سوال این است : بودن یا نبودن؟!
عمرم راکه نگاه میکنم ، پر است از بالا و پائین های زیاد
آرامش و توفان هائی سهمگین
گاهی پر از شور و شادی
و گاهی پر از غم واندوه
شاید من خیلی نرمال نیستم
شاید زیادی به احساساتم بها می دهم
شاید باید به گونه دیگری عمل کنم
گاه می اندیشم : خبر مرگ مرا که به تو خواهد گفت؟
شانه بالا زدنت را بی قید
و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
براستی برای چه باید این رنج گران وسهمگین روحی را تحمل کنم
نوسانی به درازای جهان
و تکانی به بلندای زمان
گاه می اندیشم: ز چه رو باید بود؟
و چرا باید این درد گران را تحمل نمود؟
کاش می شد که بدانم ، پس از مرگم چه خواهد شد؟
نمی دانم پس ازمرگم چه خواهد شد؟
نمی خواهم بدانم کوزه گیراز خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را سخت آشفته سازد
بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را!!