گاهی ، کمی آرامش هم خیلی خوب است .
تلاطم داشتم .
پرتلاطم و خروشان
همچو موج هائی بلند و پرابهت که خود را بر ساحل می کوبند
افکاری تند و پرحاشیه ، جسم رنجور مرا می کوبیدند
به دیوار ، سنگ دنیا
لرزان و نالان ، از نفس افتاده
پرآشوب
پر درد
به قدری سنگین که سینه ام سنگینی می کند
قلبم پرفشار می زند
فریادی در درونم نفوره می زند
که اگر لب باز کنم، جهان اطرافیانم را می سوزاند
همه را دلگیر میکند
و تاب آوردن در برابر بیقراری دل و روحم ، کاری دشوار و خیلی از مواقع ، امری عبث است
نه بخدا سوگند ، نه
ادعائی ندارم
من هم یک انسان معمولی هستم
و حتی شاید بدتر از خیلی ها و یا بدتر از همه
اما دردی می کشم که نگو
داغی دارم که نپرس