تقریبا بیشتر تهرانی ها میدانند که حدود سی سال پیش؛

هر روز زنی در میدان فردوسی تهران ؛ با لباسی سراپا قرمز به انتظار معشوق می ایستاد .

این بانو  متولد ۱۳۰۵ و اهل رشت بود .گویا تلفنی با پسری دوست میشود و با او قرار میگذارد .

پسر از او میخواهد که برای اینکه در میان همهمه جمعیت بتواند پیدایش کند لباسی سراپا سرخ بپوشد و سر قرار حاضر شود .

او نیز به شوق دیدن پسری که هرگز ندیده بود و فقط صدایش را شنیده بود ؛

ترک دیار کرده با کفش و کیف و پیراهن و حتی یک بقچه قرمز سر ساعت مقرر در ضلع شمال شرقی میدان فردوسی حاضر میشود .

اما این پسر هرگز بر سر قرار حاضر نمیشود .

حال یا اتفاقی برایش افتاده و فوت کرده بوده ؛

یا اصلا دختر را فریب داده

و یا شاید آمده ؛ دیده ؛ نپسندیده و از همان راه برگشته و چیزی نگفته .

هیچکدام از اینها معلوم نیست .

زن سرخپوش قصه ما با هیچکس سخن نمیگوید و در سکوت حدود سی سال فقط به انتظار مینشیند .

هیچکس چیزی در باره اش نمیداند

حتی اسمش را ؛؛

و  اورا به  نام یاقوت صدا میکنند .

گویا خودش هم ازین نام خوشش میاید .

قصه ایستادن هر روزه او نقل هر کوچه و بازار میشود .

بطوریکه همه مردم هر روز او را میبینند و به حضورش عادت میکنند .

مغازه داران با او مهربانند و چای و غذا برایش میبرند .

ولی او فقط در سکوت می ایستاد و به عابران کنجکاوانه نگاه میکرد .

تو گویی میخواست ردی از آن معشوق جفا پیشه بیابد .

سرمای زمستان و برف و باران و آفتاب گرم تابستان ؛ هیچکدام مانع غیبت او حتی یک روز بر سر قرار نمیشود .

حتی بسیاری از روزها با وجود بیماری و تب ؛ باز هم با همان لباس بر سر قرار حاضر میشود .

بعد از انقلاب ؛ یک کلاه قرمز هم به پوشش او  اضافه میشود .

جوراب و کفش و کیف و کلاه و بقچه و پیراهنش همیشه قرمز بود .

گلایه ای نمیکرد ؛

اعتراضی نمیکرد ؛

درد و دلی هم نمیکرد

و این راز سر به مهر را بازگو نمیکرد .

بارها خبرنگاران برای مصاحبه میروند ولی به کسی جوابی نمیدهد .

حتی شبی تب میکند و میخواهند به بیمارستان ببرندش ؛

با شیون و گریه از اینکار ممانعت میکرده و در زیر سرم هم میگفته بگذارید بر سر قرار بروم .‌

تا حدود سالهای ۶۱ هم هر روز بر سر قرار می آید 

و ناگهان یک روز دیگر نیامد . . . که نیامد . . . که نیامد . . .

هیچکس نشانی از او نداشت تا بداند چگونه مرد و در کجا ؟؟

فقط دیدند که دیگر نیامد . . .

اگر چه که یافتن چنین عشقها و وفاداری هایی در دوره امروز ؛ غیر ممکن و بلکه محال است .

و در این دوره با افکار روشنفکرانه ؛ آنرا به نوعی بیماری ارتباط میدهند ؛

اما باز هم از ارزش کار یاقوت کم نمیشود .

یاقوت اسطوره وفاداری به عشق در زمان تکنولوژیست .

گویی رفتارش نوعی اعتراض خاموش به جفای یار ندیده اش بوده

و گویا با آمدن هر روزه اش میخواسته زمان را از حرکت باز دارد

هر چند که هرگز موفق نشد .