قصه ها و حکایت ها برای بیدار کردن ما نوشته شده اند اما ما یک عمر برای خواب از آنها استفاده کرده ایم...
حکایت گمان نیکو به خداوند و تغییر تقدیر :
زنی زیبا و نازا پیش پیامبر زمانش می رود
و می گوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.
پیامبر دعا می کند و وحی میرسد او را نازا خلق کردم.
زن می گوید خدا رحیم است و می رود.
سال بعد باز تکرار می شود و باز وحی می آید نازا و عقیم است.
زن این بار نیز به آسمان نگاه می کند و می رود.
سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش می بیند.
با تعجب از خدا میپرسد : بار الها، چگونه کودکی دارد، او که نازا خلق شده بود!!!؟
وحی می رسد:
"هر بار گفتم عقیم است
او باور نکرد و مرا رحیم خواند.
رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت."
چه خوب بود
اگر غم ها را در برابر رحمت الهی باور نمی کردیم...
توکلت علی الله
با دعا سرنوشت تغییر می کند...
از رحمت الهی ناامید نشوید
اینقدر با ایمان در بزنید تا در باز شود....
میان آرزوی تو و معجزه خداوند، دیواری است به نام اعتماد.
پس اگر دوست داری به آرزویت برسی با تمام وجود به او اعتماد کن.
هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد.
ای کاش ایمانی از جنس ایمان کودکان داشته باشیم.