۴ -آیا واقعا فاصلهی ماه تا زمین انقدر زیاد است؟ بله، تمامی سیارات منظومه ی شمسی را میتوان در فاصله ی زمین تا ماه جای داد.
۴ -آیا واقعا فاصلهی ماه تا زمین انقدر زیاد است؟ بله، تمامی سیارات منظومه ی شمسی را میتوان در فاصله ی زمین تا ماه جای داد.
۲ -منظومهی شمسی: زمین در منظومهای که در آن هستیم اینجا قرار دارد. عطارد حتما خیلی گرمتر از زمین است.
آیا تا به حال با خودتان فکر کردهاید که ما کجای دنیا هستیم؟ یک منظومه؟ یک کهکشان؟ واقعا این واژهها به چه معنی هستند؟ تا چه اندازه دنیای اطراف ما بزرگ است؟ با زومیت همراه باشید.
گاهی انسانها زندگی را بیش از حد جدی میگیرند. ما میتوانیم کوچکترین مسایل را به بزرگترین مشکلات خودمان تبدیل کنیم. انسانها فشار و استرسهای زیادی را تحمل میکنند، کارهای سخت و طاقت فرسا آن هم برای دریافت حقوقی برای زندگی کردن. زندگی امروزهی انسانها تبدیل به یک حلقهی بیپایان از کارهای تکراری شده است. آیا بشریت برای این خلق شده است؟
ولی بعضیها اینطور فکر نمیکنند. این کاری نیست که انسانها برای انجام آن برنامهریزی شدهاند. قطعا شما هم، چنین احساسی داشتهاید. گاهی با خودتان فکر میکنید که آیا واقعا زندگی یعنی انجام کارهای تکراری هر روز پشت سر هم؟ اگر فیلم ماتریکس را دیده باشید حتما به یاد دارید که مورفیس این جمله را به زبان آورد.
تو در تمام زندگیات این را حس کردهای. حس کردی که یک چیزی در این دنیا غلط است، و نمیدانی که آن چه چیزی است. هرکاری هم بکنی این فکر گاهی تمام تفکرات تو را به هم میریزد. تو نمیدانی که آن چیست ولی این همان علتی است که تو به پیش من آمدهای. میدانی منظورم چیست؟
هرچند این فیلم، تخیلی است ولی میتوان این دیالوگ را کاملا جدی فرض کرد. قطعا تا به حال با خودتان دربارهی این چیزها فکر کردهاید. فکر کردهاید که ما اینجا چه کار میکنیم و یا اینکه آیا تغییراتی در آینده رخ خواهد داد یا خیر؟
انسانها امروزه تبدیل به ربات شدهاند. انجام کارهایی که از قبل معلوم شده و فکر کردن به اینکه بعد از آن باید چکار کنیم. ما حتی تا به حال با خودمان فکر نکردهایم که چرا باید این همه کارها را انجام دهیم و فقط این کارها را انجام میدهیم. گاهی ما به دنبال پیدا کردن دلیل و برهان برای اتفاقات اطرافمان می افتیم. بشر مدام در حال پیشرفت است و این میتواند روی دنیای اطراف ما تاثیر بگذارد. همین باعث میشود که ما به تفکر دربارهی دنیا بپردازیم. آیا میتوانیم روش زندگی خودمان را عوض کنیم. شاید فهمیدن اینکه ما در کجای دنیا هستیم کمک شایانی به درک بهتری از بشر بودن به ما بدهد. شاید باعث بیدارشدن انسانها شود
مطلب ارائه شده به نظرم بسیار جالب است و بوسیله جناب آقای شهاب زمانی تهیه شده است و در 26 مطلب به ترتیب ارسال خواهدشد
۱- زمین: جایی که ما در آن زندگی میکنیم. بگذارید از نمایی دیگر به آن نگاه کنیم
دیروز اتفاقی افتاد که کمی تا اندکی مرا به نوسان انداخت
مقام مافوق ما در هامش یک نامه عنوان نموده بودند که چرا ایشان برخی از ماتبات را در جریان نبوده اند
و اینکه اگر اینکار شیطنت نباشد کار درستی نیست
انصاف آن است که راست می گوید و باید در جریان موضوع و تصمیمات متخذه باشند
اما حقیقت آن است که ایشان مرتب و دائمی کارتابلشان را رویت نمی نمایند و به همین دلیل فراوان مواردی است که نامه در کارتابل ایشان مانده.
خیلی تعهدی ندارند و این مطلب را از باب اینکه همه امور را باید بدانند ، فرموده اند
البته اینکه سیکل کاری ما هم تعریف درستی ندارد ، این میشود قوز بالا قوز است
اینکه ایشان مکاتبه مربوط به من را به اداره مقابل من که اصلا موضوع به ایشان ربطی ندارد ارجاع می دهند،
فقط بخاطر شلوغی کارشان است
اینکه ایشان فقط موارد تشویقی را توشیح می کنند، بماند
.
.
.
.
.
.
.
دربدر همیشگی
کولی صد ساله منم
این کلمه هم واژه غریبی شده است!!
چماقی است در دست به اصطلاح ممالک پیشرو دردموکراسی برای درهم کوبیدن ؛ همه مخالفان
اینکه ما هم مشکلات و ایراداتی داریم ، اظهر من الشمس است
اما اوضاع آنی نیست که آنها تفسیر می کنند
مگر در همان ممالک به اصطلاح پیشرو در دموکراسی ، زندانی ندارند؟
مگر زندانی سیاسی ندارند؟
مگی کسی که به مردم آسیب برساند محکوم نمی شود؟
مگر کارتل های مواد مخدر منفور و محکوم نیستند؟
آنجا مخالفانشان را حلوا حلوا می کنند؟
نه آنجا هم به شدت می کوبند؟
اصلا دموکراسی را چه کسی تعریف کرد؟
چه کسی مصادیق را برشمرد؟
اصلا چرا باید دموکراسی همانی باشد که آنها می گویند؟
اینهم بخشی زیبا از کتاب انتظار مکتب اعتراض نوشته بزرگ مرد عصر،دکتر علی شریعتی:
این اصل کلی را عرض کنم، نه به عنوان فردی مذهبی که به دین و مذهب خودش تعصب میورزد و از پایگاه اعتقادات خویش مسائل علمی و تاریخی را تحلیل می نماید، بلکه به عنوان یک معلم بیطرف تاریخ ادیان، که هر کس و با هر مذهبی ـ اگر فقط با چشم منطق علمی به مذاهب بنگرد ـ به این نتیجه خواهد رسید، که هیچ مذهبی در تاریخ بشر، به اندازهی اسلام میان واقعیت موجود و حقیقت نخستینش فاصله پیدا نکرده است.
درمذاهب دیگر میتوان اصطلاح «انحراف» را به کاربرد و گفت که بسیاری عناصر دخیل در آن وجود دارد و بسیاری از عناصر اساسیاش فراموش شده است. اما در اسلام، این تعبیر، تعبیر دقیقی نیست و تعبیر دقیقش سخن حضرت امیر است که فرمود: لبس الاسلام لبس الفر و مقلوبا. «جامهی اسلام به مانند پوستین وارونه پوشیده شده است.»
در مذاهب دیگر میشود گفت که بعد از دورهی نبوت پیغمبرشان، جامهی دینشان را وارونه تنشان کردهاند. اما در اسلام، به جای عبا و قبا وردا، پوستین به کاررفته است. به خاطر این که پوستین تنها جامهایست که میان رویه و آسترش نهایت زیبایی و نهایت زشتی است. و باز در اسلام، از میان مذاهب مختلف ـ یعنی تلقیهای گوناگونی که ازآن شده است، درتشیع بیش از همه، میان «آنچه بوده» و «آنچه هست» فاصله است؛ فاصلهای در حد دو طرف متضاد، به صورتی که تشیع نخستین ـ و همچنین تشیع تاریخ اسلام پیش از این سه چهار قرن اخیر ـ از نظر برداشت فکری و عقلی، جبههی مترقی اسلام، و از نظر مبارزهی اجتماعی و نقش و رسالت تاریخی، عمیقترین، متعهدترین، قاطعترین و انقلابیترین جناحهای اسلامی بوده است. و از میان همهی عقاید شیعی و اصولی که این مذهب را مشخص میکند، اعتقاد به «آخر الزمان» و «غیبت» و «منجی موعود»، دریک کلمه می توان گفت «اصل انتظار»، بیش ازهمهی عقاید دیگر، میان آنچه که بوده (و حقیقت این فکر است) و آنچه که هست، تضاد و تناقض وجود دارد. به طوری که برای خیلی از همفکران من که روشنند و مترقی و آگاه، تعجبآور بود که چگونه من، با طرز فکری که از نظر اجتماعی دارم، مسألهی «انتظار را مطرح کردم و دربارهاش صحبت میکنم....
.. مرا کسی نساخت، خدا ساخت؛ نه آنچنان که «کسی میخواست»، که من کسی نداشتم، کسم خدا بود، کس بی کسان. او بود که مرا ساخت، آنچنان که خودش خواست، نه از من پرسید و
نه از آن «من ِ دیگر»م. من یک گِلِ بی صاحب بودم. مرا از روح خود در آن دمید و، بر روی خاک و در زیر آفتاب، تنها رهایم کرد. «مرا به خود واگذاشت.» عاق آسمان! کسی هم مرا دوست نداشت؛ ...
حال امروز من ، در معنای شعر زیبای سهراب سپهری در زیر بیان شده است:
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
مرد گاریچی در حسرت مرگ!!!!!
آرامم
چون طوفان احساسات را پشت سر گذاشته ام
بی دردم
چون همه وجودم پر از درد و رنج است و بیش از این دردی اضافه نخواهد شد
بی احساسم
چون سالها با احساساتم بازی شده است.
و امروز چون تک درختی پیر و تنها، در مسیر گرد بادهای زمانه ، نه تنها شاخه هایم خم شده
بلکه کمرم هم تاشده است
گو اینکه فقط من انسان نیستم
فقط من نمی فهمم
و انگار فقط من
ساده ام