مدتی است که به مخیله ام رسوخ کرده از اینجا بروم
تاب تحملم تاب شده
و کاسه صبرم لبریز
می اندیشیدم ، رفتن می تواند دوای دردم باشد
لااقل من راحت می شدم
نمی دیدم
نمی شنیدم
درک نمی کردم
استخاره کرده ام
به ماندنم رای داده است
و باید بمانم
گفته اند ، بمان !!! به قولی:
باید دید و درد کشید
به افق سوگند خواهم ماند
نه برای آنکه ثابت کنم هستم
نه می مانم تا خاری باشم در چشم
و استخوانی در گلوی کسانی که داد انسان بودن می زنند