پائیز که نه،انتهای تابستان که فرا می رسد

حال و هوای من خراب میشود!!

دلم بد جوری بی تابی میکند

این روزها برای من یاد آور مهاجرت است!!

روستائی که باشی ، درک می کنی چه می گویم!!

انتهای تابستان ، فصل کوچ است!!

همه می روند

از پرندگان بگیر تا آدم ها

آنها که میروند

دلشادند از اینکه خراب آبادی را پشت سر می گذارند

می روند تا در جائی دیگر دنبال رویاهایشان بگردند

شهری دیگر

مکانی دیگر

و انها که می مانند

به امید فرا رسیدن روز کوچ خودشان

خودرا به کوچه غلی چپ می زنند

ولی من دلم می گیر د

من هم کوچ کرده ام

ولی دلم برای روستائی که رو به زوال است می گیرد

دلم درد می گیرد وقتی مردان و زنان سالخورده را می بینم که با چشم های تنگ شده اشان

جاده را نگاه می کنند

و من می ترسم والدینم این غم بزرگ را در دل داشته باشند

وسعم نمی رسد بیرمشان پیش خودم

اصلا انها هم نمی ایند

ولی این درد را سالهاست که تحمل میکنم

بر دوش می کشم

و از این روزهای زیبا و پر از رنگ

فرار میکنم