جمعه ها باید.............

"جمعه"ها باید
یک قلم برداشت
آغشته کرد به تمامِ رنگهاى پر از امید
پر از دوست داشتن
و کشید روى هفته اى که براى خودمان
خواسته یا نا خواسته،
"سیاه و سفید" کردیم
"جمعه" ها را باید رنگى سر کرد
رنگ دوست داشتن
رنگِ امید
رنگِ زندگى
رنگِ خانواده
پاک کنید  تمامِ آنهایى که رفتند
و رنگ بپاشید روى دلتان
که اگر ذره اى دلشان با شما بود،
هیچ وقت رفتن را ترجیح نمیدادند!
بیخیالِ تمامِ آنهایى که گوشه ى ذهنتان را اِشغال کردند!
ما،
مسئولِ رفتارِ آدمها نیستیم،
خوبى اگر میکنیم،
باید براىِ دلِ خودمان باشد...
حالا یا قدر میدانند،
یا بى لیاقتىِ شان را فریاد میزنند!

  • برباد رفته

بعضی ها..........

بعضی از آدم ها پاهایشان را
 به روی قلبت می گذارند
وقتی دست هایشان نمی تواند گلویت را بفشارند
این آدم ها همان آشنای غریبه اند
همان که وقتی جایی حرفی از او به میان آمد
سرت را پایین می اندازی
چراکه خوب میدانی
 لکه ی ننگ آشنا، همیشه آشناست
بعضی از آشناها آنقدر غریبه اند که
بُگذریم
آشنا که آشناست،غریبه هم غریبه است
امان از روزی که درد دلت
دردِ یک آشنایِ غریبه باشد .

  • برباد رفته

داستان شاگرد کفاش

قدیما یه شاگرد کفاشی بود هر روز  میرفت لب رودخونه چرم میشست برای کفش درست کردن

 اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد میگفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره، یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد،با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو،الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره، با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره،شاگرد با تعجب پرسید نمیزنیم؟
اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره،الان که آب برده دیگه فایده ای نداره.
زندگیم همینه
تمام تلاش‌تون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید
بعضیامون خیلی دلبندو پا بند این دنیا شدیم فک می کنیم تا ابد تو این دنیا موندنی هستیم حرص وجوش الکی برا مال دنیا و از یاد بردن بزرگترین ثروت دنیا که همون پدر مادرمون هست بیاید قدر هم رو بدونیم نه قدر مال دنیا.

  • برباد رفته

ویرایش شود

باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای, تحویل دهی ...

خواه با فرزندی خوب ...
خواه با باغچه ای سرسبز ...
خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی ...
خواه با حل مشکلی هر چند کوچک از بنده ای ..

و اینکه بدانی ...

حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشیده است.
این یعنی تو موفق شده ای!
‏  
یعنی به مقصد نزدیک شدی

انسانها،تو یک ثانیه قلبشون میشکنه...
تو یک ثانیه،قلب دیگران رو میشکنن...
تو یک ثانیه ،خوشحال میشن...
تو یک ثانیه ،دیگران رو خوشحال میکنن...

تو یک ثانیه ،ناراحت میشن...
تو یک ثانیه ،دیگران رو ناراحت میکنن...
تو یک ثانیه به دنیا میانو
تو یک ثانیه از دنیا میرن!!!

ووو...

امادر این میان یک ثانیه ای،
هیچ وقت قدر هم دیگه رو نمیدونن!!!
این است دنیای ما

  • برباد رفته

کاسه داغتر از آش

اینکه کسى ریا میکند!
اینکه کسى تمامِ سال را گناه میکند و
این ایام رخت سیاه بر تن میکند!
اینکه کسى با چه نیتى،
با چه پوششى،
با چه آرایشى،
در مراسم عزادارى شرکت میکند!
به من و شما هیچ ربطى ندارد

هیچکدام ما،
از دلِ آدمها خبر نداریم
همه ى ما در نهایت،
در چند وجب خاک آرام میگیریم
همه ى ما در نهایت،
خودمانیم که پاسخگوى اعمالمان هستیم

"لطفــــاً کاسه ى داغ تر از آش نشویم"

  • برباد رفته

خاطره ویرایش شود

نزدیکی های عید بود،
من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم،
صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.

از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم،
از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...

پدرم بود،
مادر هم او را آرام می کرد،
می گفت:
آقا! خدا بزرگ است،
خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!...

اما پدر گفت:
خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند،
نباید فکر کنند که ما...

حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم
دست کردم توی جیبم،
100 تومان بود
کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم
روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.

آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان....

پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛
10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.

اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.

بعد از کلاس،
آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛

رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.

گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".

باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!

گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛
در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛
برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."

راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟!

فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان!

مدیر گفت: از کجا می دانی؟
کسی به شما چیزی گفته؟

گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.

در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد.

روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس،
آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم،
درست گفتی!
هزار تومان بوده نه نهصد تومان!

آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود
که خودم رفتم از او گرفتم؛
اما برای دادنش یک شرط دارم...

گفتم: "چه شرطی؟"

گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!

گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند،
گمان کردم شاید درست باشد...!!

  • برباد رفته

ویرایشی

دعوا کن ولی با کاغذت !

اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد
هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس.
خواستی داد هم بکشی ،
تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را .
آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن ...
آنوقت خودت قضاوت کن.
حالا می توانی
تمام خشمِ نوشته هایت را با پاک‌کُنت پاک کنی،
دلی هم نشکانده‌ ای
وجدانت را هم نیازرده ای
خرجش همان مداد و پاک کن بود
نه بغض و پشیمانی  
آری گاهی می توان از کورۀ خشم پخته تر بیرون آمد.

مهربان تر زندگی کنیم ...!

  • برباد رفته

قسمت دوم

وقتی محمد بعنوان آخرین پیامبر خدا فرستاده خود را به دربار ایران فرستاد ایرانیان هیجان زده با توهین به فرستاده و گوینده پیام وی را از دربار بیرون راندند و نامه وی را پاره کردند همین بهانه ای شد تا ایران بدست عمر فتح شود نداشتن فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک توسط ایرانیان در مقابل اعراب بادیه نشین همان شد که میدانیم ایران زیر سم اسبان عربی تاخته شد

➕وقتی ایرانیان فرستاده و تجار مغولان را کشتند صدها هزار کشته دادند و خاک ایران زیر سم اسبان مغولی به آسمان میرفت اینجا هم ایرانیان فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک در برابر مغولان اسب چران نداشتند

➕وقتی ایرانیان به سفارت روسیه تزاری حمله بردند انتقامش را در عهد نامه ترکمنچای و گلستان پس دادند اینجا هم فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک نداشتیم

➕وقتی به سفارت آمریکا حمله شد تاوانش را طی ۳۷ سال با تحریم و جنگ و .... دادیم اینجا هم....

➕وقتی چهار سال پیش به سفارت انگلستان حمله شد تمام خسارتش را حتی شیشه های شکسته شده مشروبات الکلی را پرداخت کردیم اینجا هم فرهنگ دیپلماسی و رفتار دمهاجران نداشتیم

➕چند وقت پیش که به سفارت عربستان حمله شد ، تمام تاریخ یادم آمد...!!!

+ چقدر باید خسارت بپردازیم تاریخ برگشت سر نقطه شروع : نبود فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک
ما اصولا و بنیادین بلد نیستیم حرف بزنیم ، مخصوصا با جهانیان
یعنی زبان دیپلماسی در زبان و فرهنگ ما تعریف نشده است

+حتی بین پدر و مادر و فرزندان و حتی توی این صفحات مجازی و توی خیابون وقتی ماشینهامون بهم میخوره ؛
 بین همسایه ها و ...
اول میزنیم تو سر و کله هم و بعد میریم سراغ قانون !!!

+جهان سر به سر حکمت و عبرت است…
رمز پیشرفت آمریکا و اروپا میدانید چیست و از کجاست و راز عقب ماندگی ما هم از کجا ناشی می شود؟
یک مسلمان کنیایی سیاهپوست، حسین اوباما به امریکا مهاجرت می کند و پسرش بعدا می شود باراک حسین اوباما ریس جمهور!
یک خانواده پاکستانی دست تنگ در اواخر دهه شصت میلادی به انگلستان مهاجرت می کنند. خانواده ۹ نفره، شش پسر و یک دختر در خانه متعلق به شهرداری زندگی می کنند؛ پدر راننده اتوبوس است و مادر خیاطی می کند. پسرشان که حالا ۴۶ ساله است می شود شهردار لندن! شغلی که علی القاعده با نخست وزیری پهلو می زند.
رقیبی که در انتخابات شهرداری لندن شکست خورده است هم تماشایی است. زاک گلد اسمیت فرزند یک خانواده اصالتا یهودی -آلمانی میلیاردر، که در بهترین مراکز آموزشی انگلستان از قبیل کالج ایتون و دانشکاه کمبریج درس خوانده است و خانواده اش همیشه با مرکزیت دولت و خاندان سلطنتی رابطه نزدیک داشته است.
ریاست جمهوری اوباما و شهردار شدن صدیق خان این افق را در برابر دید تمامی مهاجران مسلمان و غیر مسلمان، خانواده های فقیر و متوسط می گشاید، اگر تلاش کنند می توانند به عالیترین موقعیت های سیاسی و اجتماعی برسند. دین و قومیت و جنسیت هیچکدام سدّ راه نیستند

J0in ➣ @enssanam

از اول ژانویه ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) قرار بود دلار اوپک جایگزین دلار آمریکا در نظام پولی دنیا شود. در ایران شورش به راه انداختند تا اوپک عقاب خود را از دست بدهد و این تغییر ارزی هیچوقت اتفاق نیفتد، ما مردم ساده لوح ایران خیال کردیم که "انقلاب" کرده ایم!!
.
زمانی که ۲۱ میلیارد دلار پس انداز در آمریکا داشتیم و بیش از ۴۰ میلیارد قرارداد، در ایران ۵۲ آمریکائی را گروگانمان "کردند" تا آمریکا بدون حمله به ایران یک شبه بیش از ۶۰ میلیارد دلار پول مان را بلوکه کرده و بالا بکشد!!
با گروگانگیری، کشورهای نفتی عربی فورا دلارهای خود را در بانک های جهان تبدیل به طلا کردند. قیمت هر اونس طلا ۱۵۱ دلار بود. با هجوم اعراب برای تبدیل دلار به طلا قیمت هر اونس طلا از ۱۵۱ دلار به ۸۵۰ دلار افزایش یافت. پس از آزادی گروگان ها، قیمت طلا به شدت سقوط کرد و اعراب طلای خود را به دلار آمریکا تبدیل کردند. آمریکا در این جابجائی طلا با دلار، ۱۸۶میلیارد دلار سود برد، خیال کردیم چه شجاعانه "لانه جاسوسی" را فتح کردیم!!!

و امروز ۳۷ سال است که در نوکریشان و خدمتشان هستیم، اما با دهان کف کرده "مرگ بر آمریکا" می گوییم و تکه پارچه ای بی ارزش به شکل پرچمشان را آتش می زنیم، آنها هم به ریشمان و حماقتمان می خندند!!

  • برباد رفته

پاسخی به یک ادعا

پاسخ فرهاد سلمان‌پور ظهیر زندانی سیاسی سابق به فراخوان احمدی‌نژاد؛ مثل شما مانند آن دزدی است که در میان مردم فریاد «آهای دزد» را سر می‌دهد!
🆔@Sedaiemardom
جناب آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد، اخیرا جنابعالی فراخوانی را منتشر کرده و از تمامی کسانی که توسط دستگاه قضایی جمهوری اسلامی مورد ظلم قرار گرفته‌اند، درخواست کرده‌اید تا اسناد و مدارک خود را به منظور تظلم‌خواهی! به دفتر جنابعالی ارسال نمایند! و اینجانب با توجه به اینکه سالیان مدیدی کارمندتان بوده و با جنابعالی چه در شهرداری تهران و چه در نهاد ریاست جمهوری (ساختمان کوثر) کار کرده‌ام و با توجه به شناختی که از فکر و اهداف جنابعالی دارم و نیز با فلش بک زدن و مرور خاطراتی که با جنابعالی از آن دوران دارم، خود را مجاب دیدم که چند خطی از باب یادآوری برایتان بنویسم!

شاید مردم عادی از بسیاری از رفتارهای جنابعالی به خوبی باخبر نباشند، اما افرادی چون بنده که از نزدیک با جنابعالی کار کرده و خاطرات فراوانی از عملکرد و حتی ادبیات واقعی‌تان دارم، به هنگام شنیدن چنین اخباری از ناحیه جنابعالی، نمیدانم برای مضحک بودن چنین لباسی که بر قامت شما دوخته نشده است، بخندم یا برای خواب جدیدی که با سیاست پوپولیستی، برای این مردم ستم کشیده دیده‌اید، گریه کنم...

 جناب دکتر احمدی‌نژاد! مردم عادی از آن سال سیاه ۸۸ فقط یک نمونه از الفاظ به کار برده شده توسط جنابعالی نظیر «خس و خاشاک» را به یاد می‌آورند، اما خاطرتان هست که در مسجد سلمان فارسی نهاد ریاست جمهوری و در سخنرانی‌های بعد از نماز چه الفاظ و کلماتی را به جوانانی که در کف خیابانها به ناحق کشته شده بودند نسبت می‌دادید؟ که البته بنده به لحاظ شعله‌ور نکردن آتش دل خانواده‌های شهدا از تکرار آن الفاظ خودداری می‌کنم.

خاطرتان نرفته است که در آن بحبوحه سیاه بهار و تابستان ۸۸، دادستان وقت تهران «سعید مرتضوی» و رییس سازمان اطلاعات سپاه «حسین طائب» و فرمانده وقت ناجا «احمدی مقدم» و سردار مدافع اسد (حسین همدانی) و... بیشتر از آنچه در دفاتر و سازمان‌های خود حضور داشته باشند، در اتاق کار جنابعالی آنقدر حاضر بودند که خودتان بارها از آنان به طنز با عنوان هیات دولت دوم یاد می‌کردید! و دائما در حال نقشه‌کشی برای سرکوب ملتی بودید که تنها سِلاح‌شان راهپیمایی سکوت بود؟!

آقای دکتر احمدی نژاد! آیا بخاطر دارید که دادمادتان آقای مهدی خورشیدی را مامور خرید ۲۵۰۰ دستگاه موتور سیکلت از محل بودجه نهاد ریاست جمهوری کردید و آنها را به معاونت اطلاعات قرارگاه ثارالله و اطلاعات ناجا اهدا نمودید تا با نصب جعبه‌هایی بر روی موتور سیکلت‌ها با نوشته‌ای تحت عنوان «رستورانهای زنجیره‌ای بوف» (البته با هماهنگی مالک آن مجموعه که سردار مصلح‌نیا می‌باشند) عوامل اطلاعات بتوانند بدون اینکه مردم به آنها مظنون شوند، به میان مردم و معترضین رفته و از آنها بوسیله دوربین‌هایی که داخل جعبه به اصطلاح پیک موتوری نصب شده بود به جهت شناسایی و برآورد صحیح از معترضین و سرکوب بهتر، عکس و فیلم تهیه کنند؟!

آیا خاطرتان هست که بنده به دلیل افشای اسنادی در رابطه با گزارش دبیر شورای‌عالی وقت امنیت ملی (سعید جلیلی) به جنابعالی درباره استعداد نیروهای سرکوب کننده معترضین و نحوه سرکوب و آرایش نظامی نیروهای عمل کننده کلیه یگان‌های نظامی و انتظامی که بنده از آنها تصویر تهیه کرده و در اختیار دادگاه‌های بین المللی کیفری قرار داده بودم، با اعلام شکایت حراست نهاد ریاست جمهوری بازداشت شده و بدلیل فشارهایی که حراست و معاونت حقوقی تحت امرتان از طریق سعید مرتضوی به بازپرس پرونده اعمال می‌کردید، حتی با وجود اتمام بازجویی‌هایم، قریب به ۱۷ ماه در سلول‌های انفرادی و در زیر شکنجه‌های جسمی و روحی قرار داشتم و سوابق نامه نگاری‌ها و اعمال نفوذهای قضایی حراست تحت امرتان به قاضی صلواتی جهت اعمال اشد مجازات، هنوز در پرونده‌ام موجود می‌باشد که در آن زمان منجر به محکومیت سنگین ۲۶ سال حبس و ۲۰ سال تبعید گردید؛ حال جنابعالی با چنین اعمالی که تنها گوشه‌ای از آن را برایتان بازگو کردم، خود را پرچمدار مبارزه با فساد قضایی کرده‌اید؟ به راستی این‌بار چه نقشه شومی در سر می‌پرورانید؟ آن زمان که ادعای آوردن پول نفت بر سر سفره مردم را داشتید، نه تنها که از پول نفت خبری نشد، بلکه فرزندان مردم را نیز از سر سفره‌های‌شان برداشتید و به سینه قبرستان‌ها فرستادید! حال چه نقشه‌ای کشیده‌اید؟ من جنابعالی را خوب میشناسم و خوب که فکر میکنم، مَثَل شما در راه عدالت خواهی و مبارزه با فساد قضایی، همانند مَثَل آن دزدی است که در میان مردم می‌دوید و فریاد «آهای دزد» سر می‌داد.

  • برباد رفته

سوانح ایام ( #ممنوعه )

سوانح ایام ( #ممنوعه )

✍️ ابوالفضل برقعی

زندگینامه خودنوشت مرحوم ابوالفضل برقعی، از سردمداران مبارزه با خرافات در ایران معاصر است.کتاب حاضر از آن نظر حائز اهمیت است که تاریخ تحولات سیاسی-مذهبی ایران معاصر را در دوران حکومت پهلوی (رضا و محمدرضا شاه) پس از انقلاب ایران تا سال هفتاد شمسی روایت کرده و نقش و موضع‌گیری روحانیون شیعه را در قبال رویدادهای مختلف جامعه ایران شرح و تحلیل می‌کند و پرده از حقایقی برمی‌دارد که برای بسیاری از خوانندگان مجهول بوده‌اند.

بنابراین، "سوانح ایام" علاوه بر اینکه شرح حال شخصیِ علامه برقعی است، بیان ناگفته‌های تاریخی و پرده‌برداری از چهرة حقیقیِ حکومتِ ایران است. نویسنده پس از معرفی نسب و خاندان خود، شمّه‌ای از دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی و سپس آموزش‌های حوزوی خود را شرح می‌دهد.
بیان فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی او در دوران جوانی، معرفی اساتید حوزوی و متن اجازه‌های نقل حدیث از ایشان در ادامه کتاب آمده است.

شرح ملاقات‌ها و صحبت‌های برقعی با بسیاری از روحانیون سرشناس شیعه و نامه نگاری با بسیاری از آنها بخش مهمی از کتاب است، که صفحات زیادی را به خود اختصاص داده است.
فصل‌های پایانی کتاب، به نحوه برخورد حکومت ایران با او و شرح آزار و اذیت‌ها، حوادث زندان و ترور نافرجام وی اختصاص دارد.

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود