به اعتقاد امام خمینی بدن ادمی خود دارای مراتبی است:
بدن دنیوی
بدن مثالی
بدن اخروی
این سه دارای شخصیت واحدی هستند وتفاوت انها در شدت و ضعف و نقص و کمال است
بدن دنیوی بدلیل انکه مشغول و مجذوب لذات دنیوی است از توجه به خویش غافل است و بنابراین درجه کمتری از کمال را دارا است
این بدن دنیوی بر اساس حرکت جوهری در یک سیر استکمالی به جسمی لطیف و ضعیف تبدیل می گردد و قشر ضخیم و محسوس ،بدن دنیوی را ترک می کند.
بدن مثالی نیز غرق و مجذوب عالم برزخ است و ان چنان که درخور وشایسته است به خود و افعالش انعان نظر ندارد
بدن مثالی در ادامه سیر استکمالی خویش به بدن اخروی می رسد.
در بدن اخروی است که بدن وجسمی لطیف ایجاد می گردد و این بدن یکسره مجذوب خویش است و به همین دلیل دارای بالاترین درجه کمال است.
حکم این بدن چیست و ادمی باید چه برخوردی با ان داشنه باشد؟
ایا باید انرا به پای باطن انسان،یکسره قربانی کرد و لذات دنیوی را بران حرام نمود؟
نکته مهم ان ا ست که در هر سه این بدن ها ، اصل بدن یکی است و نمی ت وان گفت که اجسام مثالیه یر از اجسام بدنیه است
امام برای تبین موضوع از مثال زیر استفاده میکند : «اگر ناخنت را بگیری و دور بیاندازی، این دیگر ناخن تو نیست، بلکه ناخن تو آن است که فعلاً با تو همراه است. جسم برزخی هم فعلاً که در این دنیا هستی، همین بدن دنیوی توست. بدن برزخی همان جسمی است که در طبیعت بود، منتها به تدریج کامل تر شده و تبدیل به جسم برزخی گردیده است.»
مراد از ساحت باطن چیست؟
اگر ساحت ظاهر انسان، تنها بدن و جسم او را شامل میشود، ساحت باطن وی، دارای مراتب گوناگونی است. درواقع باطن آدمی دارای لایههای متعددّی است و انسان میتواند با ریاضت و مجاهدت نفس، این لایههای عمیق وجودیش را آماده و مستعد تجلّیات خداوندی کند.
نفس یه معنای روح :
ساحت باطن آدمی را نفس نیز میتوان نام نهاد؛ به شرط آن که نفس ( توجه داریم که نفس معانی متعددی دارد) را بعدی فراتر از جسم بدانیم.
در این معنا، نفس معنایی خاص دارد و مفهومی عام و فراگیر و دال بر تمام وجود انسان نیست.
نفس در این معنا، معمولاً مترادف با واژه روح به کار میرود. امام خمینی نیز در آثارش به تمایز میان جسم و نفس اشاره داشته است.
به اعتقاد وی در انسان چیزی وجود دارد که فوق ماده است و از عالم مادّه جداست و با مردن وی از بین نمیرود
امام با ذکر اقوال فلاسفه بزرگی چون فیثاغورث، سقراط، افلاطون، ملاصدرا و دکارت به این نتیجه میرسد که قول به وجود روح و عدم فساد آن، قولی مسبوق به سابقه و بلکه از مسلّمات مسائل فلسفه است.