۱۸۸ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

برای پدرم

آرام اما لرزان به عصایش تکیه داده بود

با قدم هائی کوتاه و سنگین راه می رفت

به نظر می رسید ، پاهایش را خاک می کشد!!!!

آرنج هایش هم خیلی قابل اعتماد نیستند

سائیدگی همه مفاصل ریز و درشتش را درگیر کرده است

قد بلندش به خمیدگی می زد

و صورت زیبایش پر بود از چین و چروک

آهسته می رفت ودلواپس بود

سالها کار در معدن ؛ حالا اثراتش را نشان میداد

گرچه او آدم سرسختی بود و یکدنده و لجباز

اما بیماری ، لجباز نمی شناسد

سی سال کار در معدن سرب و مس

انهم صدها متردر عمق زمین

از او آدم سرسختی ساخته است!!

خودش می گفت : در ایام زمستان ، هفته ها خورشید را نمی دیدند

قبل از طلوع به عمق می رفتند و بعداز غروب ، باز می گشتند

همه اینها فقط برای آنکه زندگی همسر و چهار فرزندش را تامین کند!!!

حالا فرزندان هرکدام قد کشیده و خود تشکیل خانواده داده اند

و خیلی اگر لطف کنند

ماهی یک یا دوبار به خانه پدر ، سری می زنند

حالا وقتی شماره تلفن همراهش بر روی تلفنم می افتد

شبیه دوران کودکی

دلم می لرزد

صدایش ، دیگر صلابت آن روزها را ندارد

اما برای من پر از خاطره است

زمانی که با همه نداریش ، مرد بزرگ زندگی من بود

حتی وقتی شوخی میکرد

(((حاجی بابا)))

این کلمه بر روی تلفن همراهم نشست و من بی دلیل گریستم

واژه ای برای گفتن احساسم به او وجود ندارد

تنها مرد همه دنیای من

قدبلند

با دستهائی کشیده

اگر حالا عصر او بود

بی شک اینگونه زجر و بیماریش ، دلم را ریش نمی کرد

  • برباد رفته

برو در پناه حق

ساعت دو شب است که با چشم بی رمق

چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق

چیزی که سال هاست تو آن را نگفته ای

جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق

هر وقت حرف می زدی و سرخ می شدی...

هر وقت می نشستی به پیشانی ات عرق...

من با زبان شاعری ام حرف می زنم

با این ردیف و قافیه های اجق وجق

این بار از زبان غزل کاش بشنوی

دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق

من رفتنی شده ؛ تو زبان باز کرده ای

آن هم فقط همین که : برو در پناه حق

--------------

مرحوم نجمه زارع

  • برباد رفته

یاد کودکی

کاش‏ ‏میشد‏ ‏بچگی‏ ‏را‏ ‏زنده‏ ‏کرد   

کودکی‏ ‏شد‏ ‏کودکانه‏ ‏گریه‏ ‏کرد‏

 ‏شعر‏ ‏قهرقهر‏ ‏تا‏ ‏قیامت‏ ‏را‏ ‏سرود

‏آن‏ ‏قیامت‏ ‏که‏ ‏دمی‏ ‏بیشتر‏ ‏نبود‏

 ‏فاصله‏ ‏با‏ ‏کودکیهامان‏ ‏چه‏ ‏کرد؟

کاش‏ ‏میشد‏ ‏کودکانه‏ ‏گریه‏ ‏کرد

  • برباد رفته

ارزش گره گشائی کار دیگران

همه روزه روزه بودن  همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سرو پا برهنه رفتن

دولب از برای لبیک به وظیفه باز کردن

به مساجدو معابد همه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد

که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

------------

شیخ بهائی

  • برباد رفته

اینجا کجاست

ابتداعا بگویم قصد توهین به هیچ فرد و گروهی را ندارم
نکاتی به ذهنم رسید که دست به قلم شدم و نوشتم
بنابراین خواهشمندم به کسی برنخورد
از همین حالا عذر خواهی می کنم اگر قلم ، خاطری را آزرده می نماید.
*******************
اینجا کجااست؟
بفرمائید صفات زیر ، مربوط به کدام کشور است؟
-----------------------------------
کتاب ، دکور است و روزنامه ، تبلیغات
آزادی ، میدان است و جمهوری ، خیابان
استقلال ، تیم است و شعار ، آسان
شعور ، نایاب است و پینه های دست ، عار!!!
پینه بر پیشانی ، افتخار است و دروغ ، حلال!!
شادی ، حرام است و اعدام ، اصلاح
درد مردم ، بی درمان است و ایمان ،برای عده ای نان
تملق و چاپلوسی را ادب می نامند
و تعهد و پایبندی را امل بازی
همه ، منتقدان با سوادند و خودشان بی عیب و نقص!!!
دروغ میشود ، تقیه
و دین می شود ، وسیله ای برای ترقی
  • برباد رفته

رمیده

نمى دانم چه مى خواهم خدایا
به دنبال چه مى گردم شب و روز
چه مى جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز
ز جمع آشنایان مى گریزم

به کنجى مى خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگى ها
به بیمار دل خود مى دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند

ولى در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
ازاین مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلى خوشبو شکفتند
ولى آن دم که در خلوت نشستند

مرا دیوانه اى بدنام گفتند
دل من اى دل دیوانه ى من
که مى سوزى از این بیگانگى ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگى ها

-----------------

شاعر فروغ فرخزاد

  • برباد رفته

ملق بازی

دل یه او دادم بگفتا دست ودلبازی مکن

گفتم ای جانا قبولش کرده طنازی نکن

گفت این قلب ترک خورده نمی آید به کار

مال خود بردار و پیشم قصه پردازی مکن

گفتمش تو اولین و آخرین دلدارمی

خواهشا در راه عشقم سنگ اندازی مکن

گفت این دل پیش از این صد دست را چرخیده است
درس "ملق بازیت" را پیش هر قاضی مکن

  • برباد رفته

دورنگ نه ، هزار رنگ باشید

خیلی هم نباید باهوش باشی

فقط لازم است کمی درنگ کنی

اصلا درنگ هم نکنی ، روزگارت یادت می دهد

زمانه ، رمانه دورنگی و دوروئی است!!!

باید بلد باشی تا به گونه ای حرف بزنی که هیچوقت نتوانند مچت را وا کنند!!!

باید مثل آفتاب پرست هزار رنگ باشد

و هر دم یک رنگ

آنوقت بسته به شرایط رنگ عوض می کنی

بسته به منافعت ، حرفت را حاشا می کنی

حتی قسم هم میخوری که من نگفته ام

یا اگر گفته ام ، منظور فلان بوده و بهمان

زمانه زمانه دورنگی نیست

زمانه هزار رنگیست!!!

اگر بتوانی ، می مانی

ورنه محکوم به فنا هستی!!!

انتخاب با خودت

البته میتوانی هزار رنگ باشی

متدین هم باشی

دیندار هم باشی

اذان نگفته ، وضو بسازی برای نماز

تسبح بچرخانی

انگشتر فلان به دست کنی

حتی به هریک از انگشتانت ، انگشتری بیاویزی

ساده هست ، نه!!!

ولی من نتوانستم

متاسفانه محکوم به فنا هستم

آماده میشوم تا به نیستی برسم

  • برباد رفته

عکس نوشته:افسوس

  • برباد رفته

گل میخک دارم

من به گلدان غم تنهایی
گل میخک دارم

میخک سرخ قشنگ و زیبا
بهر تو کاشتمش

تا به تو هدیه دهم
گل تنهایی را

ابر را گفتم، آبش را ده
باد را بهر نوازش چه سفارش کردم
تا به آن بوسه زند
بوسه‌های آرام،
همچو پروانه به گل

گر به آن بوسه زنی
با تو سخن خواهد گفت
این گل میخک من

حرفهایی دارد
که از آن بی‌خبری
ناله‌هایی دارد
همه از دربه‌دری

به سراغ من اگر می‌آیید
این گل میخک را
به شما هدیه دهم یادگاری

یک گل سرخ قشنگ و زیبا
بسپارید به خاطر گل ما را

گل میخک تنهاست
من سفر خواهم رفت؛
سفری طولانی

گل میخک تنهاست

------------

نویسنده:

عزیزاله کاشانیان

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود