دو برادر ، مادر پیر و بیماری داشتند ..!!
با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد ..!!
یکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد ..!!
چندی نگذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که :
خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ..!!
چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق ..!!
همان شب پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد :
به حرمت برادرت تو را بخشیدم ..!!
برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت :
یا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ..؟؟
آیا آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست ..؟؟
ندا رسید : آنچه تو می کنی من از آن بی نیازم ولی مادرت از آنچه او می کند بی نیاز نیست ..!!
*****************************
کتاب فارسی دبستان سال ۱۳۲۴