستی است.

با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو می‌کند:

علاوه بر عشق رمانتیک که آمیخته‌ای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند:

عشق عرفانی

و عشق افلاطونی

عشق مذهبی

عشق به خانواده

را نیز می‌توان متصور شد

در واقع این کلمه را می‌توان در مورد علاقه به هر چیز دوست داشتنی و فرح بخش، مانند فعالیت‌های مختلف و انواع غذا به کار برد.

جملهٔ «عشق چیست؟ در سال ۲۰۱۲ میلادی، پرتکرارترین عبارت جستجو شده به این زبان در جستجوگر گوگل بوده‌است.

  • برباد رفته

معنای عشق و انواع ان - قسمت اول

عشق را از ریشه گیاه عشقه می دانندکه گیاهی بدون ریشه است به نام لبلاب، که وقتی بر درختی بپیچد آن را خشک میکند.

عشق صوری درخت جسم صاحبش را، خُشک و زردرو می‌کند،

اما عشق معنوی بیخ درخت هستی اعتباری عاشق را خشک سازد و او را از خود بیزار میکند.

عشق در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معنی کرده‌اند

به همین دلیل به شدت دوست داشتن . شیفتگی ، دلدادگی . لذت ، کیف را عشق نامیدند

البته عشق را به شرح زیر هم تعریف کرده اند

 لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است

همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد

اما محدودیت در فکر و عملکرد دارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیرقابل تصور ظهور کند.

گاهی عشق بیش از حد می‌تواند شکلی تند و سخت و غیرعادی به خود بگیرد که گاه زیان‌آور و خطرناک است

و گاه موجب احساس شادی و خوشبختی می‌شود.

عشق یکی از عواطف بسیار مهم انسانهاست.

عشق می تواند منبع شادی و رضایت از زندگی باشد.

اما به اشتباه عده ای تصور می کنند که هر جوشش علاقه و کشش و محبتی به طرف مقابل به معنای عشق ورزیدن است .

این عده و بسیاری از افراد دیگر حتی با مفهوم واقعی عشق نیز آشنا نیستند.

عشق دارای معنا و مفهوم خاصی است و شامل خصوصیات ارزشمندیست که معنی وکیفیت زیبایی به زندگی می بخشد.

مطالعات مهم واساسی روانشناسی که در زمینه عشق انجام شده نشان می دهد که این احساس و عاطفه مثبت دارای چهار ویژگی است :

توجه. اهمیت دادن، مراقب بودن و محافظت و حمایت از دیگری.

  • برباد رفته

رزومه شخصی

هیچوقت به این اندیشیده ایم که اگر بخواهیم رزومه شخصی ، کاری و علمی و غیرو خودمان را بنویسیم . چقدر متن مان کوتاه و حقیر میشود

وقتی قلم را بدست می گیریم تا بنویسم

در ذهن ، غوغائی بپا میشود

ولی وقتی در حال نوشتن هستیم و یا در پایان نوشتن، متن بسیار حقیر است

چیزی برای نوشتن نیست

در تاریخی بدنیا آمده ایم

مدرسه رفته ایم

رفتیم دانشگاه و سربازی(یا سربازی تنها)

بعد کار و ازدواج و ...............

نکته برجسته اش خیلی کم است

متن ، خیلی بلند نخواهد بود

کوتاه ومختصر!!!!

پس من در پنج دهه عمرم چه کرده ام؟

حرفی برای نوشتن ندارم

مقداری حرف اضافه و رویاها و تفکراتی که شاید مانند افکار من ، خیلی هم مردم پسند نباشد

این میشود همه رزومه شخصی من!!!!!

چقدر کاری نکرده ام

چقدر مفید نبوده ام

چقدر بی سوادم (در ه مه حوزه ها)

خوبی هایم هم اگر بنویسم ریا میشود!!!!( هه هه هه )

دیدید ، رزومه ام تمام شد

این همه طول زندگیم بود

عرضی هم ندارم که اگر داشتم متن رزومه ام سنگین تر و وزین تر میشد!!

حالا فقط امضاء مانده

البته همان متن سخیف را هم کسی نخواهد خواند!!!

پایان

  • برباد رفته

ما همه بازیگریم - فصل اول - قسمت اول

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد!!!!

این تکیه از قطعه شعر زیبای زندگی و از سروده های ژاله اصفهانی است

شیطنت کردم  و میخواهم بازی کنم با این شعر،

مطلبی به ذهنم رسیده که شاید زیبا از آب درآید!!!

زندگی هر انسان همانند سریالیست که من اسمش را سریال زندگی گذاشته ام

هر انسانی از بدو تولد تا انتهای زندگی ،

در سریالهای متفاوتی و نقش های گوناگونی ،بازی می کند

قبل از اینکه متولد شود بعنوان بازیگر نقش سوم در سریال زندگی والدینش بازی می کند

متولد که شد ، میشود بازیگر نقش اول سریال زندگی خودش میشود

البته همزمان بازی در سریال های متعددی را بر عهده می گیرد

سریال زندگی هر فرد ، فصول متفاوتی دارد

فصل اول تولد

فصل دوم پیش دبستانی و مدرسه

فصل سوم دانشگاه و سربازی

فصل چهارم ازدواج

فصل پنجم بچه دار شدن و سرمایه گذاری

و الی آخر

البته این کلیات است و بسته به نوع بازی هر فرد نقش ها و فصل ها هم گوناگون میشود

هر کس در این سریال در نوع بازی کردن و حتی گفتم دیالوگ های که می گوید ، آزاد است

اما یک شرط دارد!!!

مسئولیت این بازی و این دیالوگ گوئیها بر عهده فرد است

راه فراری نیست

شاید کتمان کنی

اما باز تاوان و پاداش بازی کردنت را خواهی گرفت

تقریبا همه ما در یک لوکشین عمومی بازی می کنم

اما هرکس برای خوش بازی می کند

متن کامل شعر :

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد

غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز

روزگاری که به سر آمده ، آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر

شاد بودن هنر است ؛ شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندم به خویش

که چو یک شلیک بی جان شب و روز

بی خبر از همه خندان باشم

بی غمی ، عیب بزرگی است که دور از ما باد

کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیم

آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم

می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزاده نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شود

پیک پیروزی و امید شدن

شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

  • برباد رفته

کمی درباره فلسفه - بخش چهارم

مراتب استکمال نفس از نظر امام خمینی(س)

به اعتقاد امام، نفس ولیده ی طبیعت است و با حرکت جوهری از همین عالم شروع به حرکت می‌کند. تعلق نفس و بدن تعلقی ذاتی است و محال است که این دو از یکدیگر جدا شوند. در واقع بدن ماده و نفس صورت آن است و صورت و ماده در وجود با هم متحدّند. البته این به این معنا نیست که بدن و نفس هر کدام وجودی خاص و متباین از یکدیگرند، بلکه هر دو یک وجودند. با این لحاظ که جهت قوّه موجود، بدن و جهت فعلیّت آن نفس نام دارد. ( همان 59-62) موجود طبیعی با حرکت جوهری تدریجاً صعود و تکامل می‌یابد و هرچه که بیشتر صعود کند از طبیعت بیشتر جدا می‌شود و از جسم و از جسمانیت جدا می‌گردد. در نتیجه این ترقی، توجه به عالم غیب بیشتر می‌گردد و نفس از وسایل و آلاتی که برای تقویت جسمانیت و طبیعت است کمتر استعمال می‌کند. این آلات به تدریج و اندک اندک ضعیف می‌گردند تا آن جا که کاملاً از بین بروند. پس هنگامی که جنبه فعلیت که همان نفس است، قوی می‌گردد و مادّه تمام جهات بالقوه خویش را به فعلیت می‌رساند، بدن از بین می‌رود.

وضعیت نفس بعد از فاسد بدن

اما نفس با فساد بدن چه سرنوشتی پیدا می‌کند؟ آیا وی همچنان باقی می‌ماند؟ حق این است که با معدوم شدن بدن، نفس نیز از بین می‌رود؛ چرا که نفس به سبب استفاده و بهره اش از طبیعت و ماده به این نام خوانده می‌شود. حال که بدن از بین رفته نفس نیز از بین می رود. آن چه که باقی می ماند نفس فعلیت یافته‌ای است که اینک عقل نام دارد و موجودی مجرد است؛ در واقع موجودی روحانیه البقاست

مراتب نفس از نظر امام خمینی(س)

امام خمینی اقوال گوناگونی را در باب مراتب و درجات انسان بیان می‌کند. آن چه که از نظر وی مهم است این است که همه تقسیم‌بندی های صورت گرفته پیرامون مراتب انسان اعتباری است. به اعتقاد وی، انسان بنا به اعتباری دارای سه مقام است: مقام ملک و دنیا، مقام برزخ و مقام عقل و آخرت. همه مقامات فوق در انسان کامل به سه شکل جلوه پیدا می‌کند: مقام تعیّنات مظاهر، مقام مشیت مطلقه و مقام احدیت.

به اعتباری دیگر، انسان دارای چهار مقام است: ملک, ملکوت، جبروت و لاهوت. (همان). همچنین انسان می‌تواند مطابق با حضرات خمس دارای پنج مقام باشد: شهادت مطلقه، غیب مطلق، شهادت مضافه، غیب مضاف و کون جامع.

عارفان اسلامی سخن از هفت شهر عشق یا صد منزل و یا هزار منزل بر زبان آورده‌اند و انسان می تواند مطابق آن ها دارای هفت مقام، صد مقام و یا هزار مقام باشد

 

  • برباد رفته

کمی درباره فلسفه - بخش سوم

ادله ی تجرد نفس از نظر امام خمینی

وی برای تجرّد نفس دلایلی را ذکر می‌کند:

دلیل اول: با انحطاط و نقصان قوای جسمانی در اثر گذر زمان، مشاهده می‌کنیم که قوای روحانی و ادراکات عقلی رو به ترقی و استعداد است،  از این نتیجه حاصل آید که قوای ادراکیه عقلیه جسمانی نیست؛ چه اگر جسمانی بودی، چون سایر قوای جسمانی رو به ضعف گذاشتی

دلیل دوم: خواص، آثار و افعال نفس، با خواص، آثار و افعال جسم در تضاد است. یک جسم هیچ گاه بیش از یک صورت را قبول نمی‌کند. به همین دلیل هرگاه که بخواهد صورت دیگری را بپذیرد، بالاجبار باید صورت ابتدایی را پاک و محو کند تا آمادگی پذیرش صورت جدید را داشته باشد. اما نفس می‌تواند در یک لحظه، همه ی صورت های متضاد و متقابل را در خود بپذیرد. همچنین جسم تنها می تواند صورت های متناهی را در خود جای دهد؛ در حالی که در نفس، صورت غیر متناهیه نیز نقش می‌بندد و نیز هر جسمی که صورتی از او زایل گردید، آن صورت در آن بدون سبب مستأنف پیدا نشود، ولی نفس صورت هایی را که از او غیبت می‌کند بی‌سبب خارج عود می‌دهد و این خود دلیلی است بر تجرّد نفس.

رابطه میان بدن و نفس

حال که به تفاوت میان جسم و نفس (روح) معتقد شدیم، باید نحوه ی پیدایش نفس و ارتباط آن را با بدن و تن آدمی بیان کنیم. در میان آراء و اقوال فلاسفه، می‌توان سه قول را در این زمینه مشاهده کرد:

نظر افلاطون در باره تقدم وجود روح بر جسم:

الف) تقدّم وجود روح بر جسم: این نظر، که آن را به افلاطون منسوب داشته اند، معتقد است که روح، جوهری است قدیم که قبل از پیدایش بدن وجود داشته است. این روح از مقام اصلی خود تنزل می‌کند و به بدن تعلّق می‌گیرد.  همان گونه که مرحوم استاد مطهری بیان داشته است، این نظر در واقع یک نظریه «ثنوی» است؛ چرا که روح و بدن را دو جوهر جدا و منفصل از هم تصور کرده است.

همان طور که گفتیم، برای بیان این قول، از تمثیل مرغ و قفس استفاده می‌کنند. طبق این نظر، مرگ عبارت است از رهایی مرغ روح از قفس تن. از این تمثیل، در آثار عارفان و شاعران اسلامی بسیار استفاده شده است. همچنین همان طور که گفتیم، امام در دیوان، چنین رابطه ای را میان روح و تن به تصویر کشیده است. به نظر می‌رسد که امام تحت تاثیر سنت شعری چنین سخنی را به میان آورده است چرا که این نظر با مبانی فلسفی وی، چنان که نشان خواهیم داد، ناسازگار است.

قول ارسطو در باره رابطه ی میان بدن و نفس

ب) معیّت نفس و بدن: این نظر را متعلّق به ارسطو می‌دانند. ارسطو معتقد بود که در نظریه استادش افلاطون، به جنبه ی وحدت و وابستگی روح و بدن توجّهی نشده است. به اعتقاد وی، رابطه ی میان روح و بدن بسی قوی‌تر و عمیق‌تر از نوع رابطه مرغ و قفس است. بنابراین، ارسطو به این نتیجه رسید که رابطه روح و بدن از نوع علاقه بین صورت و مادّه است؛ با این تفاوت که قوّه عاقله، به دلیل آن که مجرد است صورتی با مادّه است و نه در مادّه. مطابق این قول، روح دیگر جوهری قدیم نیست بلکه امری حادث است. بنابراین روح در آغاز کار، قوه و استعداد محض است و هیچگونه علم قبلی برایش حاصل نیست و تمام معلومات و اطلاعات خود را در همین جهان از قوه به فعل می‌رساند.( همان)؛ اما باید توجه داشت که مطابق این نظر، روح از ابتدا روحانی است و نه جسمانی. در واقع نفس روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء است.

رای ملاصدرا درباره رابطه بدن و نفس

ج) تقدّم وجود جسم بر نفس : مطابق این نظر، که ملاصدرا ارائه دهنده و مبتکر آن است، روح محصول حرکت جوهری بدن است. مطابق این نظر، رابطه میان روح و بدن، نه رابطه مرغ و قفس، که رابطه ی میان میوه و درخت است. همان گونه که میوه و شاخ به طور طبیعی در کنار هم زیست می‌کنند، به همان اندازه، روح و بدن نیز ارتباطی مشفقانه و مهرآمیز دارند. درواقع در زمینه بدن است که روح پرورش می‌یابد. اما این بدان معنی نیست که بدن روح را می زاید. حدوث و پیدایش نفس جسمانی و مادی است اما بقاء و استمرارش روحانی و غیر مادی است: النفس جسمانیة الحدوث روحانیة البقاء.

 نظر امام خمینی در باب رابطۀ میان بدن و نفس

هر سه قول مشهور درباره رابطه میان بدن و نفس در آثار امام خمینی انعکاس یافته و وی بعضاً به نقد آن ها پرداخته ‌است. (معاد از دیدگاه امام خمینی، ص 60-57). قول مختار امام البته همان نظر ملاصدرا است. یعنی نفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است. وی سخن جالبی را از ملاصدرا نقل می‌کند. ملاصدرا معتقد بود که همۀ فلاسفه و حکمای پیشین از قبیل افلاطون و ارسطو قائل به نظریه اخیر بوده‌اند، اما به واسطه ی برخی از کج فهمی‌ها تقیّه می‌کردند و مطابق عقاید عامّه مردم سخن بر زبان می‌آورند.

  • برباد رفته

کمی درباره فلسفه - بخش دوم

به اعتقاد امام خمینی بدن ادمی خود دارای مراتبی است:

بدن دنیوی

بدن مثالی

بدن اخروی

این سه دارای شخصیت واحدی هستند وتفاوت انها در شدت و ضعف و نقص و کمال است

بدن دنیوی بدلیل انکه مشغول و مجذوب لذات دنیوی است از توجه به خویش غافل است و بنابراین درجه کمتری از کمال را دارا است

این بدن دنیوی بر اساس حرکت جوهری در یک سیر استکمالی به جسمی لطیف و ضعیف تبدیل می گردد و قشر ضخیم و محسوس ،بدن دنیوی را ترک می کند.

بدن مثالی نیز غرق و مجذوب عالم برزخ  است و ان چنان که درخور وشایسته است به خود و افعالش انعان نظر ندارد

بدن مثالی در ادامه سیر استکمالی خویش به بدن اخروی می رسد.

در بدن اخروی است که بدن وجسمی لطیف ایجاد می گردد و این بدن یکسره مجذوب خویش است و به همین دلیل دارای بالاترین درجه کمال است.

حکم این بدن چیست و ادمی باید چه برخوردی با ان داشنه باشد؟

ایا باید انرا به پای باطن انسان،یکسره قربانی کرد و لذات دنیوی را بران حرام نمود؟

نکته مهم ان ا ست که در هر سه این بدن ها ، اصل بدن یکی است و نمی ت وان گفت که اجسام مثالیه  یر از اجسام بدنیه است

امام برای تبین موضوع از مثال زیر استفاده می‌کند : «اگر ناخنت را بگیری و دور بیاندازی، این دیگر ناخن تو نیست، بلکه ناخن تو آن است که فعلاً با تو همراه است. جسم برزخی هم فعلاً که در این دنیا هستی، همین بدن دنیوی توست. بدن برزخی همان جسمی است که در طبیعت بود، منتها به تدریج کامل تر شده و تبدیل به جسم برزخی گردیده است.» 

مراد از ساحت باطن  چیست؟

اگر ساحت ظاهر انسان، تنها بدن و جسم او را شامل می‌شود، ساحت باطن وی، دارای مراتب گوناگونی است. درواقع باطن آدمی دارای لایه‌های متعددّی است و انسان می‌تواند با ریاضت و مجاهدت نفس، این لایه‌های عمیق وجودیش را آماده و مستعد تجلّیات خداوندی کند.

نفس یه معنای روح :

ساحت باطن آدمی را نفس نیز می‌توان نام نهاد؛ به شرط آن که نفس ( توجه داریم که نفس معانی متعددی دارد) را بعدی فراتر از جسم بدانیم.

در این معنا، نفس معنایی خاص دارد و مفهومی عام و فراگیر و دال بر تمام وجود انسان نیست.

نفس در این معنا، معمولاً مترادف با واژه روح به کار می‌رود. امام خمینی نیز در آثارش به تمایز میان جسم و نفس اشاره داشته است.

به اعتقاد وی در انسان چیزی وجود دارد که فوق ماده است و از عالم مادّه جداست و با مردن وی از بین نمی‌رود

امام با ذکر اقوال فلاسفه بزرگی چون فیثاغورث، سقراط، افلاطون، ملاصدرا و دکارت به این نتیجه می‌رسد که قول به وجود روح و عدم فساد آن، قولی مسبوق به سابقه و بلکه از مسلّمات مسائل فلسفه است.

  • برباد رفته

کمی درباره فلسفه - بخش اول

برای انکه بودن را درک کنیم باید بدانیم چرا هستیم و هدف غائی و نهائی  کجاست
در این راه بهترین وسیله کمک، استفاده از حکت و فلسفه هست . در چند قسمت برداشت خودم را از این موضوع بیان خواهم کرد:
ممنون میشوم در بحث مشارکت کنید:
مفهوم حکمت در میان فلاسفه و حکمای یونانی و مسلمان کاربرد گسترده ای داشته و معانی منتعددی دارد

حکمت گاه به معنای علم و مترادف با علم و دانش مطلق بکار رفته و بر تمام علوم و فنون و هنرها اطلاق شده است

و گاه به معنای خاص و به منزله فلسفه و دانشی تلقی شده است که حقایق هستی را در حد امکان و توانائی فهم بشر روشن می سازد

گاه به معنی اخص و منترادف با بخشی از فلسفه ، یعنی حکمت نخستین و الهیات امده  است

و گاهی به منزله فضیلت قوه ناطقه بکار رفته است

این هم تقسیم بندی حکمت:
1- حکمت مشاعی
2- حکمت اشراق
3- حکمت متعالیه و شاید همان حکمت کلامی!!!
4- تصوف و حکمت انسی
اینها را نوشتم را بگویم بر اساس نظر پیروان حکمت متعالیه ، انسان دارای دو بعد است:
1-  بدن یا همان نشئه ظاهره ملکیه دنیویه
2- نفس با همان نشئه باطنه غیبیه که متعّلق به عالم دیگر است
بنا به نظر امام خمینی ساحت جسم و یا همان مقام دنیا، تحت اسم الرحمن  
و ساحت نفس و یا همان مقام آخرت تحت اسم  الرحیم  است.
به اعتقاد امام خمنینی بدن قشر است و درحقیقت انسانیت انسان مدخلیتی ندارد
این بدن با انکه  قبر ادمی است اما دارای قداست ومنزلت خاصی است چرا متاثر از نعمت رحت رحمانیه و بلکه رحمت رحمتیه پروردگار است
در واقفع داستان عرفان اسلامی به خصوص مکتب عرفانی خراسانی، گرفتار شدن روح ادم درکالبد جسم است
روحی که طالب ان است تا بار دیگر به ماوا ، منزل و جایگاه اصلی خود بازگردد
  • برباد رفته

فلسفه زندگی

پرسیدم : فلسفه زندگی چیست؟

چرا باید بود؟

آمده ایم که چه کنیم؟

جوابی داد که برایم قابل تامل بود؟

آمده ایم تا آدم شویم!!

آمده ایم تا توان بالقوه انسان بودن را به بالفعل درآوریم

همه مسیر پر پیچ و خم زندگی، دایره ای است که باید پیموده شود

ت عیار آدم بودن ما سنجیده شود

اگر آدم شدیم به او می رسیم

ورنه باید انقدر مررت بکشی تا به آنچه مقدر است برسی

قابل تامل بود  هوشمندانه

ببینم چند مرده حلاجم

  • برباد رفته

فلسفه زندگی

زندگی چیست؟

چرا باید بود؟

چه باید کرد؟

این ها بدیعی ترین سوالی است که حداقل یکبار برای هر انسانی در طول عمرش ، ایجاد می شوند.بی تردید پاسخ به این سوالات بسته به نگرش و فلسفه ای که هر فرد پیروی می کند تفاوت می کند.

اما یادمان باشد که اگر دین نداریم آزاده باشیم(این سخن گرانبار حسین بن علی (ع) است)

این سوال برای من هم ایجاد شده است!!!

و بهترین پاسخ (البته با توجه به دیدگاه من) را در شعر حضرت مولانا یافته ام

امیدوارم مورد پسند همه قرار بگیرد(لااقل لختی به آن بیندیشیم)

حضرا مولانا می فرمایند:

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم

 کـه چـرا غافـل از احـوال دل خـویـشـتنـم

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟

 به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا

 یا چه بوده است مراد وی ازین ساختنم

جان که از عالم علوی است، یقین می دانم

 رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم

مـرغ بـاغ ملـکوتم، نیـم از عالم خاک

 دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست

 به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم

کیست در گوش که او می شنود آوازم؟

 یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم؟

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد؟

 یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

 یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان، تا در زندان ابد

 از سرعربده مستانه به هم در شکنم

من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم

 آنکه آورد مرا، باز برد در وطنم

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

 تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم

شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی

 ولله این قالب مردار، به هم در شکنم

(دیوان شمس تبریزی)

 

 

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود