«نابرده رنج گنج میسر نمیشود»
«مزدآن گرفت‌جان برادر که کار کرد»

مثل برادرم که پس از اخذ دکترا
پیکان نو خرید و مسافر سوار کرد

شاعرپس ازگرفتن لیسانس خویش رفت
در مجتمع مغازه ی بوتیک اجارکرد

قصاب شهرمان که بسی رنج برده تا
خرهای نر، و ماده ی ده را شکار کرد

گشتم نگرد آخر هر رنج٫ گنج نیست
باید به جای رنج کشیدن قمار کرد

باید که پول را به تومان در بیاوری
خرجش به نرخ درهم و پوند و دلار کرد

از دست پادشاه شکایت کجا کنیم؟؟
پروردگار را به خدا واگذار کرد؟؟

"هی فکر میکنم .. و به جایی نمیرسم"
هی فکر پشت فکر که باید چه کار کرد

سرما دلیل هجرت مرغ مهاجر است
باید در این کرانه نماند و فرار کرد

شاعر دلش گرفته!! بیا تا سفر کنیم
برزین دلش دوباره هوای قطار کرد

چقدر این شعر معنی زندگی ما را گفت