برگشتیم به خرمشهر ، چند روزی ماندیم به سمت اهواز حرکت کردیم
وقتی رسیدیم ،گفتند عراق به جزیره مجنون حمله کرده ، چند تا داوطلب می خواهند
همه بچه های گردان ما قبول کردیم که برویم جزیره مجنون
سوار اتوبوس شدیم و به سمت جزیره حرکت کردیم
هر گروهان در یک سنگر بزرگ و با فاصله خیلی زیاد از هم مستقر شدیم
ما هم در یک سنگر سوله ای بزرگ سکنا گرفتیم
خوب در جزیره امکان ورزش کردن ودویدن و غیره وجود نداشت
چون هر تحرکی را دشمن رصد می کرد و با توپ و بمباران هوائی پاسخ می داد
ما هم بی نصیب نماندیم ، هواپیمای عراقی به سمت سنگر ما شیرجه زد و موشکی را هم شلیک کرد
خوشبختانه موشک منفجر نشد
در اینجا فقط دعا بود و استحراحت و بحث و گفتگو ، همین
چند روز که گذشت خبر دادند باید شب برویم خط را تحویل بگیریم
شب هنگام حرکت کردیم
مقدار زیادی از راه را با ماشین رفتیم ، همه گروهان با هم بودیم و بعد دسته به دسته در سنگرها مستقر شدیم
چند روز هم آنجا بودیم ولی چون ما دسته سوم بودیم بیشتر ماندیدم
با خط مقدم فاصله داشتیم، هوا گرم و شرجی بود ، اکثر بچه ها در آب جزیره شنا می کردند
دو تا از دوستان بنام ها ی محمد زمانزاده و محمد دهقانی هم با ما بودند
زمانزاده پرید توی آب، شرتش پاره شد و از پاش درآمد یک شرت دیگر بهش دادند و او آنرا روی اولی پا کرد
محمد دهقانی گفت:شرت دو طبقه!! و همه خندیدیم
از آن به بعد اسم زمانزاده شد شرت دو طبقه!!
هردوی این عزیز ،در همین جزیره به شهادت رسیدند
روحشان شاد
دسته های یک و دو هرکدام سه شب خط را تحویل گرفتند
شب ششم ما راه افتادیم برویم کمین
در مسیر به سنگر فرماندهی خط رفتیم
خط دست ارتشی ها بود
سنگری بزرگ و منظم
تا وارد شدم ، یک درجه دار ارتشی ازمن پرسید ، میدانی به کجا آمده ای؟
اینجا جزیره مجنون است
مردان بزرگ هم کم آورده اند !!تو که بچه ای!! چند ساله هستی؟
گفتم سیزده یا چهارده ساله
از تعجب چشمانش گرد شد
چند ساعت ماندیم و به سمت کمین راه افتادیم
فقط هفت نفر بودیم