یادش بخیر -اصلاح

یادش بخیر

مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما. بعد می گفت: همه تو صفاشون. از جلو نظام .برید سر کلاساتون.  

یه مزه‌هایی هم هست که از بچگی زیر دندونم مونده مثلا ته مداد سیاه استدلر!

 رو صفحه ی تلویزیون خاموش دست می کشیدیم صدای جلز ولز میداد

ما یه معلم بهداشت داشتیم، هفته ای 1بار میومد، مسواک زدن بهمون یاد میداد

هر شنبه خانم ناظم میومد لیوان دستمال ناخن و مقنعه ها رو نگا میکرد چه استرسی میکشیدیم تا بیاد سر میزمون.

یهو ناظما میومدن سر کلاس میگفتن کلاسو خالی کنید می خوایم کیفاتونو بگردیم. بعد هر کی نوارکاست اهنگ باخودش داشت فرداش مامانش باید میومد مدرسه

همیشه چند دقیقه قبل از اینکه زنگ آخر رو بزنن همه کیفامونو آماده کرده بودیم زیپشم بسته بودیم که تا زنگ خورد حمله کنیم

بهترین زمان روزهای پنج شنبه ها بود.
مخصوصاً اگر صبحی بودی چون تا شنبه بعد از ظهر مدرسه نداشتیممممممممممم.

اون پفک حلقه ایی ها که میزاشتیم توی انگشتامون.

تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد
مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم.

یه خط کش هائی بود که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد.من صورتیشو داشتم

توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم ،  الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما.

خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمزسوسمار یا مداد گُلی بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم

اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!

تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم

برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم.

تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم ! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم

باهم بازی میکردیم: شال و حریر اوردیم دخترتونو بردیم شال و حریر ارزونیتون دختر نمیدیم بهتون اگه نمیدین آ پیشته پیشته پیشته

با آب قند اشباع شده و یک نخ ،نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه به عنوان کار عملی

یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها ، یا ضرب المثل یا چیستان. یا جمع کردن داستان های ادامس لاویز. بعد باهاش فال میگرفتیم

تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم ، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو جا به جا میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم


انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم :
بر پاااا...  بر جاااا...  کی غایبه؟  مرجاااان...  دروغ نگو من اینجااام...  


بازی اسم فامیل
میوه: ریواس.
غذا: ریواس پلو…..!

دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مداد لای موهامونو نگاه می کرد.

روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی معین و می ذاشتن.

موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

یادش بخیر یه زمانی دفترامون خط کشی نداشت با خودکار قرمز دو طرفش خط میکشیدیم
همیشه هم این خط کش لامصب کج میشد گند میزد توش میرفت

ما دانش آموزای قدیمی خیلی واسه درس ارزش قائل بودیم اصلا نمی تونستیم ببینیم تمرینی حل نشده مونده بخاطر این بود که منشور دانش میگرفتیم  :))

قدیما اوج سرمایه‌داری این بود که تنهایی بشینی جلو تاکسی به راننده بگی آقا برو ، من دو نفر حساب میکنم.

 بچه بودیم تو مدرسه میگفتیم کیا روزه هستن؟
واسه اثباتش زبونمون رو نشون میدادیم اگه سفید بود مورد قبول واقع میشد :))

 بچه که بودیم تا توى یه جمعى میرفتیم حوصله نداشتیم،خجالت میکشیدیم بابا مامانمون میگفتن:
سلام کردى به عمو؟ ما هم مثل خر تو گل میموندیم! یهو طرف به دروغ میگفت: بعععععله،سلامم کرد پسر/دختر گل!
عاشق این ادما بودم، دمشون گرم

یادش بخیر ابتدایی که بودیم وایمیسادیم تو صف بعد ناظممون میومد می گفت یه جوری بگید مرگ بر امریکا تا صداتون برسه امریکا. ما هم فکر می کردیم امریکا کوچه بغلیه از ته جیگر داد میزدیم واقعیتش اینه که دلم تنگ شده برای اون روزا.

  • برباد رفته

غزلی از حضرت حافظ برای عید - اصلاحیه

غزلی زیبا از حضرت مولانا

نوروز بمانید که ایّام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!
آن صبح نخستین بهاری که ز شادی
می آورد از چلچله پیغام، شمایید!
آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
آن گنبد گردننده ی آرام شمایید!
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،

خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!
نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید!
عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید!
هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،
هم صاعقه ی خشم ِ بهنگام شمایید!
امروز اگر می چمد ابلیس، غمی نیست
در فنّ کمین حوصله ی دام شمایید!
گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،
در کوچه ی خاموش زمان، گام شمایید
ایّام ز دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایّام شمایید!

"سال نو پیشاپیش  مبارک باد"

  • برباد رفته

فقط انسان باش

تو انسان باش
نمیخواهد مسلمان باشی!

باخدایت هر روز حرف بزن
شکرگزارش باش با زبان خودت
خدا میفهمد حرفهایت را
نترس خدا بد نیست!

حق کسی را نخور
دلی را نشکن
غمگینی را شاد کن
مریض را مداوا کن

تو به اندازه ی توانت خوب باش
و خوبی کن!

بخدا خدا همینجاست
در دل تو در افکارت!
نه در دینت  
نه در مذهبت نه در نمازت...

  • برباد رفته

برکت مال - ویرایش شود

نزدیکی های عید بود،
من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم،
صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.

از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم،
از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...

پدرم بود،
مادر هم او را آرام می کرد،
می گفت:
آقا! خدا بزرگ است،
خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!...

اما پدر گفت:
خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند،
نباید فکر کنند که ما...

حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم
دست کردم توی جیبم،
100 تومان بود
کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم
روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.

آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان....

پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛
10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.

اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.

بعد از کلاس،
آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛

رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.

گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".

باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!

گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛
در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛
برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."

راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟!

فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان!

مدیر گفت: از کجا می دانی؟
کسی به شما چیزی گفته؟

گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.

در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد.

روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس،
آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم،
درست گفتی!
هزار تومان بوده نه نهصد تومان!

آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود
که خودم رفتم از او گرفتم؛
اما برای دادنش یک شرط دارم...

گفتم: "چه شرطی؟"

گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!

گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند،
گمان کردم شاید درست باشد...!!

  • برباد رفته

درباره حاجی فیروز -ویرایش شود

  • برباد رفته

ﻳﻚ ﭘﯿﺎﻡ ﺗﻜﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺗﻮﺳﻂ ﯾﮏ ﺯﻥ ... - ویرایش شود

ﻳﻚ ﭘﯿﺎﻡ ﺗﻜﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺗﻮﺳﻂ ﯾﮏ ﺯﻥ ...
ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ .......
ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺯﻧﯽ ﺷﺎﻏﻞ ﻫﺴﺘﻴﺪ،
ﯾﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭ؟؟

ﺍﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﻳﻚ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺖ ﻫﺴﺘﻢ !!!
ﻣﻦ 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﻣﻦ ﯾﮏ " ﻣﺎﺩﺭ " ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﻫﻤﺴﺮ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺯﻧﮓ ﺩﺍﺭ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺁﺷﭙﺰ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﭘﻴﺸﺨﺪﻣﺖ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﮔﺎﺭﺳﻮﻥ ﻫﺴﺘﻢ !!

ﻣﻦ ﯾﮏ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻴﺎﺭ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺍﻣﻨﯿﺘﯽ ﻫﺴﺘﻢ !!!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﻣﺸﺎﻭﺭ ﻫﺴﺘﻢ !!!
ﻣﻦ ﺍﺭﺍﻡ ﺑﺨﺶ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﻧﺪﺍﺭﻡ !!
ﻣﺮﺧﺼﯽ ﺍﺳﺘﻌﻼﺟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ !!
ﺭﻭﺯ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ !!!

ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ....
ﻭ 24 ﺳﺎﻋﺘﻪ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﺯﻧﮕﻢ ...
ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﻋﺎﺕ ﻭ
ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ :
" ﻣﮕﻪ ﭼﻜﺎﺭ ﻛﺮﺩﻱ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ؟ "
ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺯﻧﺎﻥ
ﻛﻪ ﻣﺜﻞ ﻧﻤﮏ ﻭﻳﮋﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...

ﺗﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺣﻀﻮﺭﺷﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ، ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻴﻤﺰﻩ ﺍﺳﺖ !!

تقدیم به ﻫﻤﻪ مهر بانوان ﺯﺣﻤﺘﮑش

  • برباد رفته

زن بودن

زن بودن با تمام زیباى هایش خیلى سخت است...

خصوصا اگر شاغل باشى و آرزوهاى بزرگ هم براى زندگى ات داشته باشى...!

فاصله مرد و زن بودنم "درب" خانه است...

موقع ورود و خروج جنسیتم عوض میشود...

در بیرون از خانه شبیه مردها میشوم، مثل آنها نگاه میکنم و حتى حرف میزنم!

روزها مرد میشوم و شب ها زن ،

چقدر ایفاى این دو نقش کنار هم سخت است

خصوصا که بخواهی هر دو را به بهترین شکل ایفاى نقش کنى...

صبح ها زودتر از همه بیدار شدن و شب ها دیرتر از همه خوابیدن....

عشق میخواهد عشق......

به افتخار همه بانوان شاغل که با عشــ♥️ـــق زندگى میسازند ...

  • برباد رفته

شاید تکراری باشد

  • برباد رفته

با متن تکمیل شوند

فقط

  • برباد رفته

ذخیره

تکملی شود

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود