بیا برگردیم به قدیم تر ها...
نه آنقدر دور که توی قحطیِ زمانِ احمدشاه بیفتیم
نه آنقدر نزدیک که سیاهچاله یِ دیوارهایِ مجازی ، عشقمان را قورت بدهد!
حوالیِ دهه یِ شصت یا پنجاه...
تویِ یک شبِ "برف تا کمر باریده"
زیرِ کُرسی زغالی بشینیم و در کنار خانواده هایمان باشیم و بهشان بگوییم دوستتان دارم ،کاری که هیچوقت نکردیم
راستش را بخواهید
"دوستت دارم "هایِ با قابلیت ویرایشِ این زمان به دلم نمی چسبد...