رفتن ؟
رفتن که بهانه نمی خواهد !
یک چمدان میخواهد از دلخوریهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشیهاى انکار شده
رفتن که بهانه نمیخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هیچ بى چمدان هم میروى
ماندن ؟
ماندن اما بهانه مى خواهد
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغ هاى دوست داشتنى
دوستت دارم هایى که مى شنوى اما باور نمى کنى
یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین .
وقتى بخواهى بمانى
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم میمانى
میمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت
آرى!
آمدن دلیل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هیچکدام !
----------------
نویسنده: فروغ فرخزاد