زندگی و اندیشههای آلبرت انیشتین
✍️مظفر سربازی
آلبرت انیشتین (زاده ۱۴ مارس ۱۸۷۹ - درگذشته ۱۸ آوریل ۱۹۵۵) فیزیکدان نظری آلمانیها بود. او بیشتر به خاطر نظریّه نسبیت و بویژه برای هم ارزی جرم و انرژی (E=mc۲) شهرت دارد. انیشتین جایزه نوبل فیزیک را در سال ۱۹۲۱ برای خدماتش به فیزیک نظری و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد. آلبرت خیلی دیرتر از بچههای معمولی، در سن سه سالگی شروع به حرف زدن کرد. به دلیل پیشرفت کند کلامی انیشتین، و عدم علاقه او به درس و مدرسه همه او را کند ذهن می خواندند.
وقتی انیشتین پنج ساله بود، پدرش به او یک قطبنمای جیبی نشان داد و انیشتین پی برد که در فضای خالی چیزی بر روی سوزن تأثیر میگذارد. او بعدها این اتفاق را یکی از تحولآمیزترین اتفاقات زندگیاش توصیف کرد. در ۱۶سالگی مدرسه را ترک کرد و حتی دیپلم متوسطه نگرفت اما در همان سال او آزمایش ذهنی که به آیینه آلبرت اینشتین شهرت دارد را انجام داد. او پس از خیره شدن به آیینه، آزمایش کرد که اگر با سرعت نور حرکت کند چه اتفاقی برای تصویرش خواهد افتاد؛ نتیجهگیری او مبنی بر اینکه سرعت نور مستقل از بینندهاش است، بعدها به یکی از دو فرضیه نسبیت خاص تبدیل شد.
انیشتین در سال ۱۹۰۳ با میلوا ماریچ، ازدواج کرد. قبل از ازدواج رسمی انیشتین با ماریچ، در سال ۱۹۰۲ آنها صاحب یک فرزند دختر به نام لیسرل شده بودند. از سرنوشت لیسرل اطلاع چندانی در دست نیست. پس از ازدواج رسمی، انیشتین و ماریچ صاحب دو فرزند پسر به نامهای هانس آلبرت و ادوارد شدند. بیماری اسکیزوفرنی ادوارد پسر اینشتین به شدت وی را عذاب میداد، و او بارها گفته بود بهتر بود ادوارد هیچگاه به دنیا نمیآمد.
از سال ۱۹۱۲، انیشتین رابطه عاشقانهای با دختر خاله بیوهاش السا انیشتین برقرار کرده بود. او در فوریه سال ۱۹۱۹ از ماریچ طلاق گرفت و در ژوئن همان سال با السا ازدواج کرد. در طی طلاقش از ماریخ، اینشتین به او قول داد که اگر صاحب جایزه نوبل شد، منافع مادی آن را در اختیار ماریچ بگذارد و نهایتاً نیز در سال ۱۹۲۳ این کار را انجام داد.
دانشمند آلمانی به دنبال پارگی آنوریسم آئورت شکمی دچار خونریزی داخلی شد و به بیمارستان منتقل شده بود. نقل است در حالیکه به تشخیص پزشکان قرار شد عمل جراحی بر روی او صورت گیرد وی مخالفت کرده و گفت: «من میخواهم وقتی که بخواهم، بمیرم. زنده ماندن، به صورت مصنوعی، کجسلیقگی است. من سهمم را انجام دادهام، وقت رفتن است. میخواهم مرگ را با ظرافت، تجربه کنم.»