.
از ا هــوا ز
فقط یک (از) باقی مانده
بی هوا
این روزها تمام کارون از چشمم میچکد
و مرهمی جز قلم ندارم
کاش می توانستم کاری کنم
مثلا نقشه را از میانه تا کنم تا
آسمان آبی برسانم به سرزمین عشق
یا مثلا سدها را خراب کنم
و یا شاید سیل همدلی را برسانم
به اهواز همچون سرپل ذهاب
اما فقط میتوانم
واژه ها را با عشق ردیف کنم
تا شاید مرهمی شود
بر ریه های خاک گرفته
و قلب های مهربانشان
دیاری که روزگاری برای بودنش
از جانشان گذشتند هنوز هست
اما هنوز هم می جنگند
برای دیارشان و برای بودن
دست هایم توان
گردگیری شهرتان را ندارد
اما کاش بتوانم
با واژه ها گردی از دلتان بتکانم
تمامِ بودنم نذرِ یک نفسِ عمیق
و استشمام
هوای پاک کنار کارون برایتان
ارزو دارم