بالاخره آنچه را مدتها دلواپسش بودم ، اتفاق افتاد

گرچه هر آمدنی را رفتنی هست

و اینکه انسان نتیجه اعمال و رفتار و کردار و افکار خودش را می بیند

اما

اما گاهی برغم آنکه می دانی خودت هم مقصری

تحمل بعضی رویدادها و اتفاقات سخت و دشوار است

بعد از ده سال

سختی و مرارت

و تحمل انواع گرفتاری ها و اتفاقات ریز و درشت

چشم در چشمت کنند و بگویند:

کار کردنت را قبول داریم

اینکه تعهد داری

تخصص داری

سوء استفاده نکردی

مدافع منافع سازمان بودی

همه تلاشت را کردی تا بشود بهتر و خوبتر ، اقدام کرد

اما فشار از بالاست!!!

میگویند همه ادارات و ارگانهای ناظر استان

به این نتیجه رسیده اند که بودن من در این پست

به آرمان های انقلاب لطمه می زند!!!

منی که خودم سالهاست درد شیمیائی بودن را دارم

غصه افسردگی زمان جنگ را تحمل کرده ام

منی که هیچ منفعتی از ماه ها حضور داوطلبانه در جنگ را نبرده ام

حالا میشوم ، مشکل اصلی استان!!!

و تنها نقطه ضعف مدیریت!!!!

و جالبتر آنکه حاضرند بخاطر تلاش های بی وقفه من

و عمکلرد صادقانه

مرا در کادر مدیریت نگه دارند!!!!

خوب حق با آنهاست

کسی را می خواهند که کارهایشان را رتق و فقت کند

و کاتب نامه هایشان باشد

و غیرو

بهر حال

زمان

زمان رفتن است

و می روم تا آماده شوم

جایم را به یکی بهتر بدهم

راحت پذیرفتم

ولی چون دلم را شکستند

رفتم به قبرستان شهر

داد زدم

گریه کردم

حتی به خدا هم گفتم:

تو خدای من هم هستی!!!

پس کجائی؟

اما بهر روی آخرین سکانس ها را دارم زقم می زنم

تا دوست که را خواهد

و که در نظر افتد