۱۵ مطلب با موضوع «برگی از تاریخ» ثبت شده است

‍ جایگاه مقدس شیر در ایران باستان

از معنای سمبلیک این حیوان،

آتش،

ابهت،

پارسایی،

پرتوخورشید،

پیروزی تابستان، 

دلاوری،

روح زندگی،

سبعیت،

سلطان جانوران،

سلطنت،

شجاعت،

عقل،

غرور،

فکر،

قدرت،

قدرت الهی،

قدرت نفس،

گرمای خورشید،

مراقبت،

مواظبت نیروی انسانی،

مادون انسان (الهی و حیوانی) نام برد.

این حیوان در ایران باستان همواره مظهر قدرت بوده است

و به عنوان سلطان حیوانات و جنگل شناخته شده است.

سر شیر به نشانه مراقبت و هوشیاری و اندام سپین او مظهر قدرت محسوب می‌شد

شیر اگر همراه با خورشید نشان داده شود

علامت ملی ایران قدیم و اشاره به ساکن شدن قدرت دو خورشید است.

در زمان هخامنشیان شیر مظهر قدرت و نیرو شناخته شده است.

در اکثر نقاشی‌ها نقش برجسته‌هایی که می‌بینیم شیر را در کنار شاهان یا خورشید می‌بینیم

که هر دو برای مردم ایران باستان نشانه قدرت برتر بوده است

و به نظر نویسنده شاید این مهر تاییدی بر مقام الهی و قدرت شاه بوده است.

شیر را به خورشید تشبیه می‌توان کرد.

و قدرت او را به قدرت خورشید.

  • برباد رفته

درباره خانه های قدیمی

خانه های قدیمی را دوست دارم چونکه…
چایی همیشه دم بود
روی سماور ... توی قوری

در خانه همیشه باز بود
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست
غذاها ساده و خانگی بود
بویش نیازی به هود نداشت
عطرش تا هفت خانه می رفت
کسی نان خشکه نداشت
نان برکت سفره بود.
مهمانِ ناخوانده، آب خورشت را زیاد می کرد
بوی شب بوها و خاک نم خورده حیاط غوغا میکرد ؛ خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود
نور خورشید سهمی از خانه های قدیم بود!
دلخوری ها مشاوره نمی خواست
دوستی ها حساب و کتاب نداشت
سلام ها اینقدر معنا نداشت !

امروز می خواهم به سبک قدیم سلام بگوئیم
بی بهانه
بی توقع
بی دلیل سلام بگوئیم
امروز می خواهم به سبک قدیم دعایت کنم
" الهی خیر ببینی رفیق "

  • برباد رفته

1700 سال پیش، ایران بانک داشت

شاید برای شما هم جالب باشد بدانید مردم آن روزگار چه چیزهای گرانقیمتی داشتند

که به فکر تهیه صندوق امانات افتادند،

اصلا برای چه باید در آن دوران صندوق امانات داشته باشند آن هم به این بزرگی؟

خانم هدیه مقدم همه چیز را برایمان واضح و روشن تعریف می کند:

«این بنا قدمتی 1700 ساله دارد.

یعنی این ارگ در دوران ساسانیان ساخته شده است.

جاده ابریشم از قسمت جنوبی این روستا می گذرد

و به همین دلیل، رفت و آمد تاجران در این منطقه زیاد بوده است،

هر جا هم که رفت و آمد تاجران زیاد باشد،

غارتگران و دزدان نیز در آن منطقه در کمین هستند،

درست مانند دزدان دریایی که در دریاها به کشتی های تجاری حمله می کنند.

به همین دلیل مردم سریزد همیشه شاهد غارت و دزدی بوده اند،

به همین دلیل آنها به این فکر افتادند

که بهتر است اشیاء و چیزهایی که برایشان ارزش داشت را در یک جا دور از خانه و کاشانه شان نگهداری کنند.

البته ما به درستی نمی دانیم چه کسی دستور ساخت این ارگ را داده

اما می توان حدس زد که مردم با هم به این توافق رسیده اند که یک بنایی بسازند و در آنجا از این اشیا نگهداری کنند.»

  • برباد رفته

ورق زدن دفتر خاطرات

روزهای رفته ی سال را ورق میزنم .......

چه خاطراتی که زنده نمیشوند.......

چه روزهاکه دلم میخواست تا ابد تمام نشوند

وچه روزهاکه هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد.......

چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود.......

چه لبخندهاکه بی اختیار برلبانم نقش بست و چه اشک هاکه بی اراده از چشمانم سرازیر شد......

چه آدم هاکه دلم راگرم کردند چه آدم ها که دلم را شکستند......

چه چیزهاکه فکرش را هم نمیکردم وشد و چه چیزهاکه فکرم را پرکردو نشد.......

چه آدم هاکه شناختم و چه آدم هاکه فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان.......

وچه.......

و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر میشود.......

کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا......

آرامشی که هیچگاه تمام نشود......

  • برباد رفته

برای آخرین پنجشنبه سال

در آخرین پنجشنبه سال همه آرامستان ها به رسم بر پایی سنت دیرینه “پنجشنبه آخر سال” پر میشود از حضور ما زندگان، حضوری توام باابرهای اسفند ماه و زمستانی که روزهای آخر بودنش را نفس می کشد و بهاری که بی تاب آمدن است.

پنجشنبه آخر سال، دلت می ماند که دلگیر شود از نبودن آنهایی که دوستشان داری و یا خوشحال شد از بی تابی بهاری که می خواهد باردیگر همه رستنی های سبز رنگش را به تو هدیه کند! مبهوت و سرگردان می مانی از این کنتراست بزرگ معنوی خالق بی همتا، همان کنتراستی که در حکمت خداوندی ریشه دارد، همانی که بارها و بارها از کودکی برایمان قصه گفت “یکی بود یکی نبود” و حالا این تویی که این قصه ات را برای دیگری همان گونه آغاز می کنی که یکی بود و یکی نبود.

آرامستان ها پر است از “حمد و سوره” هایی که بر زبان می رانیم، پر است از حسرت هایی که برای نبودن عزیزی کشیده می شود و به حرمت حکمت خداوند با گفتن “هر چه حکمت اوست” فرو می نشیند.

حالا که بوی عید سبز تر از سبزه هایی که مادر از یکماه پیش سبزشان کرده، به مشام می رسد، انگار دلمان خیلی بیشتر می گیرد ازنبودن هایی که به بودنشان عادت داشتیم! دلمان می گیرد برای آنها که خاک را در آغوش دارند و انگار به هر رستی و سبزه ای نزدیکترند!

پنجشنبه آخر سال دلت برای مادر یا مادر بزرگت تنگ میشود، برای پدر یا پدربزرگت یا حتی برای فرزند و خواهر و برادرت؟! حق داری دل تنگ باشی! حق داری دل تنگی ات را با اشکی از چهره فرو بنشانی و خودت را به قدرت وصف نشدنی “رویا” بسپاری و به یاد همه خاطراتت با

اویی که امسال عید در کنارت نیست، لبخند بزن.

آخرین پنجشنبه سال، می گویند این روزها خفتگان ابدی در خاک بوی آرد تفت داده، گلاب و زعفران را حس می کنند و چشم به راه می مانند تا بروی به خانه از جنس خاک و سنگشان.....

مسافرای رفته ما دستشون خالیه

هواشون رو داشته باشیم

حتی با یک صلوات

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود