ساعت دو شب است که با چشم بی رمق

چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق

چیزی که سال هاست تو آن را نگفته ای

جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق

هر وقت حرف می زدی و سرخ می شدی...

هر وقت می نشستی به پیشانی ات عرق...

من با زبان شاعری ام حرف می زنم

با این ردیف و قافیه های اجق وجق

این بار از زبان غزل کاش بشنوی

دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق

من رفتنی شده ؛ تو زبان باز کرده ای

آن هم فقط همین که : برو در پناه حق

--------------

مرحوم نجمه زارع