۱۷۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

حتما کارتان درست است که اینگونه اند

حسادت می کنند

حرص می خورند

به جایی می رسد که چشم دیدنت را هم ندارند ...

اشتباه نکن ، این بخاطر بد بودنِ تو نیست !

مردم به چیزها و آدم های بد ، که حسودی نمی کنند !!

حتما خوب بوده ای ...

حتما کارت درست بوده ...

آنقدر خوب .. و آنقدر درست .. که خودشان را در حدّ رقابت با تو ندیده اند ...

رسم آدم ها همین است !!

برای حل و تجزیه و تحلیل که کم آوردند ؛

صورت مسئله را پاک می کنند ...

به خودت ببال ...

همیشه دور از دسترس ترین ‌و سخت ترین معادله ی زندگیشان باش ...

بگذار یاد بگیرند "لیاقت" ، هرگز با "زور" به دست نمی آید ...

خریدنی هم نیست ... !

لیاقتِ هرکس ، درونِ قلب و مغزش جای دارد !

تو درست رفته ای ...

آدم های اشتباه ؛

تابِ دیدن موفقیت دیگران را ندارند ...

راهت را ادامه بده ...

باور کن ؛

موردِ حسادت واقع شدن خیلی خوب است

  • برباد رفته

درباره انتخاب نام وبلاگ

اسم قبلی وبلاگ را نوشته های بی اعتبار گذاشته بودم!!!

بسیاری از دوستانی که برایشان احترام قائلم، نظرشان این بود که نام وبلاگ را تغییر دهم

دنبال اسم بودم که

محض اطلاع

به یادم آمد

سالها پیش هفته نامه ای را با همین نام منتشر می کردم

ممنون میشوم که درباره انتخاب اسم مرا یاری نمائید

منتظر نظرات شما هستم

  • برباد رفته

غافلگیرانه

تلخ‌ترین نوع از دست دادن، مربوط به کسانی‌ست که هیچوقت بدستشان نیاورده بودیم،

هیچ وقت نداشتیمشان،

هیچ وقت هیچ خاطره ای از آن‌ها بیاد نداریم

اما تا دلتان بخواهد بارها روبه رویمان تجسمشان کرده و از اتفاقات روزمره سخن گفته‌ایم،

با هم بحث کرده‌ایم و گاهی میان همین آرزوی محال، به آغوششان پناه برده‌ایم...

کسانی که هیچ‌گاه وقتشان را برایمان خالی نکرده‌اند اما تمام زندگی‌مان پر از آن‌هاست.

آنانی که می‌دانیم دوست‌مان ندارند اما ما را جایی میان مشغله های‌شان کنار گذاشته‌اند

تا غروب جمعه‌ای، عصر دلگیری یا در یک هوای ابریِ نابهنگام کسی را داشته باشند که وقتشان را پر کند ...

تنهایی‌مان را کتمان می‌کنیم بی آنکه خاطرمان باشد زمان، برای هیچکس از حرکت باز نمی‌ایستد...

ما یک روز پشت همین فیلم هایی که برای خودمان بازی می‌کنیم غافلگیرانه پیر می‌شویم...

  • برباد رفته

جمله اساسی ما ایرانی ها

استراتژیک ترین جمله ایرانی‌ها:

"حالا باز خودت میدانی"

این جمله معمولا زمانی استفاده میشود که:

حسابی مخ طرف را خورده اید

دخالتهای لازم را کرده اید

رای طرف را زده اید

تصمیمش را عوض کرده اید

بدتر ،گمراهش هم کرده اید

از زندگی نا امیدش کرده اید

نکات منفی را گفته اید

انرژی منفی را داده اید

زیرآب ده نفر را زده اید

حسابی طرف را ترسانیده اید

و بالاخره می فرمائیم:

"حالا باز خودت میدانی"❗️

  • برباد رفته

(بخشی از سخنرانی دکتر علی شریعتی درباره «شمر بن ذی‌الجوشن»)

خواندنی است

مردی که شانزده بار پای پیاده به حج رفت، امام حسین(ع) را کشت.

یکی از افراد مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن است.

از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت.

این چنین کسی حالا در کربلا شمر می شود. با ورودش به کربلا همه چیز عوض می شود.

شمر آدم کوچکی نیست اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما نگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید.

حال می کردید، هیچ گاه گفته نمی شود که وقتی شمر دستش را به حلقه خانه خدا می زد چگونه با خدا زمزمه می کرد!

این آقایی که ما صحبتش را می کنیم (شمر) شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است.

فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛

شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند. بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.

در کربلا هر روز بیست هزار نفر در فرات غسل می کردند.

غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد!!!

در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله علیه السلام برای نماز خواندن، اذان می گفتند فکر نکنید در آن طرف کسی نماز نمی خواند. آن ها هم نماز می خواندند!

برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست!

و حبیب به آن ها می گوید:

« نماز شما قبول است؟! » درگیری می شود .حبیب به شهادت می رسد. حضرت حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند.

ما در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر.

شمری که شانزده بار به مکه رفته،

جانباز امیر المومنین بود،

کسی که در کنار مولا زخمی شده بود،

چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟

این هشدار و اندرزی است برای امروز و فردای ما ...!!!

(بخشی از سخنرانی دکتر علی شریعتی درباره «شمر بن ذی‌الجوشن»)

  • برباد رفته

بررسی یک ضرب المثل

آشی بپزم که یک وجب روغن روش باشه

ناصرالدین شاه سالی یک بار (آن هم روز اربعین) آش نذری می‌پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می‌یافت تا ثواب ببرد.

در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هر یک کاری انجام می دادند.

بعضی سبزی پاک می کردند.

بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند.

عده‌ای دیگ‌های بزرگ را روی اجاق می گذاشتند

و خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود.

خود اعلی حضرت هم بالای ایوان می‌نشست و قلیان می کشید و از آن بالا نظاره‌گر کارها بود.

سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد.

به دستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده می شد و او می‌بایست کاسه آن را از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد.

کسانی را که خیلی می‌خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می‌ریختند.

پر واضح است آن که کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد

و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده)دریافت می کرد حسابی بدبخت می شد.

به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش می شد٬ آشپزباشی به او می گفت:

بسیار خوب! بهت حالی می کنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد.

منبع:کانال تاریخی و اجتماعی

  • برباد رفته

اندکی تا کمی شوخی اما جدیست

دلم گرفته بود

خواستم کمی از تنهایی خارج شوم

آب و هوایی عوض کنم ،

گفتند عوارض خروج گران شده...!!

خواستم سوار بر ماشین زیرباران شهر

هوایی تازه کنم ،

گفتند بنزین گران شده...!!

خواستم با یارانه ام خانه ای نقلی بخرم ،

گفتند یارانه ات قطع شده ...!!

خواستم ناهاری سبک و ارزن

همان تخم مرغ را نوش جان کنم ،

گفتند همین "تخم" مرغ هم گران شده...

خواستم کمی به تماشای تلویزیون میلی بنشینم،

گفتند برق هم گران شده ...

خواستم دوش بگیرم تا لااقل سرحال شوم،

گفتند آب هم گران شده...

خواستم کمی در این سرما بخاری را بیشتر کنم ،

گفتند پول گاز گران شده...

خواستم به دنبال کاری بروم تا درآمدی باشد

تا پول برق و آب و گاز و تخم مرغ را بدهم ،

گفتند کار تمام شده...

خواستم بروم خودم را در قبر خاک کنم و راحت شوم ،

گفتند پول قبر را بده

بعدش به سلامت...

  • برباد رفته

گذشته ای که ساده گذشت

نزدیک عید پدر و مادرم ما را به کفش ملی می بردند.

خودشان از پشت ویترین انتخاب می کردند و به فروشنده می گفتند:

اندازه سایز پای ما را بیاورد و اصلا سوال نمی کردند که این کفش را دوست دارید یا نه ,

فقط همیشه می گفتند این ﻛﻔﺸﻬﺎ ﻣﺮﮒ ﻧﺪاﺭﻧﺪ!

عاشق عید بودم .

بوی عید را دوست داشتم .

بوی شیرینی ها

بوی عود و بوی سبزی پلو ماهی مادر و مادربزرگم و سفره ای که اولین روز عید پهن می شد و همه فامیل دور آن می نشستند ...

چرا فکر نمی کردیم شاید این روزها تمام شوند ؟

چرا آنقدر خاطرمان جمع بود ؟

چرا مواظب لحظه ها نبودیم ؟

چرا خوشبختی را عمیق نفس نکشیدیم ؟

که امروز مجبور نباشیم فقط چنگ بیندازیم به گذشته ها

خیره شویم به آن و زندگی کنیم با آن ...

از کودکی به نوجوانی و جوانی راهی نیست اما همراهانت همیشگی نیستند.
در فراز و فرود راه ,خیلی ها را از دست می دهی .

ما در همین از دست دادن ها بزرگ شدیم , پخته شدیم ,ساخته شدیم .

ﻣﺎﺩﺭ و ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮔﻬﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ و من امروز بعد از گذشت این چند سال , می خواهم بنویسم فقط کفش ملی نیست که مرگ ندارد ,عشق هم مرگ ندارد ,بعضی خاطرات هم مرگ ندارد بعضی قلبها و بعضی آدمها ...

  • برباد رفته

شباهت کفش و بعضی از آدم ها

یک ﺭﻭﺯ یک ﮐﻔﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ آن ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻣﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍیﻡ ﺗﻨﮓﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎهایم را ﻣﯽ ﺯد

آنرا ﺧﺮﯾﺪﻣ !!

ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎشید،ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨد !...

ﻣﺪﺗﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ آﻥ ﮐﻔﺶ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ .

ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ در ﻣﺴﯿﺮهاﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ آنرا ﻣﯽ ﭘﻮشم

ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯهم ﺍﺫﯾﺘﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺎﻫﺎیم را ﺯﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ

ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭستش ﺩﺍﺷﺘﻢ ...

ﺗﺎ اینکه ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ یک ﺭﻭﺯ،آﻥ ﮐﻔﺶ ﺭا ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ !

ﺍﻣﯿﺪ ﻣﻦ برای ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻥ ﮐﻔﺶ ﺑﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻮﺩ .

آﻥ ﮐﻔﺶ ﺳﺎﯾﺰ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ

ﺩﺭﺳت است  ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ آنرا ﻣﯽ ﺧﻮﺍستم، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩ !

ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ آﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﯿﭽﯽ  برایم نماند ﺟﺰ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎیم ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ...

ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ هستند!

ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﺸاﻥ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺰ قلبتان ﻧﻤﯽﺧﻮﺭند

ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻭستﺷاﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎسید

ﺁﺧﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺯخم هایشان ﺑﺠﺎ می ماند ...

  • برباد رفته

شعر:آزادی ایران از فرخی یزدی

هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست
با بودن مجلس بود آزادی ما محو
چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
گر موجد گندم بود از چیست که زارع
از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
هر سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست
تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست

**************

شاعر:

محمد فرخی یزدی

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود