هیچ وقت ادمهای کم حرف را دوست نداشتم و همیشه از ارتباط داشتن با این ادمها پرهیز میکردم
دوستشان نداشتم چون نمیتوانستم از افکار و احساساتشان سر دراورم
سالها بعد که بزرگتر شدم دلم کشف کردن این ادمها را می خواست
سعی کردم نزدیکشان شوم دیگر برایم ترسناک و نا شناخته نبودند ،سعی کردم دوستشان داشته باشم ،امروز حس میکنم توانستم بشناسمشان...
آدمهای کم حرف از اول اینطور نبودند
یک روزی یک اتفاقی یا حضور ادمهایی باعث تحولشان شد که به یکباره سکوت کردند ؛ به یک باره کم حرف شدند
تمام هیجان و شور زندگیشان به یک باره رفت
حالا مدتهاست من هم کم حرف شدم !
مدتهاست در جواب خیلی ها سکوت میکنم
مدتهاست یاد گرفتم میتوانم جواب سوالهای همیشه سوال دیگران را ندهم
میتوانم خیلی وقتها جای نوشتن چندین چند سطر سه نقطه پر حرف بگذارم ...
مدتهاست یاد گرفته ام مسئول افکار دیگران نباشم،
سکوت ،کم حرفی و بی تفاوتی انقدر ها که از بیرون به نظر می اید بد نیست..