آفتاب تازه از راه رسیده بود که فرمان دادند از سنگرها خارج شده و حرکت کنیم!
به سمت جاده وسط جزیره حرکت کردیم
دو طرف جاده پر بود از نی و نیزاری بود عجیب!!
مقداری که راه رفتیم دستور دادند درکنار جاده سنگر بکنیم
دست بکار شدم با هرچه که میشد
خوشبختانه خاک نرم بود و خیس
و این کندن را راحت تر می کرد
گودالی که کنده بودم به اندازه ای بود که بتوانم داخل آن بنشینم
بدون هیچ پوشش دیگری
حوصله ام سر رفته بود
انگار نه انگار که میدان جنگ است
اندکی در عرض جاده خاکی ، قدم زدم
کمی آب و غذا خوردم
البته غذایمان کنسرو شده بود
نماز را خوانده بودیم که صدای تیر اندازی و درگیری شدیدی از دور به گوش می رسید
گفتند گارد ویژه صدام وارد جزیره شده است
مدتی که از درگیری ها گذشت ، صدای تیر اندازی ها نزدیک تر شد
از دور میشد حدس زد و حتی حس کرد که اوضاع خوبی نیست
در همین کشاکش بود که دستور آمد عقب نشینی کنیم و به اسکله برویم
نمی دانم چرا ولی همه می دویند ومن هم میدویم
به اسکله که رسیدیم تقریبا جزء آخرین نفراتی بودم که سوار قایق موتوری شدم
زدیم به دل آب رودخانه
قایق بخاطر سرعتش و نیز سرعت و قدرت جریان آب به تلاطم افتاده بود
از پشت سر صدای تیراندازی ها شدیدتر و نزدیک تر میشد
بالاخره به نزدیکی کشتی غرق شده رسیدیم
قبل از پیچیدن به پشت کشتی، نفوره گلوله آرپی چی از بالای سرمان گذشت
گلوله به کشتی خورد
ظاهرا عراقیها به ساحل و اسکله رسیده بودند
قسمت به ماندن بود
رفتیم زیر اسکله خرمشهر
از قایق پیاده شدیم
تا شب زیر اسکله ماندیم
عراق مثل برف و باران گلوله می ریخت
شب به محل قبل از عملیاتمان در خرمشهر بر گشتیم