زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد!!!!
این تکیه از قطعه شعر زیبای زندگی و از سروده های ژاله اصفهانی است
شیطنت کردم و میخواهم بازی کنم با این شعر،
مطلبی به ذهنم رسیده که شاید زیبا از آب درآید!!!
زندگی هر انسان همانند سریالیست که من اسمش را سریال زندگی گذاشته ام
هر انسانی از بدو تولد تا انتهای زندگی ،
در سریالهای متفاوتی و نقش های گوناگونی ،بازی می کند
قبل از اینکه متولد شود بعنوان بازیگر نقش سوم در سریال زندگی والدینش بازی می کند
متولد که شد ، میشود بازیگر نقش اول سریال زندگی خودش میشود
البته همزمان بازی در سریال های متعددی را بر عهده می گیرد
سریال زندگی هر فرد ، فصول متفاوتی دارد
فصل اول تولد
فصل دوم پیش دبستانی و مدرسه
فصل سوم دانشگاه و سربازی
فصل چهارم ازدواج
فصل پنجم بچه دار شدن و سرمایه گذاری
و الی آخر
البته این کلیات است و بسته به نوع بازی هر فرد نقش ها و فصل ها هم گوناگون میشود
هر کس در این سریال در نوع بازی کردن و حتی گفتم دیالوگ های که می گوید ، آزاد است
اما یک شرط دارد!!!
مسئولیت این بازی و این دیالوگ گوئیها بر عهده فرد است
راه فراری نیست
شاید کتمان کنی
اما باز تاوان و پاداش بازی کردنت را خواهی گرفت
تقریبا همه ما در یک لوکشین عمومی بازی می کنم
اما هرکس برای خوش بازی می کند
متن کامل شعر :
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده ، آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ؛ شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندم به خویش
که چو یک شلیک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشم
بی غمی ، عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزاده نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شود
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد